دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

کارل مارکس و مادی گرایی دیالکتیکی


کارل مارکس و مادی گرایی دیالکتیکی

فلسفه کارل مارکس Karl marx را مادی گرایی دیالکتیکی Dialectical materialism می نامند

فلسفه کارل مارکس (‏Karl marx‏) را مادی گرایی دیالکتیکی (‏Dialectical materialism‏) می نامند. البته این نام را خود مارکس بر فلسفه اش نگذاشته است. بخش مادی گرای فلسفه مارکس در اصل از فلسفه های مادی گرای سده هجدهم میلادی گرفته شده است. فلسفه جان لاک نمونه خوبی از فلسفه مادی گرای انگلیسی است. اساساً انسان از نظر جان لاک و کارل مارکس موجودی مادی است.‏

مارکس می گوید امتیاز انسان بر سایر جانداران در این است که می تواند ابزار بسازد و تکامل فن، تعیین کننده تکامل جامعه است. انسان از هر حیث محصول چگونگی سازمان دادن کاری است که از انجام دادن آن ناگزیر است. ضرورت های طبیعی و اجتماعی تعیین می کند زندگی معنوی انسان چگونه باشد و نهادها و اندیشه هایی که زندگی معنوی انسان پدید می آورد، عیناً مانند ابزارهایی چون چرخ آسیاب یا چرخ ریسندگی است.‏

در نتیجه، حقایق اجتماعی و اخلاقی اعتبار کلی و عمومی ندارد و تنها برای جامعه ای معتبر است که از درون آن برخاسته است. ماهیت این حقایق به ماهیت جامعه بستگی دارد و ماهیت جامعه به آن مرحله از پیشرفت فنی که جامعه به آن رسیده، وابسته است.

برداشت کارل مارکس از تکامل، برداشتی هگلی است، با این تفاوت که مارکس دنیای مادی را جایگزین روح جهان کرده است. مسئله اصلی در فلسفه هگل از راه کشمکش اندیشه ها و جریان های مسلط فکری در مرحله های گوناگون تاریخ به تدریج خود را در مراحل دیالکتیکی آشکار می سازد. در فلسفه مارکس کشمکش میان طبقات اجتماعی است. طبقه حاکم، نهاد است؛ طبقه محکوم، باربر نهاد است و از کشمکش آنها نه تنها یک طبقه بر طبقه دیگر چیره می شود، سهل است، جامعه‌نویی پدید آید که می توان آن را همنهاد دو طبقه رویاروی قلمداد کرد.‏

از همنهاد جدید، طبقه حاکم جدید بر می خیزد که برابر نهاد خود را در طبقه ای که بر آن حکومت می کند، پدید می آورد. بازکشمکش تازه ای در می گیرد و از این کشمکش، جامعه به جامعه جدید دیگری تحول می یابد. این فرایند آن گاه پایان می گیرد که طبقه ای به قدرت برسد، منافع بشریت را به طور کلی تامین کند و نگاهبان منافع بخشی از جامعه نباشد. این طبقه، سرکوبگری تازه نیست، چون کسی بیرون از آن نیست تا بر او اعمال حاکمیت کند. بنابراین، سیر مارپیچی دیالکتیکی از گردش باز می ایستد. دیالکتیک فلسفه مارکس به این معناست.‏

در نظریه تاریخی مارکس، واژگان بسیاری به کار می آیند که سبب ابهامات و پیچیدگی های بسیاری شده اند. بر اساس این نظریه باید نیروی اصلی در تحول تاریخی را به تغییرات در نیروهای تولیدی بدهیم. نیروهای تولیدی را به شکل ساده می توان ابزار تولید و نیروهای انسانی مولد دانست. تحولات این نیروهای تولیدی منجر با دگرگونی در شکل بندی های گسترده در قلمروهای سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دین و به طور کلی در شئون گوناگون حیات اجتماعی می گردد که به دلیل غالب بودن وجه اقتصادی، به آنها نیز مناسبات تولیدی - اجتماعی گفته می شود.‏

با توجه به این تقسیم بندی است که نیروهای تولیدی را زیربنا یا پایه و ما بقی را روبنا می نامند. در نسبت میان زیربنا و روبنا که در کل، شیوه تولیدی یک دوره را تشکیل می دهند، دستکم دو نظریه اصلی بیان شده است. در یک نظریه رابطه این دو از نوع موجبیت یا دترمینیستی بررسی شده و در نظریه دوم، ضمن حفظ اولویت زیربنا، برای روبنا نیز استقلال نسبی و گاه تاثیرگذاری در زیربنا داده شده است.

مارکس به معنای کلمه فیلسوف نبود. فلسفه مادی گرایی دیالکتیکی از نوشته های پراکنده و از آثار فردریش انگلس که این فلسفه را به شیوه منظم تر و مدون تری عرضه کرده، حاصل شده است.

ابراهیم نظرپور

منابع:‏

مردان اندیشه (پدیدآورندگان فلسفه معاصر)، برایان مگی، مترجم: عزت الله فولادوند، تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۷۸ ‏

سیر تاریخی اندیشه های سیاسی در غرب (از افلاطون تا نیچه)، دکتر احمد بخشایشی اردستانی، تهران: انتشارات آوای نور، چاپ چهارم ۱۳۸۸.

اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، دکتر حاتم قادری، تهران: انتشارات سمت، چاپ یازدهم ۱۳۸۹.

سیر اندیشه فلسفی در غرب، دکتر فاطمه زیباکلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم ۱۳۸۵.‏