چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
دوئلی برای ابدیت
یک سال پیش همه نظرسنجیها حاکی از آن بود که در انتخابات آینده ریاستجمهوری آمریکا «هیلاری کلینتون» دموکرات و «رودی جیولیانی» جمهوریخواه در مقابل یکدیگر قرار خواهند گرفت. اما جیولیانی در ماه فوریه از رقابتها کنار کشید. در رقابت میان دموکراتها هم ستاره اقبال هیلاری کلینتون پس از دوئلی فرساینده و نفسگیر در برابر ستاره تازهبرآمدهای چون اوباما افول کرد. در نهایت و بر پایه تصمیم رهبران دو حزب این باراک اوباما و جان مک کین هستند که در حال حاضر با یکدیگر رقابت میکنند. یکی از مفسران غربی، این جنگ دو نفره را با مسابقات تنیس تاریخی میان «فدرر» و «نادال» (و پیش از آن میان بورگ و مک انرو) مقایسه کرده و عقیده دارد که این مبارزهای با پنج گیم است. رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا تاثیری مشابه با رویدادهای بزرگ ورزشی دارد.
کاندیداهای این رقابتها هم به مانند بوکسورها و تنیسبازان و دوچرخهسواران باید با حریفان خود دست و پنجه نرم کنند و البته این دست و پنجه نرم کردن در عرصههایی چون بحث و جدل، گردهماییها، مصاحبهها و آگهیها انجام میگیرد و در این عرصههاست که نقاط قوت و ضعف و پاکدامنیها و آلودگیهای آنها با بیرحمی در مقابل دید مردم قرار میگیرد. این ماراتن ریاستجمهوری نوعی آزمون شخصیت است که درصد خطای آن زیاد نیست؛ آزمونی که در آن قدرت قضاوت، هوشمندی، زیرکی، پشتکار، قدرت متقاعدسازی، قدرت رهبری و حاضرجوابی و سرعت انتقال کاندیداها مشخص میشود. پس تعجبی ندارد که این نمایش تا چه اندازه اعتیادآور است. نگارنده برای اولینبار و به عنوان یک شهروند درجه سوم با مشاهده یک کاریکاتور به رویدادهای عجیب انتخاباتی در آمریکا علاقهمند شدم. در این کاریکاتور تصویر سه مرد به نامهای «استاسن»، «وندنبرگ» و «دوی» دیده میشد و در گوشهای نوشته شده بود: «گندمهای وندنبرگ جوانه زندهاند». پس از یک تحقیق کوچک متوجه شدم که این سه مرد همگی مشتاق این بودهاند که از سوی حزب جمهوریخواه به عنوان کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری در سال ۱۹۴۸ معرفی شوند.
امروز میدانم که آن مردی که گندمهایش جوانه زده بود سناتور پرنفوذ میشیگان و فرماندار سابق مینسوتا یعنی «هارولد استاسن» بود که تا سال ۱۹۹۲ هشت بار دیگر نیز برای ریاستجمهوری آمریکا تلاش کرد و نامش به عنوان بازنده همیشگی تاریخ انتخابات ایالات متحده ثبت شد. اما «توماس دوی» که فرماندار نیویورک بود و چهره آراستهای شبیه به «کلارک گیبل» هنرپیشه معروف فیلم «بربادرفته» داشت، توانست آرای زیادی بهدست آورد و چیزی نمانده بود که در دوم نوامبر ۱۹۴۸ رئیسجمهور «هری ترومن» رئیسجمهور وقت آمریکا را شکست دهد. کار به جایی رسید که روزنامه «شیکاگو دیلی تریبون» تیتر یک شماره صبح خود را «دوی ترومن را شکست میدهد» انتخاب کرد اما دست اندرکاران این روزنامه هم مانند شخص آقای دوی و آقای گالوپ و همه مفسرانی که به پیروزی جمهوریخواهان اطمینان داشتند، دچار اشتباه شده بودند. صبح زود روز بعد رئیسجمهور ترومن در حالی که در اتاق هتلی به آرامی خوابیده بود خبردار شد که در کاخ سفید ماندگار خواهد بود.
این خبر برای ما سوئیسیها هم که تقریبا همگی طرفدار دموکراتها بودیم خبر خوشی به حساب میآمد. در پاییز سال ۱۹۵۶ یعنی زمانی که «آیزنهاور» جمهوریخواه از ریاستجمهوری خود در مقابل رقیبش «آدلای استیونسن» دفاع میکرد، من در چارچوب یک قرارداد تبادل دانشجو میان سوئیس و آمریکا، در ایالات متحده بهسر میبردم و توانستم این مبارزه انتخاباتی را از نزدیک شاهد باشم. پدر خانوادهای که من با آنها در فیلادلفیا زندگی میکردم نامزد نمایندگی کنگره شده بود و من گاهی او را در مبارزات انتخاباتیاش همراهی میکردم. از همین رو توانستم در برخی سفرهای انتخاباتی او حضور داشته باشم و در جریان آن با کاندیدای دموکرات معاونت رئیسجمهور یعنی «ایستس کفاور» از ایالت تنسی آشنا شوم. به خاطر دارم که ما طرفداران دموکراتها در فیلادلفیا تظاهراتی اعتراضآمیز علیه معاون وقت رئیسجمهور یعنی «ریچارد نیکسون» برگزار کردیم زیرا نیکسون در یکی از سخنرانیها تقریبا هیچ اشاره مستقیمی به خیزش مردم مجارستان نکرده بود و همین مسئله خشم بسیاری را برانگیخته بود.
ظاهرا این عده از آمریکاییهای احمق فقط به مسائل داخلی اهمیت میدادند! من هم به عنوان یک دبیرستانی ۱۷ ساله در این تظاهرات شرکت داشتم و از قبل یک سخنرانی آتشین انتخاباتی برای پدر خانواده آمریکاییام نوشته بودم. در این متن تشکیل یک نیروی حافظ صلح سازمان ملل را که از همه کشورها تشکیل شده باشد و بلافاصله در مجارستان و کانال سوئز مداخله نماید، خواستار شدم. اما کاندیدای مورد نظر برای آن سخنرانی تقریبا از متن من استفاده نکرد و آدلای استیونسن هم که خود در هنر سخنوری استاد بود، نیازی به چنین متنهایی نداشت. با این حال استیونسن هم نتوانست در مقابل شخصیت پر قدرت آیزنهاور به پیروزی برسد و صحنه را برای رقیب واگذاشت. پنج انتخابات ریاستجمهوری بعدی را کم و بیش از دور شاهد بودم. از آنجایی که همواره آرزوها بر عقل سلیم غلبه دارند، من هم در سال ۱۹۷۲ باور داشتم که کاندیدای صلحطلب یعنی «جورج مک گاورن» بر ریچارد نیکسون ترشرو پیروز میشود؛ همان نیکسونی که بعدها به دلیل اقدامات غیر قانونیاش (مثل واترگیت) از سوی همه مورد حمله قرار گرفت.
در سال ۱۹۸۰ نیز در کسوت یک مفسر رادیویی، قهرمان خود مک گاورن را همراهی میکردم. در آن زمان وی برای دفاع از پست خود به عنوان سناتور زادگاهش «داکوتای جنوبی» فعالیت میکرد. روزی مک گاورن با خوشرویی من را به ماشین کوچکش که خود رانندگی آن را بر عهده داشت دعوت کرد و با صراحت از سیاستهای آمریکا و نقطه نظرهای خود گفت. او احساس میکرد که کشورش لغزشی عجیب به سوی راست دارد و کاملا هوشمندانه میگفت که مردم اگر چه برای یک دولت کوچکتر فریاد میزنند اما نمیتوانند تواناییهای اجتماعی دولت را نادیده بگیرند و از آن دوری کنند. مک گاورن در طول جنگ دوم جهانی خلبان بمبافکن بود اما در سنای آمریکا و در رابطه با سیاست خارجی از جمله «کبوترها» به حساب میآمد. با این حال روزی رسید که او در یک کنفرانس خبری در کنار رهبر «باز»های دموکرات یعنی «اسکوپ جکسون» نشست و با او همآواز شد.
اما جالب آنکه همین جکسون که به «سناتور بوئینگ» معروف بود حتی حاضر نشد که در سفرش به داکوتای جنوبی چند روزی توقف کند و به این مخالف ایدئولوژیک اما دوست شخصی خود برای انتخابات کمک کند. مک گاورن یک پوپولیست به شمار میآمد (البته این لقب در آمریکا به هیچ عنوان توهینآمیز نیست)، پوپولیستی که به راحتی در یک طبقه سیاسی خاص جای نمیگرفت. با وجود آنکه وی ازجناح چپ دموکراتها به حساب میآمد، بعدها به راحتی اعتراف کرد که برای جلوگیری از ریاستجمهوری دوباره کاندیدای ناتوان حزب خود یعنی «جیمی کارتر»، به کاندیدای رقیب یعنی به «رونالد ریگان» رای داده است. مک گاورن اکنون ۸۸ سال دارد و در کمال سلامتی برای وال استریت ژورنال مقاله مینویسد. انتخابات ریاستجمهوری در سال ۱۹۸۰ انتخاباتی بود که شاید در آینده از آن به عنوان رویدادی تاریخی یاد شود. رئیسجمهور جیمی کارتر که در اروپا از وی به عنوان یک کشاورز و معلم مدارس مذهبی روستایی یاد میشد، یعنی همان کسی که من در برنامههای رادیوییام به شدت از وی دفاع میکردم، بار دیگر کاندیدای ریاستجمهوری شد.
او همان کسی بود که در آن روزها به خاطر جسارت و هواداری غیر معمولش از حقوق بشر و بهخاطر استواریاش برای صلح خاورمیانه، مورد تقدیر من قرار گرفت و از سوی دیگر به دلیل خودپسندی و کوتهفکریهایش عصبانیام میکرد. همان سال هنگامی که در بوستون نطق «تد کندی» را شنیدم که طی آن کارتر را به مبارزه و رقابت میطلبید، در دل آرزوی پیروزی این آخرین بازمانده خانواده کندی را کردم. اما کاندیداتوری کندی در همان گامهای اول شکست خورد. در یکی از مصاحبههای تلویزیونی از کندی در مورد حادثهای که ۱۰ سال قبل از آن اتفاق افتاده بود، پرسیده شد. در آن حادثه یک زن جوان، ظاهرا توسط یکی از افراد خانواده کندی در ساعتهای نیمه شب با اتومبیلش به داخل کانال سقوط کرده و جان باخته بود. یادآوری این رسوایی غمانگیز و در پی آن تلاش شرمگینانه کندی برای سرپوش گذاشتن بر آن، سناتور را چنان دچار دستپاچگی کرد که پرسشهای بعدی را با آشفتگی و لکنت پاسخ داد. کندی هرگز نتوانست خسارتهای معنوی این مصاحبه را جبران کند.
با این حال این سناتور ۷۷ ساله که امروزه به تومور مغزی مبتلا و با قدی خمیده و هیکلی فربه به سختی قدم بر میدارد، یکی از پرنفوذترین سیاستمداران آمریکا به حساب میآید. سخنرانی پر قدرت و سرشار از اطمینان کندی در کنگره اخیر دموکراتها در دنور، تقریبا همه چشمها را نمناک کرد. بیتردید دلمان برای این شیرها تنگ میشود. کارتر که تا چندی قبل از آن و به دلیل به گروگان گرفته شدن دیپلماتهای آمریکایی در تهران توسط دانشجویان طرفدار آیتالله خمینی، احتمال عدمشرکت او در مبارزات انتخاباتی میرفت، از گسستهای درونی حزب دموکرات استفاده کرد و با روشهایی ناجوانمردانه علیه کندی وارد گود شد، و البته تد کندی هم از تحقیر کارتر کم نگذاشت. دوئل میان کارتر و کندی از جهاتی به مراتب از دوئل اخیر کلینتون و اوباما در مرحله انتخابات مقدماتی شدیدتر بود و دو طرف با همه وجود علیه یکدیگر به مبارزه پرداختند. هر گاه به کارتر فکر میکنم متوجه دو داستان متفاوت در خاطراتم میشوم. کارتر تصمیم گرفته بود که به دلیل حمله شوروی به افغانستان، بازی المپیک مسکو را تحریم کند. به همین خاطر ورزشکاران آمریکایی را به کاخ سفید دعوت کرد تا شاید بتواند کمی از تلخی این تصمیم خود در ذهن آنان بکاهد.
اما سخنرانی موعظهگونه و حق به جانب کارتر ثمری نداشت. من در آن زمان و با در اختیار داشتن کارت ویژه خبرنگاری که امکان حضورم در کاخ سفید را فراهم میکرد، به دلایل مختلف و بیاهمیت مانند شرکت در کنفرانسهای خبری و ملاقات با افراد نه چندان مهم به مقر ریاستجمهوری میرفتم. در این ملاقاتها شاهد نشستهای رئیسجمهور با خبرنگاران و تعارفات معمول میان وی با میهمانان خارجی البته در محوطه کاخ سفید بودم. اما روزی این امکان فراهم شد که آن «دفتر بیضی» معروف را از نزدیک ببینم. بر روی تریبون رئیسجمهور یک ماکت کشتی قرار داشت که بر روی آن نوشته شده بود: «اوه پسر، دریای تو خیلی بزرگ و قایق من خیلی کوچک است». در حالی که مات و مبهوت بودم به دیگر اشیای یادگاری این دفتر نگاه میکردم، تا اینکه ناگهان حضور شخصی را پشت سر خود احساس کردم. وقتی سرم را برگرداندم متوجه شدم که هیچ خبری از همکاران خبرنگار در آن دفتر نیست به جز یک نفر که در سکوت کامل منتظر بود تا آخرین مزاحم از آنجا خارج شود.
در کمال شگفتی دیدم که آن یک نفر هم کسی نیست جز «جیمز ارل کارتر جونیور» رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا! اما درام واقعی سال ۱۹۸۰ در اردوگاه جمهوریخواهان جریان داشت. من با کنجکاوی به آن سناتوری نگاه میکردم که زیر گنبد سالن مجلس سنا کاندیداتوری خود را اعلام میکرد. با خود گفتم که به راحتی میتوان نام این پیرمرد را که مانند چوب خشک سخنرانی میکند، یعنی همان هنرپیشه سابق و فرماندار پیشین «رونالد ریگان» را از لیست حذف کرد. در واقع آن زمان همه نگاهها به «جورج بوش» پدر بود یعنی همان رئیس سابق سیا که در آیوا اقامت داشت و به گفته خودش کاملا امیدوار بود. من نمیتوانستم در کنار بوش پدر احساس راحتی کنم: بوش پدر یعنی همان تگزاسی فرزند آن بانکدار تازه به دوران رسیده عضو سلسله سیاستمداران اهل سواحل شرقی. از نظر من بوش پدر یک فرصتطلب خجالتی بود. تا اینکه یکبار او را در ساعات پایانی شب در نیوهمپشایر دیدم. بوش با آن اتوبوس کوچک برای شرکت در کنفرانس مطبوعاتی به آنجا آمد و با لحنی خودمانی و گیرا به پرسشها پاسخ گفت. او کاملا یک رئیسجمهور به نظر میآمد و البته باید بدانیم که روزنامهنگاران به راحتی تحت تاثیر قرار میگیرند. اینکه یک رویداد پیشبینی نشده همه پیشبینیها را دگرگون کند، در انتخابات آمریکا امر غریبی نیست. یکی از روزنامههای نیوهمپشایر در صدد بود که این جلسه سازماندهی شده کاندیداهای جمهوریخواه، صرفا به بحث و جدل میان دو نام اصلی یعنی ریگان و بوش محدود شود.
دیگر کاندیداها که در میان آنان چندین سناتور مهم حضور داشتند این عمل را غیر دموکراتیک و ناپسندیده عنوان کردند. در همان حال که بوش پدر هم مثل یک چوب خشک پشت میکروفن خود ایستاده بود، ریگان در حالی که میخندید از همکاران عزیزش دعوت کرد که در کنار او بایستند. مجری مراسم که از این کار ناراضی بود میکروفن ریگان را قطع کرد. ناگهان ریگان خشمگینانه فریاد زد: «من برای این میکروفن پول دادهام، آقای گرین.» شاید هیچکس نمیدانست که آقای گرین در واقع «آقای برین» نام دارد. و ریگان این جمله تاثیرگذار را از روی یکی از دیالوگهای فیلمی فراموش شده از «اسپنسر تریسی» بر زبان آورده است. ریگان به عنوان یک هنرپیشه کهنهکار نشان داده بود که میتواند وضعیتی پیچیده را با حضور ذهن و حاضرجوابی مدیریت کند؛ کاری که بعدها و به هنگام نشست سران با حضور گورباچف نیز از سوی وی صورت گرفت. ریگان که سران حزب رقیب یعنی دموکراتها از وی به عنوان «احمق دوست داشتنی» نام میبردند، در واقع یکی از مکارترین سیاستمداران زمان خود به شمار میآمد. من این ویژگی آن محافظهکار کهنهپرست را به هنگام یکی از برنامههای انتخاباتیاش در دانشگاه اورگون متوجه شدم؛ همان دانشگاهی که کانون افکار مترقی به شمار میآمد. ریگان در آن جلسه که اکثر دانشجویان مخالف وی بودند، در وهله اول با طنزی آرام و جهتدار دانشجویان مخالف را خلعسلاح کرد.
هنگامی که یکی از حضار پرسشی در مورد سیاستهای زیستمحیطی مطرح کرد، ریگان که نمیخواست با پاسخی منفی موجب رنجش هواداران سبزش شود، چنان حیلهگرانه خود را از این مهلکه نجات داد که من مات و مبهوت شدم. او در حالی که لبخند میزد دستش را پشت گوشش قرار داد (گوشهای ریگان کمی سنگین بودند) و پاسخی داد که با وجود آنکه هیچ ارتباطی با آن پرسش نداشت اما جایی برای سوال بعدی باقی نمیگذاشت. ریگان حتی در سفرهای انتخاباتی و در هواپیما هم برای خود رای جمع میکرد. روزنامهنگارانی که همیشه او را همراهی میکردند دقیقا میدانستند وقتی «نانسی ریگان» با یک پرتقال در اکونومی کلاس هواپیما حضور مییابد، چه اتفاقی میافتد. نانسی پرتقال را در میان راهروی صندلیها میغلتاند و هر جا متوقف میشد، مسافران صندلیهای محل توقف پرتقال جایزه دریافت میکردند. پس از آن ریگان در حالی که دست تکان میداد وارد میشد و در میان مسافران قدم میزد و با همه دست میداد. روزی من از دست دادن با او خودداری کردم و ریگان هم که میدانست نیازی به یک خبرنگار خارجی ندارد، چشمکی رذیلانه تحویل من داد.
در یکی از مناظرههای مفصل تلویزیونی سال ۱۹۸۰، هنگامی که ریگان و کارتر در مقابل هم قرار گرفتند، کارتر با ذکر جزئیات عنوان کرد که ریگان هیچ اعتقادی به بیمههای درمان دولتی ندارد. ریگان هم در حالی که با خونسردی و با علامت تایید سر تکان میداد لبخند زد و گفت: « خب شما در چهار سال آینده این بیمه را برقرار کنید.» این مناظره اثری قاطع بر نتیجه انتخابات گذاشت. یک هفته پیش از برگزاری انتخابات، کارتر و رقیبش در نظرسنجیها وضعیت کاملا مشابهی داشتند. من به صورت کاملا اتفاقی توانستم هر دوی آنها را پنج روز قبل از برگزاری انتخابات ببینم. کارتر برای تعطیلات به نیویورک آمده بود و برای روسای سندیکاها سخنرانی میکرد. اما قبل از آنکه سخنرانی اش تمام شود، مردمی که خسته شده بودند از سالن خارج شدند. اما همان شب ریگان با سخنرانی در یکی از مدرسههای نیویورک چنان درخشید که ادامه راه برایش هموار شد.
تضاد میان این دو نفر چنان آشکار بود که من در برنامه رادیوییام البته با حالتی غیرحرفهای اعلام کردم: «ریگان برنده بیچون و چرای این انتخابات است.» یکی از همکارانم در نشریه تایمز مالی عقیده داشت که من دیوانه شدهام. اما همان زورآزمایی آن شب بود که موجب ارتقای ناگهانی و ۱۰ پلهای ریگان شد. ریگان زمانی که برای انتخاب مجدد در سال ۱۹۸۴ کاندیدا شد، ۷۳ ساله بود. او در اولین مناظره در مقابل حریفش «والتر ماندیل» کمی پیر و دستپاچه نشان داد. در دومین مناظره در کانزاس سیتی شاهد بودم که ریگان با یک جمله حساب شده همه ورقها را به سود خود برگرداند: « من مسئله سن را در این مبارزه انتخاباتی و تبلیغاتی دخیل نمیکنم. من هرگز از این مسئله استفاده سیاسی نخواهم کرد و نمیگویم که رقیب من جوان و بیتجربه است.» و بدین صورت اولین مرحله از رقابت را با پیروزی به پایان برد. پس از پایان این مناظره، «جسی جکسون» سیاستمدار سیاهپوست و دموکراتی که در مرحله مقدماتی بیش از سه میلیون رای آورده بود، با چهرهای عبوس و ناامید از سالن خارج شد.
از او پرسیدم: «آقای جکسون از این مناظره چه تفسیری ارائه میدهید؟» او هم نگاهی از سر ناامیدی کرد و به راه خود ادامه داد. آن شب و در آن سالن محل مناظره، ناگهان سرو کله ستاره آمریکای «مریل هاگارد» پیدا شد. بیتردید این هم از جمله پیشبینیهای ریگان بود. اگر ریگان در آن مناظره شکست میخورد هاگارد وارد میدان میشد و با کارهایش نظر حاضران و بهخصوص طرفداران رئیسجمهور را به خود جلب میکرد. اما چنین اتفاقی نیفتاد. اگر چه اروپاییها به دلیل نفرت خود از ریگان، خاطرات مربوط به وی را نادیده میگیرند و فراموش میکنند اما این خاطرات در انتخابات بعدی در ذهن من حضور داشتند. اولینبار کلینتون را در هنگام یک گردهمایی در کارولینای شمالی در سال ۱۹۹۲ دیدم. مانند همیشه دیر حاضر شد. بالاخره آمد و وقتی شروع به دست تکان دادن کرد، گویی همه (از جمله همسر من) مجذوب وی شدند. بیتردید کلینتون مرد جذابی بود و این جذابیت را امسال و در جریان یکی از سخنرانیهایش به هنگام انتخابات مقدماتی بار دیگر شاهد بودم. یکی از کاندیداهای ریاستجمهوری آمریکا که به شدت تحسین مرا برانگیخت «ال گور» بود.
هنگامی که وی با آن برنامه تحسینبرانگیزش برای محدود کردن تسلیحات به تیتر روزنامهها راه پیدا کرد، مصاحبهای با او ترتیب دادم و یکبار در سال ۱۹۸۴ یعنی زمانی که برای نمایندگی کنگره مبارزه میکرد او را تا ایالت تنسی همراهی کردم. در آن زمان گور را روشنفکری خشک و خونسرد یافتم که در همه گردهماییها رفتاری صادقانه دارد و چنان هماهنگ و با قدرت سخنرانی میکند که جمعیت مبهوت میشوند. به عقیده من شاید توانایی سیاسی ال گور(همانطور که زمانی پدرش که خود یک سناتور بود به من گفت) او را برای تصدی ریاستجمهوری آمریکا شایسته نشان میداد. چهار سال پس از آن بود که گور ۴۰ ساله برای پست ریاستجمهوری کاندیدا شد. با وجود آنکه توانست در روز «سهشنبه سه شنبهها» در شش ایالت پیروز شود اما آن گرایش گور به پوپولیسم عوامفریبانه کار وی را خراب کرد. این ضعف در سال ۲۰۰۰ هم وجود داشت یعنی در همان سالی که گور با وجود کسب اکثریت آرا، تنها به دلیل سیستم خاص انتخاباتی آمریکا مغلوب «جورج بوش» پسر شد. امروزه ال گور تنها به نجات زمین فکر میکند. حال یعنی ۵۲ سال پس از «آدلای استیونسن»، دموکراتها یک کاندیدای دیگر از ایالت ایلینویز با نامی غیر معمول و البته با استعدادی شگرف در سخنوری دارند.
زمستان گذشته در ایالت آیوا در مراسم سخنرانی اوباما حاضر شدم و به نطق او که مثل یک ناجی صحبت میکرد گوش دادم. آیا این همان است که میتواند آمریکا را از خطر فرورفتن در باتلاقهای قومی، سیاسی و فرهنگی برهاند؟ آیا اوباما یک شفابخش و رهاییبخش و تجسم آغازی دوباره است؟ پس از بازگشت به سوئیس در جلسه هیات تحریریه به همکارانم اعلام کردم: « اوباما رئیسجمهور میشود.» اما آیا این بار هم این پیشبینی من به مانند دیگر پیشبینیهایی است که زمانی در مورد الگور و مکگاورن و استیونسن انجام داده بودم؟
هانس پتر بورن
ترجمه:محمدعلی فیروزآبادی
منبع: ولت وخه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست