چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

آتش در خرمن


آتش در خرمن

شورش های خیابانی و آتش زدن اتومبیل ها و فروشگاه ها توسط ساكنان مهاجر حاشیه های شهرهای بزرگدر فرانسه banalieus ۱ به دنبال پاسخ منفی فرانسویان در ماه مه ۲۰۰۵ به رفراندوم قانون اساسی اتحادیه اروپا از دیدگاه مفسران علامت مشكلاتی ریشه ای تر شمرده شد ژان بودریار متفكر فرانسوی نیز با همین دیدگاه به آن وقایع نگریسته است

شورش های خیابانی و آتش زدن اتومبیل ها و فروشگاه ها توسط ساكنان مهاجر حاشیه های شهرهای بزرگدر فرانسه (banalieus)۱ به دنبال پاسخ منفی فرانسویان در ماه مه ۲۰۰۵ به رفراندوم قانون اساسی اتحادیه اروپا از دیدگاه مفسران علامت مشكلاتی ریشه ای تر شمرده شد.ژان بودریار متفكر فرانسوی نیز با همین دیدگاه به آن وقایع نگریسته است.

هزار و پانصد ماشین تنها در یك شب به آتش كشیده شد و بعد با مقیاسی نزولی نهصد، پانصد و دویست، تا دوباره به نرم روزانه مان برسیم و مردم بفهمند كه در این فرانسه باوقار به طور متوسط هر شب ۹۰ ماشین آتش زده می شود. نوعی مشعل جاودانی مانند مشعل زیر طاق نصرت كه به افتخار «مهاجر گمنام» می سوزد؛ مهاجری كه اكنون پس از فرآیند جریحه دار كننده دیگر گمنام نیست، اما هنوز تصویری اغراق آمیز از او ارائه می شود. استثنای فرانسوی دیگر وجود ندارد، «مدل فرانسوی»در برابر چشمان ما دارد سقوط می كند. اما فرانسوی ها می توانند به خودشان تشفای خاطر ببخشند كه این حادثه تنها برای آنها رخ نمی دهد، بلكه مدل غربی است كه در حال فروپاشی است؛ این فروپاشی تنها به علت تهاجم خارجی- اعمال تروریستی یا آفریقایی های مهاجری كه به سیم خاردار ها در «ملیله» هجوم می آورند، نیست، بلكه همچنین فروپاشی ای از درون است. درسی كه می توان از شورش های پاییز گرفت فسخ شدن تمام وعظ های متظاهرانه رسمی است جامعه ای كه خودش در حالت ازهم گسیختگی است بختی برای تلفیق كردن مهاجرانش ندارد، مهاجرانی كه همزمان فرآورده ها و تحلیلگران بی امان زوالش هستند. واقعیت خشن این است كه بقیه ما نیز با بحران هویت و محرومیت از میراث مان روبه روییم، شكاف های ناشی از مهاجران حاشیه نشین صرفاً علائمی هستند از، ازهم گسیختگی جامعه ای كه با خودش سازگار نیست. همانطور كه «هله بژی»۲ بیان كرده است مسئله مهاجرت تنها تصویری خشن تر از تبعید اروپاییان درون جامعه خودشان است. شهروندان اروپایی دیگر با ارزش های «اروپایی» یا «فرانسوی» تلفیق نمی شوند و تنها می توانند آنها را به دیگران قالب كنند.

«تلفیق شدن» (Integration) خط مشی رسمی است اما تلفیق با چه؟ صحنه تاسف برانگیز تلفیق شدن «موفقیت آمیز»- به درون شیوه ای مبتذل شده، تكنیك زده شده و به دقت از پرسش از خویش، دور نگه داشته شده از زندگی- كه از آن خود ما فرانسوی ها است. سخن گفتن از «تلفیق» به نام برداشتی نامعین از فرانسه صرفاً پیام دهنده این است كه چنین چیزی وجود ندارد.

جامعه فرانسوی- و به طور گسترده تر جامعه اروپایی- است كه با فرآیند اجتماعی كردنش روز به روز تبعیض بی امانی را كه مهاجران قربانیان طراحی شده آن هستند- گرچه تنها قربانیان نیستند- پنهان می كند. این جامعه با آزمونی بس سخت تر از هر تهدید خارجی روبه رو است: بحران غیاب خودش، فقدان واقعیت خودش. به زودی این جامعه تنها با گروه های خارجی كه به حاشیه هایش دست می اندازند، تعریف خواهد شد؛ آنهایی را كه از خودش رانده است، اما اكنون همین افراد دارند این جامعه را از خودش بیرون می اندازند. استیضاح خشونت آمیز آنها است كه روشن می كند چیزی در حال ازهم گسیختن بوده است و بنابراین امكان آگاهی را فراهم می كند. اگر جامعه فرانسوی یا اروپایی قرار باشد در «تلفیق» این مهاجران موفق شود، وجودش در مقابل چشمان خودش خاتمه می یابد.

با این حال تبعیض فرانسوی یا اروپایی تنها مدل كوچكی است از شكافی جهانی كه تحت علامت طعنه آمیز جهانی سازی، دو جهان ناسازگار را رودرروی هم قرار می دهد. تحلیل مشابهی را در سطح جهانی می توان تكرار كرد. تروریسم جهانی چیزی نیست جز علامتی از شخصیت از هم گسیخته یك قدرت جهانی كه با خودش سازگاری ندارد. همین هذیان به عنوان یافتن یك راه حل در هر سطحی در حاشیه شهرهای بزرگ در فرانسه تا «دار الاسلام» به كار می رود. این فانتزی كه ارتقای وضع جهان تا حد استانداردهای زندگی غربی اوضاع را سروسامان خواهد داد. تركی كه به وجود آمده بسیار عمیق تر از اینها است. حتی اگر قدرت های هم پیمان غربی واقعاً بخواهند این شكاف را ببندند ? كه دلایل بسیاری در تردید در مورد آن وجود دارد- توانایی انجام آن را نخواهند داشت. همان مكانیسم های بقا و برتری آنها مانع آنها خواهد شد؛ مكانیسم هایی كه از طریق آن همه سخنان متظاهرانه در مورد ارزش های جهانشمول تنها در خدمت تقویت قدرت غرب عمل می كنند و نیز تهدیدی را از جانب اتحادی از نیروها كه خیال نابود كردن آن را دارند متصور می شوند.

اما فرانسه یا اروپا دیگر ابتكار عملش را از دست داده است. دیگر كنترلش بر وقایع را- آن چنان كه قرن ها در دست داشت- از دست داده است، بلكه دستخوش سلسله ای از انفجارات پیش بینی ناپذیر شده است. آنهایی كه ورشكستگی ایدئولوژیك غرب را تقبیح می كنند باید به یاد آورند كه «خدا به آنانی كه شروری را كه خود عامل آن هستند تقبیح می كنند، لبخند می زند.» بنابراین اگر انفجار مهاجران حاشین نشین مستقیماً با وضعیت جهان مربوط است، این واقعه همچنین با یك واقعه اخیر دیگر مربوط است- امری كه به طرز عجیبی هرگز مورد بحث قرار نگرفته است- آن واقعه رفراندوم در مورد قانون اساسی اروپا بود. آنهایی كه بدون آنكه واقعاً بدانند چرا به این رفراندوم پاسخ منفی دادند- شاید صرفاً دلیل شان این بود كه نمی خواستند وارد بازی ای شوند كه بارها در آن به دام افتاده اند؛ به این علت كه آنها از بله گفتن سحرآمیز به الحاق به یك اروپای «آماده سكونت» اكراه داشتند- «نه» آنها صدای آنانی بود كه به وسیله نظام نمایندگی كنار گذاشته شده بودند: تبعیدیانی از فرآیند اجتماعی شدن مانند مهاجران خارجی.

بی ملاحظگی و بی مسئولیتی مشابهی در ضایع كردن عامدانه اتحادیه اروپا مانند كار مهاجران جوان در به آتش كشیدن محله های خودشان و مدرسه های خودشان دیده می شود. مانند سیاهپوستان در واتس و دیترویت در دهه ۱۹۶۰ در آمریكا. بسیاری از آنها اكنون از لحاظ فرهنگی و سیاسی به عنوان مهاجر در كشوری زندگی می كنند كه دیگر نمی تواند به آنها تعریفی از تعلق ملی ارائه كند. آنها آنچنان كه رابرت كاستل۳ بیان كرده است، به حال خود رها شده اند و به جایی وابستگی ندارند.

اما گام كوتاهی از عدم تعلق تا تمرد وجود دارد. همه این رانده شدگان، این به حال خود رهاشدگان چه جزء حاشیه نشینان باشند، چه مهاجران یا نسل دومی های این مهاجران، در زمانی این عدم تعلق شان به جامعه را به سركشی بدل می كنند و به پیكار با آن برمی خیزند. این كار تنها راهی است كه آنها برای جلوگیری از خفت و رانده شدگی در اختیار دارند. در آستانه آتش سوزی های ماه نوامبر جریان اصلی جامعه شناسی سیاسی از تلفیق، استخدام و امنیت سخن می گفت. من مطمئن نیستم كه آشوبگران خواستار دوباره تلفیق شدن در راستای این خطوط باشند. شاید آنها با شیوه فرانسوی زندگی با همان بی تفاوتی یا خواری كه به شیوه زندگی خودشان می نگرند، برخورد می كنند.

شاید آنها ترجیح می دهند كه سوختن ماشین ها را ببینند تا در رویای راندن آنها باشند. شاید واكنش آنها به یك انفراد با محاسبه افراطی [در زندگی فرانسوی] به طور غریزی مشابه رانده شدن و سركوبی باشد كه در زندگی فعلی شان با آن روبه رویند. برتری فرهنگ غربی تنها به تمایل بقیه دنیا به پیوستن به آن تداوم پیدا می كند. هنگامی كه كمترین نشانه ای از رد و اكراه یا ملایم ترین كاهشی در تمایل به آن پیدا می شود، غرب جاذبه اغواكننده اش را در مقابل چشمان خودش از دست می دهد. امروز غرب دقیقاً بهترین چیزهایی را كه دارد ارائه می كند- ماشین ها، مدرسه ها، مراكز خرید- همان چیزهایی كه به وسیله مهاجران به آتش كشیده و تخریب می شود. حتی مهدكودك ها نیز از آسیب مصون نمی مانند: همان ابزارهایی كه قرار بود برای این آتش زنندگان ماشین ها مادری كنند و آنها را در جامعه تلفیق نمایند. «مادرت را...» می توان شعار سازمانی این آشوبگران دانست.

و هرچه بیشتر تلاش می شود تا آنها را «مادری كنند» آنها بیشتر ستیزه جویی می كنند. یقیناً هیچ چیز سیاستمداران روشن اندیش و روشنفكران ما را از در نظر گرفتن آشوب های پاییز به عنوان حوادثی جزیی در مسیر آشتی دموكراتیك همه فرهنگ ها باز نخواهد داشت. اما همه شواهد بیانگر نتیجه گیری متضادی است. این آشوب ها مراحلی متوالی از شورشی است كه پایانش در معرض دید نیست.

ژان بودریار

ترجمه: علی ملائكه

پی نوشت ها:

Banalieue -۱ این كلمه فرانسوی كه معنای تحت اللفظی آن «حاشیه ها» است و برخی آن را معادل «حومه شهر» ترجمه می كنند اما این كلمه از دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به بعد به طور فزاینده ای برای توصیف پروژه های خانه سازی ارزان قیمت به خصوص در اطراف پاریس و نیز برخی شهرهای دیگر بزرگ فرانسه به كار می رود.

۲- نویسنده تونسی، مولف كتاب:

Lص imposture Culturelle(۱۹۹۷)

۳- جامعه شناس، مولف كتاب

Lص Insecurite Sociale(۲۰۰۳)

منبع:New Left Review ۳۷

Jan-Feb. ۲۰۰۶