دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
سیر سقوط یک رستم
«سهرابکشان»، دومین رمان عطاالله مهاجرانی است. این اثر اولین بار در زمستان ۱۳۸۲ به همت انتشارات فرهنگ معاصر و امید ایرانیان در تهران منتشر شد.
● قصه رمان
خانوادهای در روستای مارون اراک زندگی میکنند. سهراب، معلم روستا (پسر بزرگ خانواده)، بیستساله شده و تصمیم به ازدواج گرفته است. سکینه، مادر خانواده، بیمار است. او مدام سرفه میکند. آقاخان، پدر خانواده (پسر حاج آخوند)، احترام خاصی در بین اهالی دارد.
او تصمیم میگیرد سکینه را برای مداوا پیش دانیال حکیم به شهر ببرد. او راز چشم شیشهای راضیه، دختر بلقیس، را میفهمد و با اسبش، جانان، به بچههای مدرسه میرسد و یک، دوبیتی از باباطاهر به آنها یاد میدهد. سهراب، بقچه نان و پنیر و پیازچه را که پدرش فراموش کرده با خود بردارد، میآورد و در خورجین جانان میگذارد و از پدر میخواهد؛ تا به خانه مدولی در روستای حمریان رفته و مریم دخترش را خواستگاری کند.
آقاخان به حمریان میرسد و به خانه مدولی میرود. پسر مدولی، میگوید که دیشب آناهیت، دختر یرواند و کلارای ارمنی، توی نهر افتاده و غرق شده و همه برای یافتن او به آنجا رفتهاند. آقاخان به آنجا میرود و مریم را برای اولین بار میبیند و به او دل میبندد.
او به اهالی کمک میکند تا آناهیت را بیابند. جسد آناهیت را پیدا میکنند. آقاخان، پس از مراسم خاکسپاری، به مارون بازمیگردد. بیقرار میشود. از این پس، آقاخان سعی میکند سهراب را به بهانه سربازی، از سر راه دور کند تا شاید به وصال مریم برسد. سهراب نگران از حرف آقاخان درباره سربازی رفتن، به پاسگاه توره میرود؛ اما استوار بیات (رئیس پاسگاه) نیست. سهراب به خانه بازمیگردد.
آقاخان برای ازدواج سهراب میخواهد تا از سید شاهنامهخوان مشورت بگیرد. سید به ملایر رفته است. سهراب راهی ملایر میشود. هرچه میگردد، برگه اجباری را پیدا نمیکند. آقاخان لباسهای نواش را میپوشد تا به خانه مدولی برود. بیماری سکینه حادتر شده. او از آقاخان میخواهد تا اول به خواستگاری برود و بعد به فکر مداوا باشد.
سهراب در خانه بهرامخان (داماد سید) است. سید داستان رستم و سهراب را آغاز میکند. از آن طرف، آقاخان به خانه مدولی میرسد، با درونی متلاطم و بیقرار. او بدون آنکه حرفی از خواستگاری بزند آنجا را ترک میکند. و خسته و آشفته به خانه بازمیگردد. حال سکینه، بدتر از قبل شده است. آقاخان میخوابد و خواب میبیند که قلبش از دستش میافتد و دارکوبی به چشمش نوک میزند.
سهراب به خانه میآید. او با استوار بیات درباره اجباری حرف زده و به مادرش میگوید که استوار در این مورد هیچ حرفی با آقاخان نزده.
سکینه نیز برگه اجباری سهراب را در قدک آقاخان یافته است. آقاخان به حمریان میرود. عصای سید را میگیرد و از او خواهش میکند تا به خواستگاری مریم برود. او از سهراب میخواهد تا تگهای را قربانی کند. سهراب گوشت قربانی را برای مدولی میبرد. سهراب به قدرت کور میرسد که زمانی عاشق مریم بوده، به او گوشت قربانی و صد تومان پول میدهد تا کاری به او نداشته باشد. سهراب به خانه میآید و قرار میشود تا فردا مادرش را پیش حکیم ببرد و آقاخان هم برای خواستگاری به حمریان برود.
● پیرنگ
گره اصلی رمان، خواستگاری آقاخان از مریم است. این مشکل از فصل سوم (صفحه ۳۱) آغاز شده و تا نقطه اوج داستان، یعنی زمانی که آقاخان از سید میخواهد تا به خواستگاری مریم برود و آقاخان خانواده را ترک میکند ادامه مییابد. نویسنده بیش از آنکه به حادثهپردازی بیندیشد در فکر شخصیتها و دغدغههای ذهنی و خلوت آنهاست. پیرنگ داستان ساده است و پیچیدگی خاصی در آن دیده نمیشود.
داستان ۲۵ فصل دارد و وقایع آن در سال ۱۳۴۰ اتفاق میافتد. دو فصل از داستان میگذرد و نویسنده مشکل اصلی را آغاز میکند.
از همین رو، رمان مقدمهای طولانی دارد. به نظر میرسد، فصل دوم، که اختصاص به راضیه و احمد و چشم شیشهای راضیه و پی بردن آقاخان به چشم شیشهای راضیه دارد، وحدت موضوع را مخدوش کرده و میتوان آن را در سیر روند قصه رمان حذف کرد.
کشمکش اصلی داستان، بر پایه درگیریهای درونی و ذهنی آقاخان با خود است. او پس از آنکه عاشق مریم میشود تا پایان داستان با خود کلنجار میرود. او میدان را به رقیب عشقی (فرزندش سهراب) میدهد و میرود تا زندگی جدیدی را آغاز کند.
رمان، از «رستم و سهراب» شاهنامه وام گرفته است و حتی میتوان آن را اقتباسی امروزی از آن دانست.
● شیوه بیان
زاویه دید داستان دانای مطلق است. نویسنده از قابلیتها و ظرفیتهای این زاویه دید به خوبی بهره گرفته و از تمهید بازگشت به گذشته (فلاش بک) نیز استفاده کرده است.
● درونمایه
مهمترین درونمایة رمان غلبه بر نفس است. آقاخان با دیدن مریم با بحرانی روبهرو میشود؛ بحرانی که میتواند حتی هویت او را دگرگون کند. تجربه او بسیار شبیه بحرانی است که شیخ صنعان گرفتار آن میشود. هر چند نویسنده عاقبت دیگری برای آقاخان تدارک میبیند.
از درونمایههای دیگر، میتوان به فداکاری و گذشت مادرانه و رازآلودگی زندگی آدمها و عشق نام برد. سکینه، مادر سهراب، نمونهای از مادر فداکار ایرانی است که حتی به خاطر سرنوشت فرزندش، از سلامتی خودش میگذرد. در رمان زندگی شخصیتها رازآمیز است و هر کسی در زندگیاش حرفهای نگفتنی زیادی در دل دارد. اغلب اهالی روستا نمیدانند که چشم راضیه شیشهای است. سید سرگذشتی دارد که نویسنده تا انتهای داستان راز زندگی او را برای خواننده آشکار نمیکند. آقاخان با عشق به مریم راز عاشقانهای را در دل نهان دارد.
● شخصیتپردازی
شخصیت اصلی داستان آقاخان است. این پیرمرد شصتساله، حضوری پررنگتر از شخصیتهای دیگر دارد. نقش او در پیشبرد داستان نیز اهمیت والایی دارد. مشکل اصلی داستان مشکل اوست. او دچار تردید است؛ اینکه مریم را برای خودش خواستگاری کند یا سهراب؟ این تردید، تا پایان داستان با اوست و این تردید، در پایان، از او آدم دیگری میسازد. آقاخان متحول میشود و تصمیم میگیرد که مانند سید به شاهنامهخوانی روی آورد.
نویسنده در پرداخت شخصیت آقاخان به شاهنامه حکیم طوس نظر دارد. شخصیت او در جاهایی از داستان، وجوهی رستمگونه مییابد. به طور مثال در گفتگوی سهراب و استوار بیات به شباهت ظاهری آقاخان با رستم اشارهای میشود. «استوار بیات گفت: سهراب جان رابطه تو با رستم چطور است؟
ـ با رستم؟
ـ بله. با آقاخان. چشم خدا به پدرت باشد، مثل رستم میماند. ریش بلندش که دو فاق است، درست مثل ریش رستم.» (ص ۱۱۲)
نویسنده به عنوان دانای کل، به این همانندی اشارهای دارد: «... ریش بلند و حنایی ـ قرمزش مثل ریش رستم دو فاق به نظر میرسید.» (ص ۱۰۳). آقاخان نیز خود را در تخیلاتش رستم میبیند: «آقاخان سکوت کرده بود. اندیشید: من باید با سهرابم چه کنم؟
خنجرش را از غلاف بیرون کشید. تیغه پولادی به زهر آب داده خنجر، چشمه خون از سینه سهراب جوشید. سهراب فقط نگاه کرد. لبخند زد. رنگش مهتابی شد. دست آقاخان را فشرد و گفت: پدرم، پدرم کجاست؟
میخواست بگوید: پدرت من هستم.
تصویر خودش را در صفحه سپید و براق سپر سهراب دید. قیافهاش مثل قدرت کور بود، چند پرده تیرهتر و گرفتهتر. چشمانش را بست. «آه چه دیوی هستم. چه دیوی شدهام.» سهراب سرش را به سمت چپ سینه آقاخان تکیه داده بود. جانان بر خاک سم میکوفت و شیهه سر میداد.» (ص ۱۸۷)
نویسنده، این همانندی را از نظرگاه شخصیت سید نیز آشکار میکند: «نگاهی به ریش دو فاق آقاخان انداخت. اندیشید: سهراب که مثل سهراب است.
آقاخان هم دارد مثل رستم میشود.» (ص ۱۳۶)
نویسنده، شناسنامه کاملی از شخصیتها به خواننده ارائه داده است. به طوری که میتوان گفت عنصر اصلی و غالب در این داستان، شخصیت است. شخصیتها باورپذیرند و قابل قبول. کنشها و اعمال بر اساس روحیات و خلقیات آنهاست. آقاخان، در انتهای رمان، به ندای دلش پاسخ منفی میدهد و میدان رقابت با رقیب عشقیاش را ترک میکند و خود را به شمایل سید درآورده و خانه و خانواده را ترک میکند. با شناختی که خواننده از روحیات و افکار او دارد؛ تصمیم او را میپذیرد و باور میکند.
یوسف نیکفام
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست