یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

حوزه شخصی؟ زیاد مهم نیست!


حوزه شخصی؟ زیاد مهم نیست!

▪ «آره عباس جون، بعد از ظهر از بازار یکسری دیسک و صفحه بگیر، بیار مغازه. لازم دارم‌ها! داداش قربونت برم، ماشینم خوابیده. راستی دیگه چه خبر؟» مرد جوان بی‌توجه به پیرامونش، بلند …

«آره عباس جون، بعد از ظهر از بازار یکسری دیسک و صفحه بگیر، بیار مغازه. لازم دارم‌ها! داداش قربونت برم، ماشینم خوابیده. راستی دیگه چه خبر؟» مرد جوان بی‌توجه به پیرامونش، بلند بلند با تلفن همراه صحبت می‌کند. اتوبوس به آرامی‌ در ترافیک در حال حرکت است و برخی از مسافران با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند. فضای اتوبوس چندان ساکت و آرام نیست اما مرد جوان به اندازه‌ای بلند با تلفنش صحبت می‌کند که از ابتدا تا انتهای وسیله نقلیه عمومی، همه از ریز مکالمه‌اش آگاه می‌شوند:

«خب دیگه داداش! فدات شم، به زحمت انداختمت. کار نداری؟» خداحافظی او آرامش را به اتوبوس باز می‌گرداند. چند نفر از مسافران چپ‌چپ به او نگاه می‌کنند اما بعید می‌دانم متوجه موضوع شود.

چهره‌اش به دانشجویان می‌ماند. کوله‌پشتی‌اش را بغل کرده، در گوشه‌ای از صندلی قطار مترو لم داده است. با آن دستی که آزادتر است جزوه‌ای را مطالعه می‌کند. نگاهش آرام اما صورتش خسته به نظر می‌رسد. مرد میانسالی که کنار او نشسته، هر چند گاه چشمانش را به سوی جزوه‌ای که او مطالعه می‌کند می‌چرخاند. جوان متوجه شده، جزوه را به سمتی می‌گیرد که فرد کنار دستی دیگر نتواند آن را بخواند اما همنشین او دست‌بردار نیست. اعتراض فرد مطالعه‌کننده، دیگران را متوجه موضوع می‌کند:

«آقای محترم! چرا هی به جزوه من سرک می‌کشید؟ شاید نامه شخصی باشد. این کار درست نیست.» دعوا زیاد بالا نمی‌گیرد. عذرخواهی مرد میانسال غائله را می‌خواباند.

«آقا ببخشید! میشه یه برگ از روزنامه‌تون رو بدید من بخونم؟» صفحات لایی روزنامه را به مسافری که تازه سوار قطار مترو شده می‌دهم. اَه، همیشه از این کار بدم می‌آمد. فکر نمی‌کنم کسی که روزنامه خواندن را دوست داشته باشد، نتواند یک روزنامه بخرد. قطار مترو به تندی فاصله میان ایستگاه‌ها را می‌پیماید. مشغول خواندن روزنامه هستم که صدای سرفه‌های مسافری که برگی از روزنامه‌ام را قرض گرفته، نگاهم را به سوی او می‌گرداند. به نظر، سرماخورده می‌آید. جالب این که وقتی سرفه می‌کند دهانش دقیقاً روبه‌روی برگ روزنامه است. انگار نه انگار که روزنامه را قرض گرفته، مدام روی آن سرفه می‌کند. یک ایستگاه مانده به مقصد از جا بلند شده منتظر می‌مانم. مسافر جوان متوجه پیاده شدنم که می‌شود، تشکری کوتاه کرده روزنامه را بازمی‌گرداند. پس از پیاده شدن، روزنامه در نخستین سطل زباله زرد رنگ مترو آرام می‌گیرد!

اگر با دقت به پیرامونمان بنگریم، دستمان خواهد آمد که کمترین حرمت و احترامی‌ برای حوزه خصوصی و شخصی خود و دیگران قائل نیستیم و اساساً چیزی به نام حوزه شخصی در محیط‌های عمومی‌ نمی‌شناسیم. از این که بگذریم، معلوم نیست بسیاری از ما که حوزه شخصی شهروندی را رعایت نمی‌کنیم چرا همواره معترضیم که حقوق ما پایمال می‌شود و دیگران به حیطه‌های شخصی زندگی ما وارد می‌شوند؟

نبود آموزش‌های اجتماعی، سبب شده برخی از ما با نحوه رفتار و نشست و برخاست در جمع‌های عمومی آشنا نباشیم. به نظر می‌رسد جای تعلیم و تربیت اجتماعی در میان دروس دانش‌آموزان در مدرسه خالی باشد. از طرفی در خانواده‌ها هم وقتی پای آداب اجتماعی و رعایت آنها به میان می‌آید، معمولاً فقط به حوزه خانواده و آشنایان محدود می‌شود و در اغلب مواردی مانند سلام‌ کردن به بزرگ‌ترها، به کار نبردن الفاظ رکیک در محیط خانواده مورد تأکید قرار می‌گیرد و کمتر پدر و مادری درباره نحوه رفتار در جامعه به فرزندش آموزش می‌دهد.

چه بسا گاهی والدین به کار بردن الفاظ رکیک و کلمات ناخوشایند را در خانواده از سوی فرزندان منع می‌کنند اما همان‌ها در حضور فرزندشان همین کلمات را درباره دیگران به کار می‌برند.

بنابراین ضروری است که نهادهای اجتماعی در این زمینه با ارائه آموزش به مردم و شهروندان مسئولیت به عهده بگیرند. این کار می‌تواند از روش‌های مختلف مانند نصب پوسترهای آموزشی در مکان‌های عمومی، حاوی جمله‌ها و تصاویری مبنی بر رعایت آداب اجتماعی، رعایت حقوق دیگران، آراستگی در مکان‌های عمومی و ارائه آموزش از طریق رسانه‌های عمومی و همچنین مدارس صورت بگیرد.