دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

انگیزه های گوناگون برای تعلیم


انگیزه های گوناگون برای تعلیم

سرپرست کتابخانه دانشکده ای در یکی از دانشگاه های دولتی که چندی است بازنشسته شده است, ضمن بازگو کردن خاطراتی از دوران خدمتش در آن دانشگاه, به نکته جالبی در مورد یکی از اساتید اشاره می کرد

سرپرست کتابخانه دانشکده ای در یکی از دانشگاه های دولتی که چندی است بازنشسته شده است، ضمن بازگو کردن خاطراتی از دوران خدمتش در آن دانشگاه، به نکته جالبی در مورد یکی از اساتید اشاره می کرد. او می گفت: این استاد بعد از پایان هر کلاسش، به منظور پاسخگویی کامل به سوالات دانشجویان در زمینه درس، آن ها را به کتابخانه می آورد، کتاب هایی مربوط به موضوع هر سوال را به آنان معرفی می کرد و حتی برخی از این کتاب ها را که عموما کتب خارجی بودند، شخصا از قفسه ها برداشته و به دانشجویان تحویل می داد تا ببرند و پس از خواندن به کتابخانه برگردانند! در شرایط عادی، استفاده از کتاب های خارجی، به ویژه کتب مرجع، برای دانشجویان فقط در محیط کتابخانه مجاز بود. لیکن برای رعایت احترام استادی که سابقه خدمت دیرینه در آن دانشکده داشت، ما مانع این اقدام ایشان نمی شدیم و تنها به ثبت عناوین و مشخصات کتاب های خارج شده از کتابخانه اکتفا می کردیم، اما گاهی برای بازگرداندن آن ها به کتابخانه با مشکل روبرو بودیم! چون امانت گیرنده اصلی، استاد مورد اشاره بود، تذکر مستقیم به دانشجویانی که کتاب ها را برده بودند، غالبا سودی نداشت. حتی در مواردی ناچار می شدیم از امضای برگه تسویه حساب برخی از دانشجویان با کتابخانه در هنگام فارغ التحصیلی آنان خودداری و این امر را به بازگرداندن کتاب هایی که در دوره تحصیلشان به امانت برده بودند، موکول کنیم!

گفتم: از یک دیدگاه، استاد مورد بحث و دانشجویانش به دلیل زیر پاگذاشتن قوانین دانشگاه و کتابخانه های آن، قابل سرزنش و توبیخ بوده اند و جا داشته که با آنان برخورد جدی به عمل آید. لیکن اگر با دید ژرف تری به موضوع نگاه کنیم، خواهیم دید که عمل آنان بیش از آن که قابل انتقاد باشد، در خور ستایش است! تاخیر یک دانشجو در بازگرداندن کتاب های امانت گرفته شده از کتابخانه، مسلما انگیزه ای نمی تواند داشته باشد جز عشق وی به «جستجوگری» و «فراگیری» هرچه بیشتر، که یکی از قوی ترین غریزه های طبیعی هر انسان «سالم» است. انگیزه یک استاد برای فراهم کردن امکان دسترسی دانشجویان به منابع علمی مورد نیازشان نیز چیزی نمی تواند باشد جز علاقه او به «یاد دادن» و به مشارکت گذاشتن آموخته هایش با دیگران، یا به بیان کلی تر، پاسخگویی به این غریزه قدرتمند هر انسان «سالم» که هرچه را برای خود بخواهد، برای دیگران نیز می خواهد مجموعه این دو «غریزه» آسمانی است که به زندگی زمینی انسان معنی می بخشد.

توقف هر «فرد انسان» در جهان خاکی محدود است و طی این اقامت موقت، به پیروی از دو «غریزه» فوق، دانش های زمان را از دیگران می آموزد، برای گشودن رازهای بیشتر از جهان آفرینش به تلاش برمی خیزد، یافته های خود را به دیگران آموزش می دهد و زندگی زمینی را ترک می کند. آنچه در زمین برجا می ماند، یک «جامعه انسانی» در حال رشد معنوی است. البته این «عشق به تعلیم و تعلم» و پیروی از «فطرت آسمانی»، هرگز نمی تواند نقض «قوانین زمینی» را توجیه کند! «جامعه انسانی» برای پایداری و ادامه رشد معنوی خود، به چنین قوانینی هم نیاز دارد! زیرا در هر جامعه افرادی هم هستند که برای برآوردن تمایلات فطری خود، از راه درست منحرف می شوند. چنین افرادی، غریزه «جستجوگری» را با اشتغالات ذهنی بی ثمر ارضا می کنند. همچنین به دلیل ضعف شخصیت و نداشتن اعتمادبه نفس، دیگران را رقیب و سد راه خود می پندارند و «بخل» و «انحصارطلبی» در وجود آنان، جایگزین روحیه مشارکت و نوعدوستی می شود!

در دوران خدمتم در یکی از دانشگاه های دولتی، روزی با یکی از مربیان هم رشته ام در محوطه دانشکده قدم می زدیم. دو دانشجو با ما همراه شدند و سؤالی در زمینه «ریخته گری» را با همکارم مطرح کردند. وی به جای پاسخگویی، دانشجویان مذکور را «سؤال پیچ» کرد که:

آیا در این ترم با من درس دارید؟ آیا در ترم های گذشته با من درس داشته اید؟ تاکنون چه نمراتی از دروس من گرفته اید؟ اصلا این اطلاعات را برای چه می خواهید؟ آیا می خواهید کارگاه ایجاد کنید؟ معدلتان چند است؟

و پرسش هایی از این گونه! سرانجام من به تنگ آمدم و برخلاف رویه همیشگی ام، در کار همکارم مداخله کرده و سؤال دو دانشجو را، که اصلا آن ها را نمی شناختم، پاسخ دادم. حتی آن ها را به چند کتاب مرجع موجود در کتابخانه دانشکده راهنمایی و توصیه کردم که یکی از آن ها را به امانت بگیرند و نزد من بیاورند تا بیشتر راهنماییشان کنم! پس از رفتن آن دانشجویان، همکارم شروع به اعتراض کرد که: چرا به این سادگی جواب پرسش دانشجو را می دهی؟ تو که اصلا آن ها را نمی شناسی و نمی دانی با این اطلاعات چه کاری می خواهند بکنند!

گفتم: ما که اسرار سفینه های فضایی و بمب اتمی را در اختیارشان نگذاشته ایم! پاسخ کامل سؤال این دو دانشجو در اکثر کتاب های مرجع متالورژی و ریخته گری پیدا می شود! ما به عنوان اعضای هیئت علمی این دانشکده وظیفه داریم که پرسش های مرتبط با رشته تخصصی مان را پاسخ دهیم! حتی اگر این دو نفر دانشجو هم نباشند، چون مجوز ورود به محوطه این دانشکده را داشته اند، مجوز سؤال کردن و حق پاسخ گرفتن را هم دارند!

گفت: اگر هر چه را می دانیم، به دانشجویان یاد بدهیم، به ما می رسند و از ما هم پیش می افتند! گفتم: اگر تو در یک نقطه توقف کنی، در هر حال همه دانشجویانت از تو پیش می افتند! اگر از این موضوع واهمه داری، تلاش کن که همواره پیشاپیش و جلوتر از دانشجویان امروزت و حتی دانشجویان سابقت که فارغ التحصیل شده اند، در «پویایی» و حرکت باشی! نه این که در یک نقطه «درجا» بزنی و انتظار داشته باشی که دیگران هم پشت سرت توقف کنند!

البته مربی یاد شده، اگر چیز زیادی به دانشجویان یاد نمی داد، در امتحان گرفتن نیز، چیز زیادی از آن ها نمی خواست! بنابراین دانشجویانش، بویژه آن ها که درس خواندنشان بیشتر از آن که برای یادگیری باشد، برای گرفتن نمره است، از وی رضایت داشتند! اما کسانی هم هستند که در کسوت مقدس تعلیم، نه تنها تابع تمایل فطری «یاددادن» نیستند، بلکه در برگزاری امتحان و بازپس گیری «یادنداده»ها نیز، به شاگردان خود ظلم می کنند!

یکی از آشنایانم که چندی پیش در سیرجان مهمانش بودم، می گفت: دخترم دانشجوی رشته حسابداری یکی از واحدهای دانشگاهی غیردولتی است. در هر ترم تحصیلی، علاوه بر پرداخت بیش از نیم میلیون تومان شهریه دانشگاهش، ناچارم مبالغی نیز برای ثبت نام وی در یک آموزشگاه خصوصی بپردازم.

در نخستین ترم تحصیلش در دانشگاه، سعی کردم زیر بار این هزینه اضافی نروم و به دخترم گفتم که اگر استعداد تحصیل در دانشگاه و توان یادگیری از اساتیدش را ندارد، دست از ادامه تحصیل بکشد. ولی او با دعوت کردن تعدادی از هم کلاس هایش و نیز دانشجویان سال های بالاتر به خانه و به شهادت گرفتن آنان، مرا قانع کرد که مشکل از وی نیست، بلکه مشکلی است گریبانگیر کلیه دانشجویان گروه آموزشی مذکور! طبق گفته این دانشجویان، برخی از مدرسین که تدریس دروس اصول و پایه رشته یاد شده را برعهده دارند، واقعاً نمی خواهند (یا شاید هم نمی توانند) چیزی به دانشجویان یاد بدهند. در آغاز هر درس، استاد کتابی را به عنوان منبع مطالعه به دانشجویان معرفی می کند که در هیچیک از کتابفروشی های شهر پیدا نمی شود! ناگزیر دانشجویان به توصیه و با راهنمایی خود استاد، نسخه های کپی شده با کیفیت بسیار بد کتاب درسی مربوطه را به قیمتی بیش از بهای اصل کتاب، از یک «دفتر فنی» خاص خریداری می کنند!

تدریس استاد نیز در «روخوانی» از کتاب مذکور خلاصه می شود، بدون آن که مطالب خوانده شده را به دانشجویان تفهیم کند! بدیهی است که با این شیوه تدریس، سؤالات داده شده در امتحان پایان ترم نیز برای دانشجویان مفهوم نیست! بنابراین، از سال ها پیش در بین دانشجویان این رشته چنین مرسوم شده که با یک آموزشگاه خصوصی در بیرون دانشگاه قراردادی منعقد کنند تا به موجب آن، دروسی را که اساتیدشان در دانشگاه برایشان تشریح نمی کنند، از مدرسین آن آموزشگاه بیاموزند! این تجربه هر سال از دانشجویان سال های بالاتر، به دانشجویان تازه وارد منتقل و طبق آن عمل می شود، چون این تنها راه گذراندن اکثر دروسشان است! حتی اشعاری در رابطه با مشکلات فوق، بر زبان دانشجویان جاری است که مرور آن ها خالی از لطف نیست! مثلا راجع به کلاس های بی مشتری اینگونه اساتید، می خوانند:

استاد! کلاست ز چه خالیست؟ بگو

یک تن که بفهمد سخنت کیست؟ بگو

خوانی ز روی جزوه و شرحش ندهی!

پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو

در بیان «سردرگمی» دانشجویان در جلسه امتحان با دیدن سؤالات امتحانی نامفهوم، می گویند:

- خط ممتحن را نه تو خوانی و نه من!

مفهوم سؤالش نه تو دانی و نه من!

- ساکت! که مراقب این طرف می آید

گر «گیر» دهدمان، نه تو مانی و نه من!

و از زبان دانشجویانی که با اکتفا به کلاس های درس اینگونه اساتید مدام «صفر» می گیرند، هر ترم «مشروط» می شوند و تحصیلشان به درازا می کشد، می خوانند:

من جز «مشروط» زیستن نتوانم!

بی «صفر» کشید بار تن نتوانم!

شرمنده از آن دمم که طفلم گوید:

«لیسانس بگیر بابا!» و من نتوانم!

در عین حال، این دانشجویان می گفتند: ما نباید ناشکری کنیم، چون دانشجویان رشته اقتصاد بازرگانی دانشگاه مان از ما هم بیچاره ترند که بعد از سالیان دراز، هنوز نتوانسته اند آموزشگاه خصوصی مناسبی را برای جبران نارسایی های کلاس های درسشان در دانشگاه پیدا کنند!

وقتی عملکرد اینگونه مدرسین را با رفتار استاد مورد اشاره در ابتدای این گفتار مقایسه می کنیم، درمی یابیم که اگر آن استاد با بذل و بخشش کتب کتابخانه دانشکده، قوانین «زمینی» را نقض می کرد، این مدرسین با مضایقه از آموزش صحیح به دانشجویان و نادیده گرفتن تمایل فطری انسان به «یاد دادن»، قانون «آسمانی» را زیر پا می گذارند! مشکل آن استاد با قرار دادن یک دستگاه «فتوکپی» رایگان و مقدار کافی کاغذ در کتابخانه به منظور «کپی» گرفتن از صفحات مورد نیاز دانشجویان، به آسانی حل می شد، چون هدفش «تعلیم» بود. اما کسی که «تعلیم» را فقط «وسیله»ای برای کسب پول و دریافت حقوق ماهانه از دانشگاه قرار می دهد، فرسنگ ها از مسیر معلمی فاصله گرفته است!

یکی از باورهای عامیانه که شاید بارها شنیده باشید، این است که در کشورهای «پیشرفته»، حقوق «استاد» و قاضی را با «چک سفید» پرداخت می کنند تا نیازهای مادی، خدای نخواسته باعث انحراف آنان از مسیر حق و عدالت نشود! واقعیت این است که نه آن فردی که برای تعلیم همنوعان خود نیاز به دریافت «چک سفید» دارد «استاد» به شمار می آید، و نه آن کشور فرضی که چنین سیاستی در آن جاری است «پیشرفته» محسوب می شود! در عین حال، شاید مصلحت آن باشد که با دادن «چک سفید» و حتی بیشتر از آن به کسانی که زیر نام «تعلیم و تعلم» به «تجارت» می پردازند، آن چنان وقتشان با شمردن پول پر شود که مجالی برای مداخله در امور آموزشی جامعه، بویژه آموزش عالی را نیابند، و عرصه تعلیم و تربیت را برای معلمین و اساتیدی باز بگذارند که بدون چشمداشت مادی و صرفاً در پاسخ به فطرت انسانی خود، در هر مکان و موقعیتی که باشند به تعلیم دیگران اهتمام می ورزند، تا حدی که نه ضوابط پیچیده استخدام در دانشگاه از این کار بازشان می دارد، نه بازنشستگی ناخواسته، و نه نیازهای مالی.

دکتر مسعود سامی کرمانی