چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
پیچ و تاب باد
نوشته ِ ریچارد دنر
ترجمه ـ محسن کاس نژاد
من و راسکو چشم به راهِ بازگشتِ ماهیگیر هستیم. اینک لختی ست که بر روی نیمکتِ چوبی ِ کنار دکان ِ ماهی فروش در تفریحگاهِ کوهستانی ِ بیکر نشسته ام و دگرگونی ِ پیوسته ی ابرهای ِ گذرنده را در آسمان تماشا می کنم. به ناچار، کمربندم را به گردن ِ راسکو انداخته و آن را به وسیله ی ِ یک زنجیر بکسل ِ هشت فوتی به درختی بسته ام. چرا که در این جا سگ ها را باید قلاده زد، ولی مرغابیان و خرگوش ها آزادانه می خرامند.
کمی آن سوتر، نزدیکِ ساحل، دختر نوباوه ی ِ جذّابی در نسیم ملایم نیم- روزی حمّام آفتاب گرفته است. ابر سپیدی را می بینم که همچون تریستان بر آسمان ِ آبی لمیده و تکه ابر دایره گون ِ کوچکی را به سان ِ جامی از شراب ارزانی ِ ایزولده می دارد . دختر با واکمن ِ خود سرگرم موسیقی ست، و از میان خمیدگی ِ آرنج اش ، که همچون پنجره ای میان من و او گشوده شده، کنجکاوانه مرا می نگرد. آه! هیچ شایسته نیست که با چونان تشبیه- و- استعاره هایی ارزش ِ پیچ- و- تاب های ِ نرم ِ پیکر نوبالغ او را تا پایه ی ِ اسطوره ها پایین بیاورم.
به ناگاه، پسری بلند- بالا و تنومند با زیرپیراهنی ِ خاکستری و یک بریدگی ِ معنی دار بر روی ِ دنده هایش، به همراهِ چند جعبه بر دستان اش و یکی- دو تای ِ دیگر که با لگد بر روی ِ چمنها به سوی ِ گودال ِ آتش ِ کنار دخترک می راندشان، از راه می رسد؛ این نمایش ِ نورس، در عین ِ هیجان انگیز بودن، چشم انداز روحبخش ِ پیشین را آشفته می سازد.
بالای ِ سرشان، در آسمان ِ نیلگون، توده- ابری بزرگ نرم- نرمک می خزد و به پیش می آید. نسیم بازیگوشی که از سوی ِ دریاچه می وزد، تکه ای کمابیش بزرگ از خاکستر مقوا را از میانه ی ِ گودال ِ آتش بلند کرده و بر روی دخترک می افشاند. او از جا بلند می شود ، حوله اش را می تکاند، و رو به پسر می گوید، ۰۳۹;مرسی ران ، مرسی۰۳۹;. و پسر که اینک سوار بر وانت بار قرمز رنگِ خود شده است، کمی بلندتر پاسخ می دهد،
قابلی نداشت. فقط می خواستم کمکی کرده باشم.
یک جفت خرگوش ِ اهلی نزدیکِ نیمکتِ من سرگرم جست- و- خیزند. راسکوی ِ بیچاره با آن زنجیر بکسل ِ سنگینی که سنگدلانه به گردن اش بسته ام، حتا نمی تواند سر خود را بلند کند. خرگوش های بازیگوش در چشم بر هم زدنی زیر ایوان ِ دکان ناپدید می شوند. هنوز خبری از ماهیگیر نیست. پاره- ابری که نقش ِ ایزولده را بازی می کرد، اینک به روح آزادی بدل گشته که گویی میلی به نوشیدن از جام تریستان ندارد.
پانویس ها
۱. Rosco
۲. Baker
۳. افسانه ی ِ Tristram)Tristan) شهسوار کورنوالی، و Iseult (یا Isolde ، Yseut،...) شاهدختِ ایرلندی، از داستان های عاشقانه و تراژدی های پر اثری ست که در سرزمین های مختلف، به زبان ها و روایت های گوناگون بازگو شده است. – دانشنامه ی Wikipedia
۴. Ron
محسن ک
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست