پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

وقتی ادبیات دست تئاتر را می گیرد


وقتی ادبیات دست تئاتر را می گیرد

محمود درویش با شعر معروف «ریتا» به نمایش «خشکسالی و دروغ» یعقوبی جان بخشیده است

وقتی صحبت از تئاتر و تعریف آکادمیک آن به میان می‌آید، معمولا آن را هنری معرفی می‌کنند که ریشه در یونان باستان دارد و بر همین مبنا معتقدند که این رشته هنری در شرق ریشه‌های عمیق و محکمی ندارد و حداکثر پیشینه‌ای ۱۰۰ ساله برای آن قائل‌اند و شاید از همین روست که در تاریخ ادبیات فارسی و حتی ادبیات عرب پدیده و ژانری به نام نمایشنامه‌‌نویسی وجود خارجی و نمود عینی ندارد.

اما در غرب کاملا برعکس است و نمایشنامه‌نویسی حوزه‌ای جدی و پیشینه‌دار است. به عنوان مثال شخصیتی مانند ویلیام شکسپیر در کنار شاعری دارای نمایشنامه‌هایی است که شهرتی جهانی دارند و این داستان دقیقا در مورد گوته و شیلر هم صادق است.

در روزگار ما هم هارولد پینتر که برنده جایزه ادبی نوبل شد، گرچه مجموعه‌ شعرهای تاثیرگذاری دارد اما همواره به واسطه نمایشنامه‌هایش در جهان ادبیات مطرح بوده است.

همزمان با ورود ادبیات مدرن و نو به ایران شاهد هستیم که فردی مانند نیما یوشیج در مانیفست نانوشته خود! همواره بر حرکت شعر به سمت نمایشنامه تاکید می‌کند و«افسانه» او گرچه شعری بلند است، اما کاملاً به صورت گفت‌وگو محور نوشته شده، شخصیت و شخصیت‌پردازی دارد و خود نیما در نامه‌هایش می‌نویسد:

«من از این حیث که این ساختمان می‌تواند به نمایش‌ها اختصاص داشته باشد و بهترین ساختمان‌هاست برای رسا ساختن نمایش‌ها از آن استفاده کردم. همان‌طور که سایر اقسام شعر هرکدام اسمی دارند، من هم می‌توانم ساختمان (افسانه) خود را نمایش اسم گذاشته و جز این هم بدانم که شایسته اسم دیگری نبود. این ساختمان است که با آن به خوبی می‌توان تئاتر ساخت...».

این داستان با نگاهی دیگر به تئوری‌های نقد ادبی هم قابل تعمیم است و می‌دانیم که کتاب مهم ارسطو که به نام بوطیقا یا فن شعر شناخته شده است، در مقام عمل بیشتر درباره تئاتر و بخصوص تراژدی است.

این مقدمه شاید ورود خوبی برای بررسی نمایش «خشکسالی و دروغ» محمد یعقوبی باشد؛ نمایشی که حدود ۲ سال پیش برای اولین بار در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت و این روزها با کمی تغییر و به روزرسانی (هم در نمایشنامه و هم در بازیگران) در تماشاخانه ایرانشهر در حال اجراست.

محمد یعقوبی در خشکسالی و دروغ توانسته است بخوبی نشان دهد که ادبیات و به‌طور خاص شعر، جهان و جنسی آنچنان متفاوت از نمایش ندارد و یک نمایشنامه‌نویس قدرتمند کسی است که بتواند از ادبیات به نفع تئاتر بهره گیرد حتی اگر این بهره در حد هوشمندی در انتخاب یک قطعه شعر باشد؛ شعری که به نوعی شیرازه و ساختار درونی نمایشنامه را شکل می‌دهد.

محمود درویش شاعری است که با شعر معروف «ریتا» جانی به «خشکسالی و دروغ» یعقوبی بخشیده است و حس و حالی که کلمات درویش دارند هم به لحاظ دیالوگی و هم روایت داستانی با نمایش خشکسالی و دروغ بسیار همخوان است:

میان چشمان من و ریتا

تفنگی است و کسی

که ریتا را می‌شناسد

خم می‌شود

و نماز می‌برد

برای خدایی

که در چشمان عسلی است.

آه... ریتا

میان ما

یک میلیون گنجشک و تصویر است

و وعده‌های بسیاری

که تفنگ

به رویشان

آتش گشوده است.

یکی بود

یکی نبود

ای سکوت شامگاه

ماه من

به دورها هجرت کرد

به چشمان عسلی

و اینک

میان چشمان من و ریتا

تفنگی است.

محمود درویش اصولا شاعری نمادپرداز است و البته در حوزه مقاومت و مبارزه، الگوی ملی فلسطینیان به‌شمار می‌رود. چنین شاعری وقتی عاشقانه هم می‌خواهد بسراید ناگزیر عاشقانه‌هایش بوی تفنگ می‌گیرند.

ریتای درویش که چندین بار در نمایش خشکسالی و دروغ خوانش آن تکرار می‌شود، توانسته بخوبی نماد عشق، غم و از دست دادن باشد؛ غمی که فاصله‌اش با شادی تنها یک تفنگ است! البته نمی‌توان در تاثیرگذاری این شعر بر روند کلی نمایش از دیگر مولفه‌هایی که باید یک تئاتر خوب داشته باشد چشم پوشید از طراحی صحنه، لباس و کارگردانی گرفته تا اجرای بازیگران و...

اتفاقا یکی از همین مولفه‌ها یعنی طراحی لباس کاملا در خدمت محتوای شاعرانه نمایش قرار می‌گیرد و شخصیت «آرش» لباس‌هایی می‌پوشد که روی آن اشعاری به زبان فارسی به چشم می‌خورد و همچنین تاکیدی بر سیاه مشق واژه «عشق» کاملا در لباس‌های او نمایان است.

«آرش» از نظر پرداخت شخصیت و نوع نگاهش به زندگی کمی متفاوت‌‌تر از ۳ بازیگر دیگر نمایش است؛ ۳ بازیگر که براحتی دروغ می‌گویند، اما آرش یا دروغ نمی‌گوید یا زمانی دروغ می‌گوید که به اجبار آن ۳ بازیگر محکوم به دروغ گفتن می‌شود و این تفاوت بخوبی در نوع طراحی لباس شاعرانه آرش جلوه پیدا کرده است؛ شخصیتی که البته با جدایی موقت «پیمان معادی» از گروه نقش‌اش را احمد مهرانفر بخوبی ایفا می‌کند. اما دیگر نکته‌ای که درباره خشکسالی و دروغ یعقوبی باید مورد اشاره قرار داد، وجود رگه‌های طنز در دل تراژدی است که به موفقیت و ارتباط با مخاطب کمک ویژه‌ای می‌کند. به بیان دیگر یعقوبی بخوبی می‌داند اثری که کاملا تراژدی باشد؛ تاثیرگذار نیست؛ او در زمستان ۶۶ و یک دقیقه سکوت هم همین تجربه را داشت و به نظر می‌رسد آرام آرام باید نام او را با «تراژدی ـ کمدی» گره زد.

سینا علی محمدی