جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نتیجه‌ای که می‌گیریم


نتیجه‌ای که می‌گیریم

‏شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه‌های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و …

‏شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه‌های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: «نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می‌بینی؟» واتسون گفت: «میلیون‌ها ستاره می‌بینم». هلمز گفت: «چه نتیجه‌ای می‌گیری؟». واتسون گفت: «از لحاظ روحانی نتیجه می‌گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می‌گیرم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می‌گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد». شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: «واتسون! تو نادانی بیش نیستی! نتیجه اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند.

‏کارمند تازه وارد

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خـــود، با مسوول کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

‏صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می‌دانی با چه کسی حرف می‌زنی؟»

‏کارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، ابله»

‏مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو می‌دانی با چه کسی حرف می‌زنی بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.