پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آدمی این موجود متناقض


آدمی این موجود متناقض

روزی در میان سخن که این تصوف عزتی است در ذل, توانگری است در درویشی, خداوندی است در بندگی ,سیری است در گرسنگی, پوشیدگی است در برهنگی, آزادی است در بندگی, زندگی است در مرگ, شیرینی است در تلخی هر که در این راه آید و در این را ه سفت نرود هر روزی سرگردان تر بود

روزی در میان سخن که این تصوف عزتی است در ذل، توانگری است در درویشی، خداوندی است در بندگی ،سیری است در گرسنگی، پوشیدگی است در برهنگی، آزادی است در بندگی، زندگی است در مرگ، شیرینی است در تلخی .هر که در این راه آید و در این را ه سفت نرود هر روزی سرگردان تر بود.[۱]

آدمی پیچیده ترین ساده تری وحشی ترین با احساس ترین ضعیف ترین و قویترین موجود کره خاکیست!!!!!!!!۱هیچ موجودی به اندازه انسان دوره رشد طولانی ندارد.یعنی تا بیاییم به خودکفایی در زندگی برسیم حداقل بایستی ۱۵ الی ۱۶ سال از زندگی را بگذرانیم.هیچ مو جودی هم مثل انسان در زمان تولد ضعیف و حقیر نیست.حتی یه کره خر هم چند ساعت بعد تولد روی دو پایش می ایستد و می دود.حالا مقایسه کن با انسان که حد اقل یک سال و نیم طول می کشد تا بتواند دلی دلی راه برود.حالا این ضعیف ترین موجود در بدو تولد چگونه قویترین می شود؟!!

به طور کلی هر چه دستگاه عصبی موجود زنده پیچیده تر باشد ،دوره رشد او نیز طولانی تر است.لمور (نوعی میمون ابتدایی)اندکی پس از تولد می تواند دور و بر خود به جنب و جوش بپردازد و از خود نگهداری کند.نوزاد میمون چندین ماه و نوزاد شامپانزه تا چندین سال به مادر خود وابسته اند.ولی حتی شامپانزه(که از خویشاوندان نزدیک انسان است) نیز به مراتب زود تر از آدمیان هم سن خود در میان همنوعانش در نقش بزرگسالان عمل می کند.[۲]آدمی قربونش برم سال های سال هم که میگذرد باز هم جلوی بابا ننه اش بچه است و کم می آورد.

آدمی این موجود دوپا ذی جودیست عجیب با تناقض های بسیار!!!!!!!رشد هیچ انسانی دقیقا مانند انسان دیگر نیست و به عبارتی به اندازه تمامی انسان هایی که بودند و هستند تفاوت در رشد وجود دارد.یعنی میلیاد ها میلیارد.حتی دوقلوهای یکسان نیز دقیقا مثل یکدیگر نیستند.

قبیله های انسانی نیز بسیار متفاوتند.از همه لحاظ.اگر در گوشه ای از همین کره خاکی مثلا چین می شنوید که عده ای سوپ جنین می خورند ،باور کنید چون واقعیت دارد. آشغالخور تر از آسیای جنوب شرقی ها وجود ندارند.هر چه را که تصورش را هم نمی کنید ،می خورند.از شاخ کرگدن گرفته تا مغز میمون زنده.از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد.جالب این است که آنها هم مثلا آدمند.چطور می شود این تناقض را پاسخ گفت؟غذایی که با شنیدنش دل و روده ما به هم می ریزد ،آب را لب و لوچه آنها سرازیر می کند!!!!!

در سنت هم همینطور هستیم.شنیدم که روزی روزگاری در هزاران سال پیش در تمدن مایا در آمریکای مرکزی رسمی وجود داشت بسیار دهشتاک و آن قربانی کردن فرزند بود.!!!!!!!یعنی اینکه یه مادر نذر می کرد که فرزندش را در پیشگاه فلان خدا قربای کند.لذا بعد نه ماه بارداری و یکی دوسال نگهداری فرزندش را با طیب خاطر به روحانیون معبد می سپرد تا در مراسمی خونین بر سنگی در زیگورات قربانی کنند.

در آرکادی (سرزمینی در یونان)، حتی تا قرن دوم میلادی انسانها را برای زئوس (خدای خدایان) قربانی می‌کردند، هنگام بروز بیماریهای خطرناک، یکی از بینوایان شهر را جامه مقدس پوشانده سپس او را با شاخه‌های گل می‌آراستند و در میان مردمی که تصور می‌کردند با این کار گناهانشان بخشیده می‌شود او را از بالای صخره به زیر می‌انداختند. مردم اتن، در هنگام قحط و بلا و شیوع طاعون و امراض دیگر یک یا چند نفر از افراد بشر را قربانی می‌کردند تا شهر خود را پاک سازند.[۳]

ویل دورانت قربانی کردن انسان را امری دانسته که میان همه ملتهای باستانی شایع بوده و هر روز در جائی دیده شده است، بگفته او در بعضی نواحی برای کشاورزی، مردی را می‌کشتند و خونش را هنگام بذرافشانی بر زمین می‌پاشیدند تا محصول بهتری بدست آورند و بعدها همین قربانی بصورت قربانی حیوانی درآمده است. هنگامی که محصول می‌رسید و درو می‌شد، آنرا تعبیری از تجدید حیات مرد قربانی شده بشمار می‌آوردند، بهمین جهت پیش از کشته شدن و پس از آن برای مرد قربانی شده جنبه خدائی قائل شده او را تقدیس می‌کردند.مولوخ (Mloch) از خدایانی بود که مردم فینیقیقه و کارتاژ و سایر اقوام سامی قربانی‌های انسانی به آن تقدیم می‌کردند،

مردم سوریه فرزندان خود را قربانی می کردند، چون کار سختی پیش می‌آمد مانند مردم فینیقیه که آنان نیز چنین رسمی داشتند، فرزندانشان را به خدای (خورشید) تقدیم و برای او قربانی می‌کردند، درین هنگام مردم مانند روز عید خود را می‌آراستند و به قربانگاه‌ها می‌آمدند . بانگ کوفتن طبل و دمیدن در نی، به اندازه‌ای بود که فریاد کودکانی را که در دامان خدا می‌سوختند، خاموش می‌ساخت، ولی این مردم، بیشتر به قربانی‌هائی می‌پرداختند که وحشی‌گری کمتری داشت.

مشا پادشاه مواب (سرزمینی در فلسطین)، پسر ارشد خود را قربانی کرد تا شهر را که در محاصره دشمنان بود نجات دهد، چون خواست وی برآورده گردید و قربانی فرزندش پذیرفته شد، هفت هزار نفر از بنی‌اسرائیل را به عنوان شکرگذاری از دم شمشیر گذرانید. مردم سوریه فرزندان خود را قربانی می کردند، چون کار سختی پیش می‌آمد مانند مردم فینیقیه که آنان نیز چنین رسمی داشتند، فرزندانشان را به خدای (خورشید) تقدیم و برای او قربانی می‌کردند، درین هنگام مردم مانند روز عید خود را می‌آراستند و به قربانگاه‌ها می‌آمدند . بانگ کوفتن طبل و دمیدن در نی، به اندازه‌ای بود که فریاد کودکانی را که در دامان خدا می‌سوختند، خاموش می‌ساخت، ولی این مردم، بیشتر به قربانی‌هائی می‌پرداختند که وحشی‌گری کمتری داشت.

مشا پادشاه مواب (سرزمینی در فلسطین)، پسر ارشد خود را قربانی کرد تا شهر را که در محاصره دشمنان بود نجات دهد، چون خواست وی برآورده گردید و قربانی فرزندش پذیرفته شد، هفت هزار نفر از بنی‌اسرائیل را به عنوان شکرگذاری از دم شمشیر گذرانید.[۴]

فکر نکنید همش دیگران هستند که برای ما عجیبند.شاید مراسم های خود ما هم برای بعضی ها عجیب باشد.مثلا قربانی کردن گوسفند جلوی پای کسی که برای ما عزیز است.فرض کنید یه آدم غربی مهمان ما شود و جلوی پایش گوسفندی قربانی کنیم.

از نگاه او ببینید:یه عده آدم چهار دست و پای حیوون بینوا را گرفتند.به زور دو حبه قند تو حلقش کردند و شیلنگ آب را به دهنش بردند و یکی در حالی که چیزهایی را زیر لبلش می گفت بدون کوچکترین رحمی با چاقوی تیزی گلوی حیوان بیچاره را از هم برید.!!!!!

والا اگر طرف غش نکند خیلی هنر کرده.بعله اتفاقی که برای ما بسیار عادی است شاید برای یک نفر دیگر غیر عادی باشد. ولی انصافا خود من هم نتوانستم با این قند و آب دادن زورکی به حیوون کنار بیایم.د آخه اون اگر میل داشت که میخورد.کی دوست داره قبل از مرگش زورکی یه شیلنگ آب فرو کنند تو حلقش؟

خلاصه اینکه آدمی موجودیست فوق تناقض.شاید به این خاطر که خمیر مایه ما متناقض است.بقراط که یادتان هست که می گفت:انسان از چهار خلط آب باد خاک و آتش ساخته شده.

چون نیک نظر کردند ،قالب آدم را از چهار عنصر خاک و باد و آتش و آب ساخته دیدند.در صفات آن نظر کردند.خاک را صفت سکوت دیدند.باد را صفت حرکت دیدند.حاک را ضد باد یافتند و آب را سفلی دیدند و آتش را علوی یافتند.هر دو ضد یکدیگر بودند.

دیگر باره نظر کردند؛خاک را به طبع خشک یافتند و باد را تر .آب را سرد یافتند و خاک را گرم.....گفتند که هر جا دو ضد جمع شوند از ایشان جز فساد و ظلم نیاید.[۵]

[۱] ابو سعید ابوالخیر،اسرارالتوحید،ص ۲۸۹-۲۹۰

[۲] هیلگارد،زمیته روان شناسی،ص ۱۰۳

[۳] ترجمه حیات مردان نامی، پلوتارک،ص۱۴۳

[۴] تاریخ تمدن ،ویل دورانت

[۵] داریوش آشوری ،نقد کتاب هستی شناسی حافظ ،مجله کتاب ماه

http://www.ghaemyali.blogfa.com