شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
قصه پردازی در «عقل و عشق»
(«عقل و عشق» یا «مناظرات خمس» اثر صائنالدین علیبن محمد اصفهانی، نویسنده قرن نهم هجری است. این کتاب به تصحیح خانم اکرم جودی از طرف نشر میراث مکتوب در سال ۱۳۷۵ چاپ شده است.)
اگر بپذیریم، «ادبیات داستانی در معنای جامع آن به هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن بر جنبه تاریخی و واقعیتش غلبه کند، اطلاق میشود۱»، بدون شک کتاب «عقل و عشق» صائنالدین یک داستان است. حتی اگر در عرف نقد امروز «به آثار روایتی منثور، ادبیات داستانی میگویند»۲، باز هم باید گفت «عقل و عشق» یک اثر داستانی است. و از آنجایی که «داستان توالی حوادث واقعی، تاریخی یا ساختگی است و تسخیر عقل به وسیله تخیل را ارائه میدهد»،۳ میتوان گفت که در «عقل و عشق»، نویسنده در توالی منظم حوادثی که ترسیم میکند، تسخیر عقل به وسیله عشق را به نمایش میگذارد. و با ترسیم پیامدهای این سلطه، طی هماهنگی و تقربی که بین عقل و عشق ایجاد میکند، (یعنی با قراردادن عقل در خدمت عشق) راه فلاح نهایی انسان را به تصویر میکشد.
صائنالدین در این داستان، به کمک تکنیک تمثیل، تصویری عینی از ماجراهای روانی، فراز و فرود هیجانات روحی، کش و قوس اندیشهها، احساسات، و تمایلات باطنی انسان ارائه میدهد، و به خوبی نحوة نگرش خود را به انسان و زندگی و حیات و جهان ترسیم میکند، و سرانجام فلسفة خاص خود از حیات و چگونگی زیستن را که خود میپسندد، در خلال ماجراهای شیرین و پرتب و تابی که میآفریند، به مخاطب و خوانندة اثرش، پیشنهاد میکند.۴
صائنالدین در آفرینش این قصه تمثیلی، بدون شک پیرنگ خاصی را مدنظر داشته است. همچنان که در متن قصه مشاهده میشود، حضور بیش از سیصد بیت فارسی و عربی به عنوان شاهد مثال و کاملکنندة گفتگوهای (Dialoge) شخصیتها در سرتاسر متن به خوبی نشان میدهد، که سیر داستان از پیش برای نویسنده به کمال مشخص بوده است، و او برای این سیر از پیش معلوم، شعرهایی را طبقهبندی شده آماده کرده است. با این حال تصریح خود نویسنده در پایان داستان، به استفاده از قصیدة ابنفارض، عارف غربی تبار عربی زبان، نشاندهندة حضور پیرنگ در پیش روی ذهن و خیال نویسنده است:
«از این نمط طرایف لطایف، آنچه در سلک مقابلات منخرط گردد و در رشته مناظرات منتظم، همین تواند بود، نفایس دقایق آن، از قصیده «نظم الدر» که واسطه این عقد است طلب کنند.»۵
به پیرنگ داستان در ادامه مقاله بازخواهیم گشت. اکنون اجازه بدهید، نگاهی به کل قصه و محتوای آن داشته باشیم. آقای میرصادقی در تعریف درونمایة داستان مینویسد: «درونمایه فکر اصلی و مسلط در هر اثری است؛ خط یا رشتهای که در خلال اثر کشیده میشود و وضعیت و موقعیتهای داستان را به هم پیوند میدهد، به بیانی دیگر، درونمایه را به عنوان فکر و اندیشة حاکمی تعریف کردهاند که نویسنده در داستان اعمال میکند. به همین جهت است که میگویند درونمایة هر اثری، جهت فکری و ادراکی نویسندهاش را نشان میدهد.»۶
به این ترتیب باید بگویم صائن الدین فکر اصلی اثرش را از ماجرای خلقت آدم برداشته است. براساس گزارش میبدی۷ در تفسیر آیه مبارکه «انی جاعل فیالارض خلیفه» جهان هستی که با وجود فرشتگان ـ آفریدگانی از جنس عقل ـ در آرامش کامل و صلحی سرد و ساکن به سر میبرد، با این ندای الهی، دچار تشویش میشود، فرشتگان عاقل و مغرور، عبادت خود را عنوان کرده، بر این اراده حضرت دوست و ذوالجلال اعتراض میکنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء۸
کار به جایی میکشد که به قول میبدی در «کشف الاسرار»، آتش غیرت بدرخشید و نیمی از فرشتگان بسوخت، و به قول حافظ: «از ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.»۹
این تقابل عشق و عقل، و پیروزی نهایی عشق در آفرینش آدم، و تسلیم فرشتگان، در نهایت ماجرا به اراده عشق، که همانا اراده حضرت دوست و معشوق میباشد، و اعتراض بعضی دیگر (ابلیس و یاران او) که محکوم به لعنت ابدی و تباهی میشوند، این بار، در ماجرایی دیگر در جهانِ هستیِ درونیِ آدمی، اتفاق میافتد:
«خیال گفت: شیخ ما را تا کوس دولت «انی جاعل فیالارض خلیفه» بر بام این گنبد فیروزه زدهاند، و علم خذلان معاندان ایالتش به طغرای «و ان علیک لعنتی» موشح ساخته، هیچ آفریده یارای آن نداشته که به انگشت بیادبی، اشارت به گوشة چتر جاه او کند. در این وقت، شما مجاناً بیاستناد کتاب و سنت و استدلال برهان و حجت، به طامات فسونآمیز و اغراقات اغراانگیز، خواهید که غبار کدورت در این دودمان تقدیس بنیان اندازید؟!»۱۰
توجه داشته باشیم، که این جملات را «خیال» به عنوان یکی از بزرگان سرزمین عقل، خطاب به «رسول کلام»، که سفیری است از جانب عشق، میگوید. به این ترتیب معلوم میشود که این بار عشق در هستی عالم صغیر (انسان) میخواهد علیه یا در خطاب با عقل همان حادثهای را تکرار کند که آن روز عشق ـ مبدأ هستی از نظر عرفا ـ در عالم کبیر (جهان) علیه یا در خطاب با فرشتگان ـ عقول ـ آفرید. و این اندیشه (یعنی سلطه عشق و همکاری مسالمتآمیز عقل با بارگاه با شکوه حضرت عشق) در سرتاسر کتاب بسط و گسترش مییابد و راه نجات بشر و زیستن سعادتآمیز او را نشان میدهد.
اکنون برای پرهیز از زیادهگویی، چکیدهای از قصه در بیان موضوع داستانی با اشاره به مواردی از پیرنگ نوشته میشود. با توجه به تعریف موضوع،۱۱ خلاصهای از پدیدهها و حادثههایی که داستان عقل و عشق را میسازد، میتوان اینگونه فشرده کرد:
شیخ عقل در سرزمین بدن انسان، به حکومت خاموش و ساکت و بلامنازع خود مشغول است، همه ارگانها و اشخاص تحت سرپرستی او به زندگی روزمره و شاید عابدانة خود ادامه میدهند. عشق توصیف این سرزمین را میشنود و نغمه را برای تجسس به آنجا میفرستد. نغمه از راه دروازه گوش، وارد سرزمین پاک، زیبا، خاموش و خالی از ماجرای عقل میشود. با حضور نغمه، آرامش و سکوت به هم میخورد.
درواقع قصه از همین جا آغاز میشود. همچنان که در آغاز هر قصهای، هنجار و سامان اولیه با عاملی به هم میخورد، اضطراب و پریشانی و تشویش حاکم میشود. آنگاه همه عوامل قصه، طی ماجراهایی به دنبال برگرداندن آرامش و سکون به حرکت درمیآیند: گرهها بسته میشوند و کشمکشها حادث. با پیش آمدن اوجها و فرودها که به دست شخصیتهای قصه شکل میگیرد، سرانجام، گرهها باز میشوند و قصه در یک خط سیر افقی قرار میگیرد و دوباره آرامش حاکم میشود. قصه عقل و عشق نیز چنین میآغازد. روشن است اگر به جملات بالا، عامل علت و معلول را نیز اضافه کنیم، در واقع تعریف دقیقی از پیرنگ دادهایم.
«عقل وعشق» صائن الدین نیز به طور دقیقه همین روال و پیرنگ را دارد؛ روندی که در خلال آن، رابطه محکمی از علت و معلولی در بین حادثهها و ماجراها برقرار است. حضور نغمه در سرزمین ساکت و یکنواخت و شاید کسل و خسته کنندة عقل سروصدا ایجاد کرده است. حضورش چون بمبی منفجر شده و نظم و سکوت حکومت جناب شیخ را به هم ریخته است. آن چنانکه نه تنها طبقات پایین جامعه، حتی رئیس حکومت هم متوجه سروصدا و پریشانی و شایعات شده است. او از پیر سماع میپرسد: «چه شده است؟» و جواب میشنود: «قاصدی است نغمه نام، از طرف شرق.»۱۲
این به هم خوردن فضای راکد اول داستان، آن قدر مهم است که خود شیخ نقاب خیال بر سر میکشد و به عنوان خیال با نغمه به بحث و مجادله میپردازد.
(توجه داشته باشیم که خیال، حافظه، ذاکره، وهم و... همگی بخشها و طبقاتی از توانایی قوه تدبر و عقل آدمیاند. پس اینکه عقل میتواند در کسوت خیال درآید، در عین آنکه خیال میتواند شخصیت مستقل خود را داشته باشد، در دنیای روانشناسی امری است مسجل و پذیرفته شده.)
نغمه بیآنکه از این بحث نتیجهای بگیرد، برمیگردد. البته قصه نتیجه عملی حضور نغمه را گرفته است؛ و آن پیچیدن و شایع شدن خبرهایی است از دنیای پر از اشراق سرزمین عشق؛ و حضرت عشق، رسول کلام را به سرزمین عقل میفرستد.
کلام از راه چشم وارد میشود ـ چرا که صورت مکتوب آن در نظر گرفته شده است ـ و به مجادلهای عمیق با خیال میپردازد. خیال به کمک نقل و عقل، سعی در شکست دادن کلام و مقاومت ورزیدن در برابر او دارد، که وهم به عنوان یکی از وزیران و سرداران،، خاموشانه مجادلة آنها را گوش میدهد. کلام بازمیگردد، و عشق، الهام را میفرستد. بدیهی است الهام با شیخ خلوت میکند و طی یک گفت و شنید صمیمانه، در قانع کردن شیخ عقل میکوشد؛ و در پایان برای تأیید صحبتهایش از او میخواهد که یکی از خالصترین یارانش را با الهام بفرستند تا صحت و سقم سخنان او را درباره سلطان عشق و قدرت و توانایی او، از نزدیک بسنجد. شیخ بعد از مشورت با یاران، «قوت نظری» را به سرزمین عشق میفرستد. قوت نظری مبهوت جلال و عظمت عشق، هر چه اطلاعات از سرزمین شیخ دارد به عشق میدهد.
در اینجا فرصتی برای نویسنده دست میدهد تا در قالب تمثیل، ضمن تطبیق جهان اصغر (انسان) با جهان اکبر (دنیا) توصیف دقیق و مفصلی از مملکت بدن بدهد.
اکنون ماجرای گره خورده، که تلاش عشق در به دست آوردن سرزمین عقل است، در کشمکشهای بین نیروهای عقل و عشق به اوج خود نزدیک شده است، و این اوج، با حادثة نهایی، یعنی حمله مسلحانه و درگیری جسمانی لشکر عشق با لشکر عقل کامل میشود. عشق لشکر معشوق را، که همان حسن و زیبایی است، تجهیز میکند و حمله میآغازد. عقل با اصحابش به مشورت مینشیند. خیال، هم دعوت به مقاومت میکند، و هم پیشنهاد تسلیم شدن میدهد. شیخ با حدس خلوت میکند. وهم اسیر میشود. مرزها یکی پس از دیگری فرومیشکند و سرانجام عقل، شمشیر و کفن بر کف، و با توبهای جانسوز تسلیم میشود.
به نظر میرسد داستان تمام شده است. اما داستان گرههای فرعی دیگری نیز دارد که باید به نوبت گشوده شوند. اکنون در حضور عشق و عزل شدن عقل، وهم، که به خاطر ارادتهای قبلی و پیوستن زودتر از همه در هنگامه جنگ به اردوی عشق، عزیز داشته شده است، اداره سرزمین شکست خورده را به دست میگیرد. و طبیعی است که وهم در اندازهای نیست که بتواند این مهم را برآورد. عشق حاکم شده است و خیال به بازی با تصویرهای حسن و حضرت معشوقی مشغول است. سمع به شنیدن صدا و محامد او، چشم به نظربازی و...
در این میان وهم پا از گلیم خود بیرون برده، در ادعای ناشایست توانایی حاکمیت و مدیریت جامعه، سرزمین تن را به ویرانی میکشد. خبر به عشق داده میشود. عشق ضمن استمالت و دلجویی از عقل، اراده بدن را دوباره به عقل میسپرد. سرزمین تن، دوباره به تدبیر و خردمندی شیخ عقل، از ویرانیها نجات یافته، رو به آبادانی مینهد. در این میان وهم و خیال هنوز آن احترام لازم را به عقل نمیگذارند، و آن تبعیت و فرمانبرداری لازم را ندارند. روزی عقل در حضور عشق به هنگام گزارش کارهای روزانه خود، گلایهای از این دو میکند. عشق دستور میدهد، هر دو حاضر و مؤاخذه و تنبیه شوند.
این مؤاخذه علتی میشود برای یک مناظره عمیق بین وهم و خیال. سرانجام سمع، که عادت و ذاتش گوش کردن است، بعضی از جملات آنها را نسبت به خود کنایهآمیز مییابد و در صدد جواب دادن برآمده، وارد بحث میشود و حضور سمع، باصره (یعنی بصر) را به بحث میکشاند.
میبینیم نویسنده، چقدر عالی و ظریف دامن بحث را میگشاید. حرکتی را علت حرکت بعدی و جملهای را دلیلی برای آمدن جملهای بعد قرار میدهد. اکنون کشمکش و مجادله بین سمع و بصر واقع شده است.
در ضمن این بحثها و گفتگوها، پرده از منیّتهای این اندامها که در قصه به عنوان شخصیتهای مستقل نمایش داده میشوند، برداشته میشود. عشق (یعنی معشوق) میبیند که در وجود آدمی (سرزمین سابق عقل، یعنی سرزمین عاشق) هنوز منیّت و خودپسندی و ادعا و دفاع از خویشتن وجود دارد. به فراش عزت دستور میدهد با جاروی جبروت، کثافت و گرد و غبار کبر و غرور را از سرزمین عاشق بروبد. به این ترتیب عاشق در استیلای عزت، به دست «داروغه درد» و «حاکم حزن» و «امیر اشتیاق» دچار زلزلهها و تکانهای شدید منیّتکوب شده، ادعاهای بیجا، غرور و تکبر، و خویشتن بینیاش، در درد و داغ دوری و شور و نشاط اشتیاق دوست، دچار ویرانی و ریزشی عذاب دهنده میشود.
توجه داشته باشیم که نویسنده با دقت و ظرافتی، بیآنکه از رابطه علت و معلولی بین آنها غافل باشد، حوادث را به دنبال هم میچیند تا درونمایه داستان را ملموس و عینی به خوانندهاش منتقل کند. پرهیز از زیادهنویسی و هراس دچار شدن به اطناب ناخواسته، اینجانب را از پرداختن به جزئیات و نشان دادن چگونگی علت تبدیل شدن آنها به یکدیگر باز میدارد.
در این تنبیه شدن عاشقانه، پس از آنکه به قول راوی «جمعی که از باد نخوت و غرور سر تکبر به عیوق کشیده بودند و کلاه مفاخرت بر افلاک انداخته، به یک صدمه جنود هجران و وقود حرمات، در خاک مذلت و خواری پست گشتند.۱۳»، و عاشق لباس ژنده فقر و احتیاج بر تن کرد، دوباره آفتاب محبت معشوق تابیدن گرفت و عقل را نظر به شخصیت و تواناییها و سوابقش به عنوان مشاور و همنشین برگزید.
عقل این خبر را در همه جا شایع میکند و حسادت بعضی را برمیانگیزد. و صدای اعتراض (همچنانکه قبلا در جهان اکبر از طرف فرشتگان بلند شده بود و بحث آن در صحبت از درونمایه گذشت) این بار از جهان اصغر (باطن آدمی) بلند میشود: «اتجعل فیها من یفسدفیها و یفسک الدماء لاغوینهم اجمعین۱۴». و معشوق در جواب آنها، با غیرتی بیشتر، عاشق را با نوازشهایی دیگر حمایت میکند. و عاشق نیز با غیرت عاشقی، نامحرمان را از ورود به حریم عشق خود باز میدارد. در این میان، ملامت ملامتگران و شاید حاسدان، و تسلیت به ظاهردوستان ـ و به هر حال دیگران ـ روح متلاطم عاشق را صفایی به غایت شفاف و برازنده میبخشد. عاشق از شراب وصال و قرب آستانه معشوقی مست میشود و به شحطیات میپردازد. اما در همین جملات، گاهی معناهایی به چشم میخورد که هنوز بویی از منیّت بیان دنیایی دارند.
عتاب معشوقی فرا میرسد و کشتی عاشق دوباره اسیر امواج صخرهکوب عذاب میشود، عاشق با بیچارگی عتاب را میپذیرد، تا از وصال محروم نماند.
عزت فرا میرسد و دست رد بر سینة عاشق مینهد. در این فراق خانمانسوز، در جزر و مد سرکشیها و تسلیمها، مملکت وجود عاشقی از عناد و فساد و... پاک کنده میشود. کرم معشوقی سرانجام به داد عاشق میرسد و اکنون از او چیزی نمانده است، و در سرزمین وجودی او فقط سلطان عشق است که میدرخشد...
نظر به همین مختصر، به خوبی نشان میدهد که نویسنده، صف طویلی از ماجراها و حادثهها را در زنجیرهای از علت و معلول به دنبال هم چیده است تا با ایجاد کشمکشها و فراز و نشیبها، بنمایة داستان را به تفصیل و با نگاهی جزء نگر، به خواننده منتقل کند. درست است که در این ماجراها، از گفتگو و مکالمة شخصیتها برای پیش بردن قصه، بسیار استفاده کرده است، اما منصفانه باید گفت که از عمل (Action) داستانی نیز غافل نبوده است. مانند: جنگ، فروریختن مرزها، سخنچینیها، توطئهها، و به هم خوردن مرتب معادلات،... و توصیف زمینهای (Location) که ماجراها و حادثهها بر آنها انجام میگیرد.
روشن است، انتظاری چندان منطقی نیست که ما اثری از قرن نهم هجری را بعد از پانصد سال، در جهان امروز، با معیارهای نمایش و قصهنویسی معاصر به نقد بنشینیم. با این حال به نظر میرسد ناخودآگاه نویسنده، بدون عمد و اراده، چنان تکنیکهای تصویری کردن و نشان دادن را ملموسانه حس میکرده است، که خوشبختانه اثری بسیار درخشان و منطبق با الگوهای امروزین در زمینه ادبیات نمایشی خلق کرده است.
در این راستا، توجه به روانشناسیای که نویسنده در شخصیتپردازی داستان از خود نشان داده است شایان اهمیت است:
یکی از آدمهای (character) اصلی قصه، نغمه است که به تفصیل از ویژگیهای شخصیتی آن سخن رفته است. ما تعدادی از این ویژگیها را در بحث از تمثیل بیان کردیم. اکنون به بسط و اتمام تصویر این شخصیت، در این قسمت میپردازیم. در صفحات ۳۲ و ۳۱ و ۳۰ کتاب، وقتی شیخ در نقاب خیال از نغمه میپرسد «از کجایی، و پادشاه تو کیست و کارت چیست؟» نغمه پاسخ میدهد:
الف) حشم نشین است (چادر نشینی او را به عنوان یکی از اعراض که جای ثابتی ندارند و میتوانند بر جوهرها بار شوند، در برابر شهرنشینی، که سمبل جوهر بودن و ثابت بودن است عنوان میکند).
ب) در جاهای خوش حضور دارد(چرا که نغمه ترانه است و اساساً یک ترانه با زمزمه، سرود و آواز و موسیقی سروکار دارد).
پ) یکی از دوازده برادر از یک پدر و مادر است (اشاره به این دارد که نغمه یکی از مقامهای دوازده گانه موسیقی است که اساس همه آنها، صوت و صدا بودنشان است).
ت) در حضرت سلطان عشق قرب و ارج دارد (چرا که سلطان عشق ترانه را، که حاوی حرارت و گرمی و نشاط زندگی است و معمولاً نوع حماسی و عرفانی و بخصوص غنایی آن در بین مردم مقبولیت تام دارد و برای بیان عواطف عاشقانه به کار میرود، بسیار دوست دارد).
ج) بیست و هشت سر دارد (موسیقی نغمه از آنجایی که با شعر ترانه همراه است، پس از کلمه و اصل آنها (بیست و هشت حرف عربی) نیز سود میجوید).
ح) در میان مردمان ـ به قول کتاب ـ «قلاشتر» بیشتر راه دارد (چرا که ترانه رکود، سکوت، آرامش و سکون و ایستایی را نمیپسندد، و با حرکت و جنب و جوش و حرارت بیشتر سنخیت دارد).
و) همچنان که قبلاً اشاره کردیم، او زبان آور مجلس انس است. ریاضی (موسیقی) میداند. یکی از کیفهای محسوس، یعنی مسموعات است. و محرم پردهسرای راز سلطان عشق است.
شخصیتی چنین، وظیفهاش این است که هر کس را که از خدمت سلطان عشق به چیز دیگری مشغول شده باشد، و از جلال عشق غافل بماند، به طریق لطافت، و نوازش، و محبت، به سوی سلطان عشق متوجه کند.
اکنون در ابتدای داستان هستیم و اولین سفیر (نغمه) انتخاب میشود؛ شخصیتی با ویژگیهایی که برشمردیم، با اندکی دقت به خوبی شناخت نویسنده را از روانشناسی شخصیتها و حتی روانشناسی جامعه درمییابیم.
اول ماجراست و اولین سفیر فرستاده میشود. هیچ قضاوتی نسبت به جوابی که دریافت خواهد شد نیست. پس طبیعی است که کسی برود که لطافت، نوازش و محبت، کار و ذات اوست.
نغمه از راه گوش وارد میشود. طبیعی است که یک کیف و عرض محسوس مسموع باید از دروازه صماخ بگذرد. حضور ترانه مثل بمبی سکون سنگین و سرد و خردمندانه سرزمین عقل را به هم میریزد؛ و این اصلاً عملکرد درست و منطقی ترانه است. بدون شک همة افراد دارای ذوق سلیم، این حادثه را تجربه کردهاند که گاهی شنیدن ترانهای، تمام وجود آنها را به لرزه درآورده است.
به خوبی پیداست، که شناختی که نویسنده از شخصیت نغمه میدهد، با عملکرد نغمه، وظیفة او و مأموریتش و حضورش در موقعیت آغازین داستان، کاملاً با هم منطبق است و بسیار منطقی مینماید. البته مثالها فراواناند. اما اینجانب به یک مثال دیگر بسنده میکنم.
صابر امامی
پینوشتها:
۱. میرصادقی؛ جمال؛ عناصر داستان؛ ص ۲۱.
۲. همان ؛ ص ۲۱.
۳. همان ؛ ص ۳۳.
۴. plot ، پیرنگ، مرکب از دو کلمه پی + رنگ است. پی به معنای بنیاد، شالوده و پایه آمده و رنگ به معنای طرح و نقش، بنابراین روی هم، «پیرنگ» به معنی «بنیاد نقش» و «شالوده طرح» است و معنای دقیق و نزدیک برای plot دوست دانشمند و شاعرم، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (م، سرشک) که اولین بار این معادل را برای polt پیشنهاد کردند، معتقد هستند که «پیرنگ» همان «بیرنگ» است، که در فرهنگها آمده. در فرهنگ معین «بیرنگ» چنین تعریف شده: «طرحی که نقاشان بر روی کاغذ کشند و بعد آن را کامل کنند، طرح ساختمانی که معماران ریزند و از روی آن ساختمان بنا کنند.» (عناصر داستان؛ ص ۶۲)
۵. کتاب عقل و عشق؛ ص ۱۰۵.
۶. عناصر داستان؛ ص ۱۷۴.
۷. کشف الاسرار جلد یک ؛ ص ۱۴۱ و ۱۴۰.
۸. قرآن؛ بقره، ۳۰.
۹. دیوان حافظ خطیب رهبر؛ ص ۲۰۶؛ غزل ۱۵۲.
۱۰. عقل و عشق؛ ص ۳۹.
۱۱. موضوع شامل پدیدهها و حادثه هایی است که داستان را میآفریند، و درونمایه را تصویر میکند، به عبارت دیگر، موضوع قلمروی است که در آن خلاقیت میتواند درونمایه را به نمایش بگذارد. (عناصر داستان؛ ص ۲۱۷)
۱۲. عقل و عشق ؛ ص ۳۰.
۱۳. همان؛ ص ۸۸.
۱۴. پیشین؛ ص ۹۰؛ آیههای ۳۰ از سوره بقره و ۸۲ از سوره ص.
۱۵.عناصر داستان؛ ص ۸۴.
۱۶. عقل و عشق؛ ص ۳۰.
۱۷. همان؛ ص ۶۱.
۱۸. پیشین ؛ ص ۶۲.
۱۹. همان؛ ص ۸۶ و ۸۵ و ۸۴.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست