یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

فمینیسم در چالش با خانواده و اجتماع


فمینیسم در چالش با خانواده و اجتماع

بررسی تاریخ تکامل فمینیسم نشان می دهد که فمینیست ها در دهه ۱۹۳۰ تصور خوبی نسبت به خانواده و نقش آن در اجتماع داشتند و سعی در تحکیم بنیان خانواده, زنانه سازی جامعه و تکریم فرزند و تقدیر از نقش مادر در فرایند تربیت کودک داشتند

بررسی تاریخ تکامل فمینیسم نشان می دهد که فمینیست ها در دهه ۱۹۳۰ تصور خوبی نسبت به خانواده و نقش آن در اجتماع داشتند و سعی در تحکیم بنیان خانواده، زنانه سازی جامعه و تکریم فرزند و تقدیر از نقش مادر در فرایند تربیت کودک داشتند. آنها سعی داشتند از طریق تحکیم خانواده و فرزند پروری، نقش زنان را در جامعه افزایش دهند و کانون خانواده را به صورت پناهگاهی در برابر خستگی ها و فشارهای ناشی از محیط کار و اجتماع تبلیغ می کردند و زن به عنوان شخصیتی خانواده پرور می توانست اجتماع را به سوی توسعه سوق دهد.‏

به تدریج فمینیست ها به سوی این رویکرد که خانواده کانون نابرابری و عدم تقارن حقوق زن در جامعه است، سوق پیدا کرد. آنها ادعا می کردند که خانواده مکانی برای تضییع حقوق زن و صحنه نابرابری است که در آن زنان به انقیاد کشیده می شوند. از نظر فمینیست ها در خانواده دو ساختار در هم تنیده برای انقیاد زنان است: جایگاه زنان در مقام مادر و همسر، روندهای تربیتی خانواده که منش زنانه و مردانه را در فرزندان نهادینه می کند و آنان همین منش ها را به فرزندان خود منتقل می کنند و به این ترتیب سلطه مرد و فرودستی زن را تداوم می بخشد. ‏

بنابراین در حالی که فمینیسم سنتی می کوشید خانواده را متحد سازد، گونه افراطی آن سعی دارد که خانواده طبیعی را از بین ببرد، و زندگی خانوادگی و فرزند پروری زنان را مورد تحقیر قرار می دهد و کانون خانواده و حس فرزند دوستی زنان را وسیله ای برای تضییع حقوقشان می داند، از این رو نقش مخربی در اجتماع و بنیان خانواده داشته است. در حالی که خانواده جایگاه سازنده و شایسته ای در پیوند اجتماع و افراد دارد.‏

باید در نظر داشته باشیم که خانواده مهم ترین نهاد اجتماعی است که می تواند به نیازهای معنوی، مادی، احساسی و عاطفی انسان ها پاسخ موثر و بدون جایگزینی بدهد. علاوه بر آن خانواده یک واحد سیاسی، اقتصادی، آموزشی و نیز مکانی برای پرورش و تربیت فرزند است. فرزند در کنار پدر و مادر احساس امنیت و آرامش به دست می آورد و همین احساس، بسیاری از نیازهای روحی و روانی او را تامین می سازد. پیوند فرزند و والدین به عنوان عنصری محوری در روابط انسانی و احساسات فردی وی می باشد که این پیوند بسیاری از نیازهای زیستی کودک را تامین می نماید. خانواده مانند پلی میان فرد و اجتماع است که در تعامل و جامعه پذیری وی نقش وافری دارد. کانون خانواده از بسیاری از لحاظ پشتوانه ارزشمندی برای زندگی اجتماعی محسوب می گردد.‏

اما امروزه در جوامع غرب، نهاد خانواده در اثر پیدایش پاره ای از مکاتب و دیدگاه های انحرافی، بسیاری از عملکردهای اجتماعی و فرهنگی خود را از دست داده و به نهادی کم رنگ و کم اثر در جوامع مدرن و صنعتی تبدیل گشته است. فمینیسم نیز دیدگاهی نشئت گرفته از مکاتب غربی است که نظریات آن باعث نابودی کانون خانواده در برخی از جوامع گردیده است. آنان خانواده را به عنوان عنصری معرفی می نمایند که مانع رشد اجتماعی و روانی زنان و کل اجتماع می گردد، این مسئله چون با واقعیت کارکرد خانواده در اجتماع مغایرت دارد، تاثیرات مخربی در جامعه و احساسات شهروندان که ریشه در کودکی و سردرگمی آنها دارد، گذاشته است.‏

بسیاری از نویسندگان و اندیشه ورزان غربی در کتب خود به این مسئله پرداخته اند، جیمز کیو ویلسون در کتاب خود تحت عنوان "مشکل ازدواج" بیان می کند که پیوند و رابطه عاطفی بین فرزندان و والدین وجود دارد و این احساس ریشه در فطرت و سرشت آنها دارد و از نیازهای زیستی آنها محسوب می شود. جوامع موظف اند که زمینه های ایجاد و پرورش این احساس را بین والدین و کودکانشان ایجاد نماید. وی راه حل و راهکار بسیاری از مشکلات را در ازدواج می داند که مسئولان جامعه می بایست جهت حفظ و تشکیل آن اقدامات لازم را داشته باشند. هر چند مفاهیم ازدواج در جوامع و فرهنگ های مختلف می تواند اشکال متفاوتی داشته باشد و آداب و رسوم ازدواج در فرهنگ جوامع متفاوت از یکدیگر است، ولی هدف اصلی آن تحکیم بنیان خانواده و اجتماع و محافظت از زندگی خانوادگی در برابر تهدیدهاست. تمامی جوامع از ازدواج و تشکیل خانواده تصور مثبت و شایسته ای دارند و افراد را به این امر تشویق می نمایند، چرا که خانواده نوعی تعهد اجتماعی پایداری است که به بسیاری از نیازهای جسمی و روحی انسان مشروعیت می بخشد.‏

در حال حاضر خانواده های سنتی بر لبه پرتگاه اضمحلال قرار گفته اند و این مسئله باعث پیدایش نوعی بحران اجتماعی در جامعه گشته است که ازدواج و تشکیل خانواده بهترین راه حل برای حل مشکلات و مبنایی برای زندگی مشترک و خانوادگی است، چرا که از ساختاری مستحکم و قابل اعتماد برای زندگی مشترک می باشد. ازدواج به چند دلیل به عنوان یکی از شاخص های مهم خانواده تلقی می شود: اهمیت وراثت سلسله مراتبی، اهمیت تداوم مراقبت والدین و مسئولیت نگهداری فرزندان، کنترل اجتماعی و تعهد قانونی.‏

زمانی که بنیان خانواده در جوامع دچار تزلزل می شود، باعث افزایش جرم و جنایت، مصرف مواد مخدر و بیکاری در جامعه می گردد و این معضلات اجتماعی خود پیامدهای منفی دیگری برای اجتماع به دنبال دارد. این الگوها باعث آسیب های روانی و روحی برای سایر افراد جامعه بویژه زنان و کودکان می گردد. کودکان در نهاد خانواده سعادت واقعی را تجربه می نمایند، برخورداری از وجود پدر و مادر باعث رشد طبیعی کودک می شود و خانواده پناهگاهی است که در آن فرد تربیت و آموزش لازم را برای ورود به جامعه به دست می آورد و بسیاری از نیاز و خواسته‌های روحی و جسمانی اش تامین می گردد. کودکی که در خانواده و در کنار پدر و مادر واقعی خود زندگی می کند در مقایسه با کودکی که تنها با یکی از والدین خود زندگی می کند، وضعیت روحی و روانی بهتری خواهد داشت.‏

بدون ازدواج و وجود خانواده، جامعه دچار هرج و مرج و آشفتگی اجتماعی و فرهنگی می شود، بسیاری از هنجارها و الگوهای اجتماعی نظیر تعهد و مسئولیت معنای خود را از دست می دهند، چنان که واقعیت جوامع غربی شاهدی بر این مسئله است. ‏

نسترن میرزایی