چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

مروری بر ماجرای زندگی آرتور شوپنهاور


مروری بر ماجرای زندگی آرتور شوپنهاور

آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان و اندیشمندان معروف قرن نوزدهم می باشد که نوعی فلسفه بدبینی و پوچی از جهان مادی را در دنیای فلسفه خلق نمود

آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان و اندیشمندان معروف قرن نوزدهم می باشد که نوعی فلسفه بدبینی و پوچی از جهان مادی را در دنیای فلسفه خلق نمود. فلسفه ای که در نمود آن می توان اراده خویشتن را مشاهده کرد. باید توجه کرد که قرن نوزدهم خصوصیات و حوادث منحصر به فردی در اروپا داشت که در ایجاد این نوع فلسفه و اندیشه تاثیر زیادی داشت.

یکی از ویژگی های خاص قرن نوزدهم این بود که نطفه بدبینی را در دل بسیاری از اندیشمندان، شعرا و هنرمندان قرار داد. واترلو مغلوب شده و افسانه شکست ناپذیری ناپلئون به پایان خویش رسیده بود. اروپا در انحطاط غوطه می خورد و میلیون ها نفر در جنگ از میان رفته بودند. وجود زمین های لم یزرع، فقر و بدبختی، کشاورزان را به سوی شهرها کشانده بود. کارگران شهری نیز می رفتند تا در لابه‌لای چرخ های کارخانه ها همه چیز خود را از دست بدهند. بسیاری از طرفداران ناپلئون هر روز به وسیله تیغ گوتین، گردن زده می شدند و فقر، آشوب، بدبختی و دلهره در اندیشه و ذهن مردم رخنه کرده بود. همه این حوادث دست به دست هم داده بودند و نوعی فلسفه پوچی و بی ارزش زندگی دنیوی را در تفکر جامعه ایجاد نمودند.‏

شرایط نابسامان اجتماعی بایرون، دوموسه، هاینه، پوشکین، لرمانتف، شوپنهاور و خیلی ها دیگر را به سوی یاس و بدبینی کشاند. در میان چهره های مایوس این قرن چهره اندوه زده شوپنهاور بیشتر آهنگ یاس و نومیدی را می نواخت. گویی می خواست به جای تمامی فلاکت زدگان این قرن بدبختی ها و رنج های زندگی را ترسیم کند.‏

آرتور شوپنهاور، نامی ترین بدبین عصر خویش در ۲۲ فوریه ۱۷۸۸ در دانتزیک متولد شد. ابتدا نزد یکی از دوستان پدر و سپس در مدرسه ای خصوصی به تحصیل پرداخت. هنوز پانزده سالگی را تمام نکرده بود که سیر و سیاحت دو ساله اش را آغاز کرد. می گویند در همین سیر و سیاحت بود که در لیون با مشاهده میدانی که در آنجا در دوران انقلاب عده ای را با گیوتین سر بریده بودند، سخت متاثر شد. همچنان که در تولون نیز سرنوشت محکومین اعمال شاقه، او را به یاد دوران انقلاب انداخت.

در تمامی این مدت پدرش یار و همسفر او بوده و لحظات زندگی او را امیدوار می نمود ولی این روزهای امیدواری چندان دیری نپایید، هفده ساله بود که مرگ پدر ضربه ای بر او وارد ساخت. مادر نیز با بی خیالی ها و بی توجهی هایش نتوانست جای پدر را بگیرد. نزاعی که بین او و مادر در گرفت و منجر به سقوط او از پلکان شد، باعث شد تا بیست و چهار سال دیگر، که مادرش در قید حیات بود، او را هرگز نبیند. مرگ پدر و دوری از مادر دست به هم داده و در دل آرتور نوعی ناامیدی و بدبینی به جهان را ایجاد نمود. از سوی دیگر خاطرات دوران کودکی و تصویرهای ذهنی از جنگ های دوران انقلاب و اعدام شورشیان باعث ایجاد نوعی فلسفه پوچی در ذهن وی گردید.‏

ابتدا در دانشگاه گوتینگن و بعد در دانشگاه برلین به مطالعه و تحصیل پرداخت. در دوران دانشجویی اش همواره سعی در افزایش علم و دانش خود از طریق مطالعه کتب های مختلف بخصوص فلسفه و هنر داشت. وی به دانشگاه برلین و رشد علمی آن علاقه وافری داشت و در همین دانشگاه بود که بر کرسی استادی تکیه زد. اما در این دانشگاه رقیبی بزرگ وجود داشت که در حوادث زندگی و تنهایی های او نقش زیادی داشت و آن کسی نبود جز هگل. می گویند همان ساعتی را برای تدریس انتخاب کرد که هگل به دانشجویان درس می داد. اما محبوبیت و نفوذ هگل کلاس درس او را بدون دانشجو گذاشت و همین موجب شد تا نسبت به هگل و استادان بدبین شود و در آثارش بر آنها بتازد. در سال ۱۸۱۹ کتاب معروف خود "جهان همچون اراده و بازنمود" را منتشر ساخت. معمولاً این کتاب را به سمفونی در چهار موومان تشبیه می کنند. هر کدام از این چهار بخش این سمفونی حال و هوا و بیاناتی خاص دارد، که اندیشه و تفکرات شوپنهاور را از جهان و اراده انسان نشان می دهد.‏

در ابتدا زندگی او به خوشی می گذشت، ولی بر اثر زیاده روی در خوشگذرانی ها به بستر بیماری افتاد و وضع روانی اش به کلی دگرگون شد. ترس و واهمه مرموزی او را رنج می داد. همیشه قبل از خواب در و پنجره ها را قفل کرده و زیر بالش تپانچه ای مخفی می کرد تا مبادا کسی به او آزاری برساند. صورتحساب ها را به انگلیسی می نوشت تا کسی به اسرار آنها پی نبرد. و به هنگام خروج از منزل مخصوص خود آب بنوشد تا بیماری های مسری مبتلا نشود. نزد سلمانی نمی رفت تا مبادا به هنگام تراشیدن صورت، گردنش قطع شود. از اینکه قدر و اهمیتش ناشناخته مانده بود سخت آزرده خاطر بود و از درون خود را می خورد. کتب و مقالاتش آن چنان که می باید مورد توجه دانشگاه و مردم نبود، و از اینکه مردم از مقالات و اندیشه های او استقبال نکرده و در زندگی آنها را به کار نمی بندند آزرده می شد.‏در سال ۱۸۳۱ که بیماری وبا در برلین شیوع یافت، از ترس به فرانکفورت می رفت، اما هگل همچنان در برلین ماند. سرانجام در سال ۱۸۶۰ در فرانکفورت به بیماری وبا از میان رفت.

سی سال آخر زندگی را در دو اتاق استیجاری دور از یار و دیار با سگی به نام اتما به سر برد. در اواخر عمر به شهرت رسید. مطبوعات پیرامون آثارش مقالاتی منتشر می کردند و او نیز که جویای نام و آوازه بود، با لذت تمام آن ها را می خواند. شاگردان و مریدانی هم پیدا کرده بود که به سخنان یاس آمیز او پیرامون زندگی و زن و ازدواج گوش فرا می دادند. مردم مقالات و کتب او را مطالعه کرده و از آنها استقبال می کردند، اما افسوس که دیر شده بود. این شهرت می بایست آن روزها به سراغش می آمد که هنوز سرخورده نبود و آرزوی تدریس در دانشگاه برلین را داشت تا دانشجویان هگل را به سوی درس خود بکشاند و جهانیان را با اندیشه و آثارش آشنا کند.‏

نسرین علوی زادگان