سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

یک برداشت نادرست در انتساب بیتی به فردوسی


یک برداشت نادرست در انتساب بیتی به فردوسی

جمله “عجم زنده کردم بدین پارسی” نیمه دوم بیتی بسیار مشهور ”بسی رنج بُردم در این سال سی …” و زبانْ زد خاصّ و عام است

جمله “عجم زنده کردم بدین پارسی” نیمه دوم بیتی بسیار مشهور (”بسی رنج‌ بُردم در این سال سی/ …”) و زبانْ‌زد خاصّ و عام است. این بیت، در هیچ یک از دستْ‌نوشتْ‌های کهن شاهنامه، در متن بُنیادین نیامده و تنها در زُمره بیت‌های نسبت داده به فردوسی در “هَجونامه” برساخته به نام او دیده‌می‌شود. کلیدْواژه معنا شناختی این بیت، واژه “عجم” است که در “فرهنگ وُلف”، تنها چهار کارْبُرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده‌است: یکی در “گشتاسپْ‌نامه دقیقی” (مُل، ج ۴، ص ۲۱۴، ب ۸۱۰ = مسکو، ج ۶، ص ۱۲۰، ب ۷۹۵ = خالقی‌مطلق، دفتر۵، ص ۱۵۰، ب ۸۰۱)، دیگری در ب ۳۴ از ۴۵ بیت “ستایشْ‌ ‌نامه محمود” در آغاز “روایت پادشاهی اشکانیان” (مُل، ج ۵، ص ۱۳۵، ب ۳۰ = مسکو، ج ۷، ص ۱۱۴، ب ۳۴ = خالقی‌مطلق، دفتر ۶، ص ۱۳۷، ب ۵۲)، سومین آنها در پایان “روایت پادشاهی یزدگرد سوم ” (مُل، ج ۷، ص ۲۵۲، ب ۹۰۷ = مسکو، ج ۹، ص ۳۸۲، ب ۸۶۰ = خالقی‌مطلق، دفتر۸ ، ص ۴۸۷، ب ۸۹۲) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت آمده در “هَجونامه” آنچنانی که پیشتر، بدان اشاره‌رفت.

چُنان‌که می‌بینیم، یک مورد از این بَسْ‌آمَدهای چهارگانه واژه “عجم” – که وُلف بدان‌ها اشاره‌می‌کند – در میان بیت‌های سروده دقیقی و افزوده بر شاهنامه است که حساب سراینده‌اش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در “هجونامه” جای‌دارد – که همه شاهنامه‌شناسان رَو شْ‌مَند این روزگار در ساختگی و افزوده‌ بودن آن، همْ‌داستانند – و تنها دو کاربُرد آن در سرآغاز “روایت پادشاهی اشکانیان” و پایان “روایت پادشاهی یزدگرد سوم “، سروده فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلکه در میان بیت‌هایی جای‌دارد که استاد توس، آگاهانه و به خواست پاسْ‌داشتن حماسه بزرگش از گزند محمود فرهنگْ‌ستیز و کارگزارانش – ناگزیر و بااکراه – بر متن اثر خویش افزوده‌است و بایستگی‌های سخنْ‌گفتن با او یا درباره کسی همچون محمود، “یَمین” (دست راست ) دولت خلیفه ایرانْ‌ستیز بغداد را نیز می‌شناسیم. پس، هرگاه گفته‌شود که دُشنامْ‌واژه “عجم” در متن شاهنامه فردوسی هیچ کاربردی ندارد، گزافه‌گویی نیست.

چُنین می‌نماید که واژه “عجم” به دلیل بار منفی و مفهوم اهانتْ‌بار و ریشخندْآمیزی که در اصل داشته (گنگ، لال) – و عرب‌ها آن را در اشاره به ایرانیان و دیگرْ قوم‌هایی که نمی‌توانستند واژه‌های عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به کار می‌بردند، در ناهمْ‌خوانی آشکار با دیدگاه فرهیخته ایرانی فردوسی بوده و نمی‌توانسته‌است در واژگان شاهنامه او جایی داشته‌باشد و تنها در سده‌های پس از او – که بار وَهنْ‌آمیز این دُشنامْ‌واژه فراموش‌شده‌بوده – بیت “بسی رنج‌بُردم …” با دربرگیری این واژه به فردوسی نسبتْ‌داده‌ شده‌ است و از آن زمان تاکنون بسیاری از کسان، آن را اصیل شمرده و حتی مایه فخر شمرده و در هر یادکردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجانْ‌زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده‌ و نادانسته، نکوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفته‌اند!

سازنده این بیت، سخن راستین شاعر را در پیش چشم داشته‌ که گفته‌است: “من این نامه فرّخْ‌گرفتم به فال/ بسی رنجْ‌بُردم به بسیار سال”. آن‌گاه در حال و هوای ذهنی خود و بیگانه با نگرش فرهیخته ایرانی حماسه‌سرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن خوارْانگارانه و کوچکْ‌شمارانه‌ای را پرداخته و – با این خامْ‌اندیشی که اشاره به “رنجْ‌بُرداری سی‌ساله” شاعر می‌تواند پرده پوشاننده دشنامْ‌واژه “عجم” باشد – همانند وصله ناهمْ‌رنگی بر جامه زرْبفت و گرانْ‌بهای گفتار گوهرین خداوندگار زبان فارسی دَری، پیوند زده‌ است.

گفتنی‌ست که در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایرانْ‌شناس و شاهنامه‌پژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشْ‌مندی و آگاهی تمام، بیت راستین فردوسی “من این نامه فرّخْ‌گرفتم به فال/ بسی رنجْ‌بُردم به بسیار سال” را پیشانه ‌نوشت اثر ماندگار و ارزشْ‌مند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه کرده‌است.

می‌دانیم که دو سده پس از خاموشی استاد توس، چکامه‌سرای نامدار، جمال‌الدّین عبدالرّزّاق اصفهانی، در یکی از سروده‌هایش گفته‌است: “هنوز گویندگان هستند اندر عجم / که قوّه ناطقه، مَدَد ازیشان بَرَد!” یعنی، از یک سو دشنامْ‌واژه “عجم” را به منزله عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته ‌است در صدد جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر آزادگی و غرور برافرازد که ملّت او “گنگ” نیستند و “گوینده”اند و همین به ناسزا “گنگْ‌خواندگان” چنان “گویندگانی” را در دامان خویش می‌پرورند که هنوز هم “قوّه ناطقه” از ایشان “مَدَدمی‌بَرَد”.

امّا امروز در رویْ‌کرد و برخورد با گذشته نابه‌سامان تاریخی‌مان و آن همه ناروا که ایران ْستیزان بیگانه و “خودی” (؟!) بر ما رواداشته‌اند، دیگر جای کوتاه‌آمدن و سازشْ‌کاری و سخن در پرده گفتن و پیروی چشمْ‌ بسته از رهْ‌نمود فریبنده و گمْراه‌کننده “رَه چُنان رَو که رَهْ‌رَوان رفتند!” نیست. هنگام آن رسیده‌است که همه گذشته تاریخی و فرهنگی‌مان را آشکارا و بی‌پروا به کارگاه نقدی فرهیخته ببریم و از “چراگفتن” و “شکْ‌ وَرزیدن” و “بازْاندیشیدن” در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشته‌باشیم.

در مورد درونْ‌مایه این یادداشت، از “عام” توقعی نیست که بداند این بیت با همه بلندْآوازگی‌ و نمود فریبنده و کاربُرد گسترده‌اش، سروده فردوسی نیست و دشنامْ‌واژه‌ “عجم” جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. امّا “خاصّ” چرا بی هیچ پشتوانه دستْ‌نوشت‌شناختی و بدون ژرفْ‌نگری در درونْ‌مایه ایرانْ‌ستیزانه و اهانتْ‌ آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزله سخنی افتخارْآمیز و غرورْانگیز می‌خواند و می‌نویسد تا جایی که در یک نشست شاهنامه‌پژوهی ویژه گْرامی‌داشت شاعر نیز، آن را عنوان یک سخنْ‌رانی قرارمی‌دهد؟ دیگر چه بگویم؟ “در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!”

نویسنده : دکتر جلیل دوستخواه