جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

محدودیت های روش علمی در اقتصاد و جهان


محدودیت های روش علمی در اقتصاد و جهان

من نمی توانم غروب روز ۱۹ مه سال ۲۰۰۹ را که در آن اقتصاد داشت تلوتلو می خورد و بازارهای سرمایه در هم می پیچید, از ذهنم پاک کنم

من نمی‌‌توانم غروب روز ۱۹ مه سال ۲۰۰۹ را که در آن اقتصاد داشت تلوتلو می‌خورد و بازارهای سرمایه در هم می‌پیچید، از ذهنم پاک کنم. ما در نقطه‌ حضیض بازار سهام بودیم و ترس در نقطه‌ اوجش و چشم‌ها منتظر سقوط مستقیم در دره‌ رکود بزرگ بعدی بود. من به شامی دعوت شده بودم که در آن تعداد زیادی اقتصادکلان‌دان برجسته پشت یک دوجین میز نشسته بودند و پیرامون وضعیت اقتصاد و مسیرهای ترمیم آن شور می‌کردند.

یک اقتصاددان داشت با جزئیات، علل وادادن اقتصاد در نیمه‌ دوم سال ۲۰۰۸ را توضیح می‌داد و مسیر بهبودی که پیش‌بینی می‌کرد را نیز شرح می‌داد. من تحت تاثیر هیبت علمی او قرار گرفته بودم که آمارهای فراوانی را ارائه می‌داد، اصطلاحات تخصصی را به کار می‌گرفت و مدل اقتصادسنجی‌اش را با افتخار شرح می‌داد. مدل او بسیار پیچیده بود. با توجه به سرهایی که از سر تصدیق تکان داده می‌شد و چهره‌های راضی‌ای که در اتاق مشاهده می‌شد، به نظر می‌آمد که او توانسته است تسلی خاطری عمیق به مهمانان عطا کند؛ آنها می‌توانستند با خیالی راحت سر به بالین بگذارند و از علم آن اقتصاددان متشکر باشند؛ آنها می‌توانستند به او و پیش‌بینی‌اش در مورد آنچه قرار است بر سرمان بیاید، اعتماد کنند.

من آنچنان مطمئن نبودم. از سر کنجکاوی، قبل از آن که شام بخورم، پیش‌بینی‌های یک سال پیش او را یعنی دقیقا چندماه پیش از سقوط بررسی کردم. پیش‌بینی او در بهار سال ۲۰۰۸ برای نیمه‌ دوم سال ۲۰۰۸ ملایم‌ترین رشد مثبت اقتصادی برای آمریکا بود. این غیرطبیعی نبود؛ هیچ اقتصاددان مطرح دیگری نیز چیزی خوش‌رنگ‌تر برای نیمه‌ دوم سال ۲۰۰۸ پیش‌بینی نکرده بود، اگرچه بسیاری می‌گویند که دیگران چنین کرده‌اند. من او را سرزنش یا استهزا نمی‌کنم که دقیقا چند ماه مانده به بدترین سقوط اقتصادی در ۸۰ سال اخیر به محتاطانه‌ترین وجهی خوش‌بین بوده است. پیش‌بینی اقتصادی سرشار از خطر است.

برای من زننده‌ترین نکته‌ آن بعدازظهر این بود که هیچ چیز آن مدل پس از آن‌ که مشخص شده بود متأسفانه به هدف نزده است، تغییر نکرده بود. او فقط معادلات را به کار انداخته، آخرین اعداد و ارقام را توی آن ریخته و شروع به بیرون ریختن نتایج کرده بود. من از او پرسیدم آیا مدل‌هایش را با توجه به پیش‌بینی اسفناک مربوط به ۲۰۰۸ اصلاح کرده است؛ او حیرت‌زده به من زل زد و گفت حتی این سوال به ذهنش هم نرسیده است.

پس از آن بود که من به این نتیجه رسیدم و هنوز هم بدان پایبندم که این شام شاهدی تمام برای وجود نقطه‌ کوری بنیادی در علم جدید است. علم جدید بسیار از مرزهای طبیعی‌اش دور شده است و این مساله هم مشکلات فراوانی ایجاد می‌کند و هم جلوی پیشرفت را می‌گیرد.

ریشه‌های مساله را می‌توان تا ارسطو، پدر علم جدید که در حدود ۴۰۰ قبل از میلاد می‌زیسته است، عقب برد؛ کسی که اولین بار مفهوم صوری علیت را مطرح کرد. در عین حالی که روش‌شناسی فکری او پیشرفت‌های زیادی کرده است، اما اثر انگشت او بر همه‌ جای علم جدید باقی است.

اما آن طور که دوست فیلسوف من، تونی گلسبی اسمیت به من توضیح داد، هر‌چند ارسطو طرفدار منطق علمی خود است، اما در بهترین سنت علمی‌ای که او طراحی کرده است برای نظریه‌اش شرایطی مرزی گذاشته است. این منطق برای بخشی از جهان صادق است که چیزها نمی‌توانند جز آنچه هستند باشند. یک درخت بلوط، درخت بلوط است و نمی‌تواند چیزی دیگر باشد. یک تکه سنگ خارا، یک تکه سنگ خاراست و نمی‌تواند چیزی دیگر باشد. ارسطو برای چنین جهانی، آن روش علمی ابتدایی را طرح‌ریزی کرد و استدلال کرد که این بهترین مسیر برای فهم آن بخش از جهان است.

در عین حالی که او روش علمی‌اش را برای آن بخشی از جهان طرح‌ریزی کرده است که نمی‌تواند جز آن‌چه هست باشد، همچنین هشدار می‌دهد که بخش دیگری از جهان نیز هست که می‌تواند چیزی جز آن‌چه هست باشد، و روش دیگری هست که برای فهم آن بخش جهان بدان نیاز است. در آن بخش به کارگیری روش علمی تماما نابجا خواهد بود.

آن بخش دوم جهان تشکیل شده از مردم است_ روابط، کنش و واکنش‌ها و مبادلات. در این بخش از جهان، روابط می‌تواند خوب، بد یا خنثی باشد؛ صمیمی، سرد یا در نوسان باشد. آنها تغییر می‌کنند، می‌توانند چیزی غیر از آنی باشند که اکنون هستند. برای این بخش از جهان، ارسطو می‌گوید روشی که باید به کار گرفته شود تا فهم ما را رشد دهد و این بخش از جهان را شکل دهد، گفت‌و‌گو است؛ گفت‌و‌گو بین پاره‌های این بخش از جهان است که فهم، شکل‌دهی و تاثیرگذاری آن را می‌سازد.

من مدعی‌ام که هرچند جهان علمی جدید، روش علمی ارسطو را به آغوش پذیرفته است، اما به کل شرایط مرزی او را به فراموشی سپرده است و به راحتی مرزهای روش علمی را به مناطقی آن چنان دوردست کشانده است که اصلا برایش طراحی نشده بود. طنز داستان این است که ما ابزار ارسطو را پذیرفته‌ایم، اما دفترچه راهنمای استفاده از آن را نپذیرفته‌ایم.

در چنین فضایی رفتار اقتصاددان هیچ عجیب نیست. او در یک ژست ارسطویی، با اقتصاد به مثابه چیزی که نمی‌تواند جز آنچه هست، باشد، برخورد می‌کند و آینده را بر اساس گذشته پیش‌بینی می‌کند. به همین دلیل است که او از همان ابزار پیشین استفاده می‌کند و معتقد است که در این شیوه‌ به راستی علمی عمل می‌کند. او در این شیوه‌ رفتار با بسیاری از کسانی که در علوم اجتماعی و طبیعی کار می‌کنند و حتی برخی از شاغلان به علوم انسانی، هم‌قطار است.

علم، معرفت ما را به جهان چیزهایی که نمی‌توانند جز آن‌چه هستند، باشند، افزایش داده است. اما تجربه‌ جدید ما از به ‌کارگیری علم در جهان چیزهایی که می‌توانند جز آنچه هستند، باشند، غیرمفید بوده است، همان طور که توسط آن اقتصاددان اثبات شد. برون‌یابی وقایع آتی بر اساس خطی مستقیم از وقایع گذشته، نه تنها دقیق نیست حتی برای درک بهتر و خلق ایده‌های جدید نیز یاری‌دهنده نیست.

من مدعی‌ام همان قدر که علم برای خلق، آزمون و اثبات فرضیات جدید درباره چیزهایی که نمی‌توانند جز آنچه هستند، باشند، مفید است، نسبت به خلق فرضیات جدید برای چیزهایی که می‌توانند جز آنچه هستند، باشند، ناتوان است؛ چیزهایی از قبیل رشد اقتصادی، پایداری زیست‌محیطی، صلح و امنیت.

ما مجبوریم چنگال پولادین علم را از بخشی از جهان که در آن برون‌یابی آینده از گذشته بی‌فایده است، برداریم و به این هدف بیندیشیم که چگونه آینده‌ای بهتر خلق کنیم.

هر‌چه روش علمی پا را از گلیمش درازتر کند و بیشتر وارد حوزه‌های اقتصاد و کسب و کار شود، پیش‌بینی‌هایش از آینده خطاآمیزتر خواهد بود. به این لیست به طور واقع می‌توانیم هر پیشگویی‌ اقتصادی پس از نیمه‌ نخست سال ۲۰۰۸ و بی‌شمار مطالعات تحقیقی مربوط به بازار که ترجیح مشتریان را اشتباه حدس زدند، اضافه کرد.

اگر چالرز سندرس پیرس، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی در ابتدای قرن بیستم اکنون زنده بود، از نتایج بنجل این تحلیل‌ها شگفت‌زده نمی‌شد. پیرس متفکری فوق‌العاده است؛ اما نسبت به هم‌قطارانش ویلیام جیمز و جان دیویی کمتر معروف است بیشتر به این دلیل که شخصیتی بدخلق و نامطبوع داشت. اما به هر حال پیرس نظریه‌ای شدیدا پربصیرت و قابل کاربرد برای کار علمی جدید داشت که تقریبا به تمامی فراموش شده است. او می‌گفت هرگز هیچ اندیشه‌ جدیدی با استفاده از منطق قیاسی یا استقرایی (دو شکل از منطق که روش علمی جدید از آن استفاده می‌کند) از تحلیل گذشته به دست نمی‌آید.

این شکل‌های منطق تنها می‌‌توانند چیزهایی از گذشته را اثبات کنند، بنابراین چه صاحبان کسب و کار، اقتصاددانان و عالمان علوم تجربی این را در نظر بگیرند چه خیر، تنها چیزی که تحلیل منطق قیاسی یا استقرایی می‌تواند پیش‌بینی کند، یک برون‌یابی ساده از گذشته است. این در اردوی ارسطویی برای مطالعه‌ چیزهایی که نمی‌توانند جز آنچه هستند باشند، بسیار مفید است. اگر ما با مطالعه‌ کلوخه‌هایی از گرانیت، خواصی را کشف کنیم با اطمینان می‌توانیم پیش‌بینی کنیم که در آینده، کلوخه‌های گرانیت آن خواص را خواهند داشت.

اما با این حال، تحلیل‌های منطق قیاسی یا استقرایی تنوری برای چیزهایی که می‌توانند جز آنچه هستند باشند، گرم نمی‌کند (مثل اقتصاد). این چیزها به طور مدام در اثر کنش و واکنش‌های مردم و سازمان‌ها تغییر می‌کنند. افول سال ۲۰۰۸ یک برون‌یابی از گذشته نبود، واقعیتی گسسته از گذشته بود.

اگر اقتصاددانان پیرسی بودند، وقتی وضعیتی غیرعادی مثل افول اقتصادی سال ۲۰۰۸ را مشاهده می‌کردند، همه‌ دانش ناهم‌سنج‌مان را در کنار هم جمع می‌کردند و آنها را با خلاقیت با هم جفت و جور می‌کردند و می‌پرسیدند: روی زمین دارد چه رخ می‌دهد؟ به جای آنکه فراموش کنند نظریات آنها به طور کلی ناقص است و بنابراین بی‌توجه پیش‌ بروند و باز هم بیشتر تحلیل کنند و بر مبنای همان نظریات پیش‌بینی‌های بیشتر کنند، فرضیاتی جدید خلق می‌کردند تا وضعیت جاری را توضیح دهند. این همان چیزی است که پیرس با هیجان «پرش منطقی ذهن» و «استنتاج بهترین تبیین» می‌خواند.

این امتزاج علم و خلاقیت است. پیرس آن را «منطق قاپیدنی» نامید. این تشکیل فرضیات جدید است. منطق قیاسی و استقرایی آینده را چیزی جز گسترش منطقی گذشته نمی‌داند و آنچه در سال ۲۰۰۸ رخ داد، گسترش ساده و منطقی گذشته نبود. منطق قاپیدنی پیرسی می‌توانست فرضیات جدیدی را خلق کند که وقتی داده‌ها را در حال به آن وارد می‌کردی، آینده را تحلیل کند.

این قطعا عادت جهان‌شمول یا غالب جهان مدرن ما نیست. در عوض اعتمادی ناروا به تحلیل داده‌ها است به این امید که حقیقت را مکشوف کند. تحلیل قطعا می‌تواند پاسخی از داده‌ها بیرون بکشد، اگر آن‌ها را به اندازه کافی عذاب دهد، اما فقط تا آنجا که از درد خلاص شود. اما مساله این است که محتوای اطلاعاتی پاسخ‌ها ناچیز است. از نظر پیرس، اگر یک قاعده‌ استنتاجی موجود را برای تحلیل داده‌های تاریخی به کار گیریم، ممکن است تایید شود که آن قاعده کار می‌کند؛ اما هیچ چیز جدیدی آموخته نخواهد شد. اگر قاعده تایید نشود (مثل قواعد اقتصاد که در مورد بخش دوم سال ۲۰۰۸ کار نکرد) آن وقت ما می‌آموزیم که قاعده‌ استنتاجی ما کار نمی‌کند، نتیجه خوبی است، اما چیزی برای آینده ندارد. اگر ما منطق استقرایی را در مورد یک مثال بزرگ و به اندازه کافی هم‌سنج به کار گیریم، تنها وقت زیادی را تلف کرده‌ایم تا با دلگرمی تایید کنیم که آنچه می‌بینیم درست است.

ارسطو اگر بود استدلال می‌کرد که پرش منطقی پیرسی حاصل علم بیان است: گفت و گوی میان اذهان جست‌و‌جوگری که تلاش می‌کنند آینده‌ای بسازند که وجود ندارد و نه ور رفتن سبک‌سرانه با ارقامی که وجود دارند. این اذهان جست‌وجوگر به جای آنکه بپرسند آیا این اندیشه جدید می‌تواند با تحلیل‌های پیشرفته اثبات شود، می‌پرسند چه طور این اندیشه بدیع می‌تواند در آینده مورد آزمون قرار گیرد. اگر ما به ارسطو گوش بسپریم (به جای آنکه فقط نصف حرف او را بگیریم) و اندیشه او را با اندکی اندیشه پیرسی ترکیب کنیم، خواهیم پذیرفت که علم در شکل دادن به چیزهایی که می‌توانند بهتر از آنچه هست، باشند، محدودیت دارد و بنابراین وقت و انرژی بیشتری برای آن گونه گفت‌و‌گویی می‌گذاریم که مدل‌های جدید قابل آزمون در آینده خلق می‌کند.

البته، من مدعی نیستم که همه علوم عاری از فروض بدیع‌اند یا آنکه همه عالمان طبیعی یا اجتماعی به طور کلی عاری از منطق قاپیدنی هستند. در عوض مدعی‌ام که باید افسار علم گول‌زننده‌ای را که تنها از منطق استنتاجی و استقرایی استفاده می‌کند، به دست گیریم. ما باید انرژی آن مفهوم وسیع‌تر از علم و ابداع را آزاد کنیم که به ما کمک می‌کند آن جنبه‌هایی از جهان را که می‌توانند چیزی جز آنچه هستند، باشند، شکل دهیم. البته برای خود من همیشه واضح نیست که دقیقا مرز هر کدام کجاست، اما بسیار مهم است که ما به صورت پیش‌فرض تحلیل را بر ابداع مقدم ندانیم. بازگرداندن چنین تعادلی، چالش جدید یا شاید بهتر است بگوییم پساجدید دنیای ماست.

راجر مارتین

مترجم: محمد آقازاده

منبع: رویترز