پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
روایت جنگ تخیلی

● یک
«بچههای مدرسه درگوشی با هم صحبت میکنند. بیشتر معلمها به جای این که در دفتر بنشینند و چای بنوشند، در حیاط مدرسه قدم میزنند و با بچهها صحبت میکنند. آنها این کار را از معلم تاریخ یاد گرفتهاند. با این کار میخواهند جای خالی معلم تاریخ را پر کنند. معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود که رفت جلوی صف و با یک سخنرانی داغ و کوبنده، جنایتهای شاه و خاندانش را افشا کرد؛ و قبل از این که مأموران ساواک وارد مدرسه شوند، فرار کرد. حالا سرلشکر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین کرده است. یکی از بچهها، در گوشی با ناظم صحبت میکند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد میشود. در حالی که دست و پایش را از وحشت گم کرده، هول هولکی خودش را به دفتر میرساند. مدیر وقتی رنگ و روی او را میبیند، جا میخورد.
ـ چی شده، فاتحی؟
ناظم، آبدهانش را قورت میدهد و جواب میدهد: «جناب ذاکری، بچهها ... بچهها»
ـ جان بکن، بگو ببینم چی شده؟
ـ جناب ذاکری، بچهها میگویند باز هم معلم تاریخ ...
آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را میشنود، مثل برق گرفتهها از جا میپرد و وحشتزده میپرسد:
«چی گفتی، معلم تاریخ ؟! منظورت همت است؟»
ـ همت باز هم میخواهد اینجا سخنرانی کند.»
«معلم فراری» از کتابهای پرتیراژ «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» است که به چاپهای متعدد هم رسیده؛ یعنی مخاطبان آن که از طیف «نوجوانان»اند با کتاب ارتباط خوبی برقرار کردهاند. خب، جالب است که نویسندهای بخواهد و بتواند زندگی آدمی مثل شهید همت را به شکل قصهای بلند و در چارچوب ادبیات نوجوان عرضه کند. جذابیتهای «این گونهنویسی» کم نیست البته به شرط و شروطها! یک وجه قضیه این است که نویسنده آشنایی لازم را با زمینه کاری خود داشته باشد. یعنی بداند تفاوتهای ادبیات بزرگسالانه با ادبیات کودکانه ـ نوجوانانه نه فقط در بالا و پائین شدن سن مخاطبان که اساساً در تغییر همه چیز از جمله پرداخت «شخصیت»، پرداخت «وضعیت»، انگیزههای روایت، بهانههای روایت، زبان روایت، زاویه دید، ارتفاع دید، فضاسازی، شکلدهی «حال و هوا»، جایگاه «راوی» و خلاصه همه آن چیزهایی است که یک قصه را میسازد. رحیم مخدومی [نمیدانم نام مستعار است یا نامی واقعی] در «معلم فراری» نشان میدهد که به بعضی از دقایق کار واقف است اما این وقوف به آن اندازه نیست که ما با اثری نوجوانانه با همه آن خصوصیاتی که از این ژانر میشناسیم روبهرو باشیم. از جمله به کارگیری «او راوی دانای کل» نه تنها مخاطب را به بازیگران صحنه نزدیک نمیکند که آنها را [در روایت] در حد «تصاویر قاب شده بر دیوار» تقلیل میدهد.
بگذارید کمی تعارف را کنار بگذاریم و سر راست برویم سراغ اصل موضوع: ما اصلاً با یک قصه نوجوانانه روبهرو نیستیم بلکه قصهای را پیش رو داریم که از همه خصوصیات ژانری خود فقط «زبان نرم» [آن هم نه به شکل صددرصدیاش] را اختیار کرده یعنی قصهای بزرگسالانه است که برای رسیدن به طیف مخاطبان بیشتر ساده نویسی را مد نظر قرار داده که بد هم نیست اما قصه نوجوان نیست. اگر تکلیف نویسنده و ناشر با این قضیه روشن باشد میشود به چند نتیجه مثبت رسید از جمله این که: این هم رویکردی است در نوشتن که از سه رسانه «رادیو»، «تلویزیون» و قصههای دنبالهدار مجلات پرمخاطب، به حوزه قصهنویسی ایران راه یافته و به خودی خود هم عیبی ندارد به شرط آنکه تصور نکنیم که قصه نوجوانانه یا کودکانه نوشتهایم و مخاطبان این گروه سنی هم باید آن را بپذیرند [که ممکن هم هست بپذیرند اما همانطور که یک نوجوان به فلان سریال تلویزیونی بزرگسالانه نگاه میکند، آن سریال که متعلق به گروه سنی نوجوان نیست، هست؟]
● دو
«بیسیم چی، گوشی بیسیم را به دست حاج همت میدهد و میگوید: «با شما کار دارند.» حاج همت، گوشی را میگیرد ... همت ... بگوشم ...» در همان لحظه، خمپارهای زوزهکشان میآید. باز هم بیسیمچی میترسد. صدای زوزه دلخراش خمپاره، باز هم دل او را فرو ریخته. خمپاره کمی دورتر منفجر میشود. صدای مهیب انفجار، پردههای گوش بیسیمچی را میلرزاند و زمین از موج انفجار مثل گهواره میلرزد. غباری غلیظ همراه با ترکشهای داغ به طرف آن دو پاشیده میشود. همه اینها در یک چشم بر هم زدن اتفاق میافتد. حاج همت بدون این که از جایش تکان بخورد، با لبخند به بیسیمچی نگاه میکند و به صحبت ادامه میدهد. بیسیمچی خودش را سفت به زمین چسبانده و با دو دست گوشهایش را چسبیده است. وقتی گرد و غبار میخوابد، به یاد حاج همت میافتد. از جا برمیخیزد، وقتی حاج همت چشم در چشم او میدوزد، از خجالت سرش را پائین میاندازد و در فکر فرو میرود. او به ترس و دلهره خودش فکر میکند و به شجاعت حاج همت. او خیلی سعی کرده ترس را از خود دور کند؛ اما نتوانسته. وقتی صدای سوت دلخراش خمپاره شنیده میشود، انگار کنترل بدن او از دستش خارج میشود. زانوهایش خود به خود شل میشوند، قلبش به تپش میافتد و بدنش نقش زمین میشود.»
بگذارید بیآنکه نویسنده این متن را بشناسم یک پیشبینی کنم. براساس متن فوق، تصور این است که او تا به حال، نهتنها در جنگ حضور نداشته که حتی یک دوره آموزشی کوتاه مدت نظامی هم ندیده است. ببینید! نویسندگی از جهات مختلف با شاعری متفاوت است و یکی از آن جهات هم این است که در این کار اگر تخیل هم نقشی ایفا میکند در چارچوب تجربیات نویسنده است نه چیزی خارج از آن. اگر نویسنده، در جنگ حضور میداشت یا لااقل در یک دوره آموزشی حضور یافته بود حتماً میدانست که اولین توصیه [چه در ارتش چه در سپاه، فرق نمیکرد و نمیکند چه در زمان جنگ و چه اکنون] این بود و هست که به محض شنیدن سوت مخصوص خمپاره، خودتان را روی زمین پرت کنید و دهانتان را باز و با دو دست گوشهایتان را بگیرید. دلیل این توصیه نظامی هم روشن است چون اگر ترکش خمپاره کاری نکند ممکن است موج انفجار، یک رزمنده را تا آخر عمر خانهنشین کند.
شاید نویسنده با اصطلاح مرسوم برای چنین جانبازانی آشنا نبوده یا نیست. به آنها میگفتند: «موج گرفته»، «موجی»؛ بنابراین شکلدهی به چنین تصویری در قصه، که در آن، عملکرد درست بیسیمچی دال بر ترس اوست درواقع، پائین آوردن قدر نظامی شخصیتی چون «همت» است که به عنوان یک فرمانده ارشد نظامی، بخش قابل ملاحظهای از پیروزیهای جنگ هشت ساله، مرهون رویکردهای رزمی اوست. شاید نویسنده در دفاع از خود بگوید که با چنین خاطرهای که رزمندهای روایتش کرده، جایی برخورد کرده؛ اولاً که نوع روایت هر راوی میتواند واقعیت را تحت شعاع قرار دهد. ثانیاً مطمئناً راوی نگفته هنگامی که «خمپاره کمی دورتر منفجر میشود. صدای مهیب انفجار، پردههای گوش بیسیمچی را میلرزاند و زمین از موج انفجار مثل گهواره میلرزد. غباری غلیظ همراه با ترکشهای داغ به طرف آن دو پاشیده میشود ... حاج همت بدون این که از جایش تکان بخورد، با لبخند به بیسیمچی نگاه میکند و به صحبت ادامه میدهد.» تصور کنید که غبار غلیظ همراه با ترکشهای داغ به سمت دو نفر پاشیده شود و هیچ اتفاق خاصی هم برای این دو نیفتد. شاید راوی از ترس خود برابر شجاعت «همت» حرف زده و این که از صدا یا انفجار خمپاره ـ در فواصلی بسیار دورتر از فاصله توصیف شده ـ میترسیده و نویسنده، به تخیلش فرصت داده تا جنگی تخیلی را برای ما تصویر کند! تا آنجا که میدانم ارزش جنگ هشت ساله برای ملت ایران به دلیل تخیلی نبودنش بوده!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست