چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

حاجی مشدی


حاجی مشدی

ز چند گوشه شهر با آدم هایی که ادب میزبانی می دانند

صدای گزارشگر روی تصاویر می‌دود. هیجان کلماتش را می‌ریزد توی گوشی تلفن و می‌گوید: اینجا کربلای معلی ست، جایی که میلیون‌ها نفر از شیعیان از سراسر دنیا در اون گرد هم اومدن تا در اربعین حسینی در جوار مضجع شریف اباعبدا...الحسین باشن. جالبه مردم کربلا هم درهای خانه‌هاشون رو برایه زائران حسینی باز گذاشتن و از اون‌ها پذیرایی می‌کنند...

مابقی جملات گزارشگر را نمی‌شنوم، چیزی توی گوشم زنگ می‌خورد. چیزی شبیه یک سوال. این‌که ما هم مثل اهل و اهالی کربلا در طول سال شاهد حضور خیل عظیم زائران، چند خیابان بالاتر و یا چند محله پایین‌تر از خانه‌مان هستیم اما چند نفر از ما ادب مجاورت را می‌دانیم و با آن کیفیت که در بالا گفته شد، به جا می‌آوریم؟ چند نفر از ما بی آن‌که لباده خدمت به تن داشته باشیم، خدمت میهمانان علی بن موسی الرضا(ع) را می‌کنیم؟ می‌گویید: وظیفه دستگاه‌های مسئول است! نه روی صحبتم با همه ما آدم‌های ساده است که هیچ عنوان حقوقی، آویزان اسم و رسم‌مان نیست جز همسایگی با امام رضا(ع).

در این گزارش هم سراغ آن‌هایی رفته‌ایم که بی سر و صدا خدمت زائران را می‌کنند و هم آن‌هایی که چشم‌شان به دیدن همتی از آدم‌های اطراف‌شان خشک شده است.

خانه دوست اینجاست

«ما به نزد حضرت شاه خراسان می‌رویم

با سر و جان در بر سلطان ایمان می‌رویم

قبله هشتم، امام هشتمین باشد رضا

ما به نزد آن شهنشاه غریبان می‌رویم...»

دقیقا ۳۲‌ سال است که سمت نگاهش به آسمان ثابت مانده است. می‌گوید: «اهل‌دل، چشم سر می‌خوان چکار؟». صدایش انصافا خوب است و هرجای چاووشی که می‌خواند، به‌کلمه «رضا» می‌رسد؛ چیزی توی گلویش می‌شکند.

پارادوکس عجیبی است، آخر اسم خودش هم «رضا»ست. رضای روشندل قصه ما، در این ۳۲ سالی که از خدا عمر گرفته، حتی یک بارهم مسافر مشهد نشده بود تا این‌که وقت یک نماز صبح، پای سجاده ای که ۱۲۰۷ کیلومتر دورتر از مشهدالرضا پهن شده بود، دل آقای میرزایی خیری در شهرستان خمین می‌لرزد و نیت می‌کند تا هزینه ای را صرف حج فقرا کند.

این‌طور می‌شود که کاروانی از نابینایان خمین به همت آدم‌هایی خیر عازم مشهد می‌شوند.

اما بانیان اصلی روشن شدن چشم رضا به زیارت رضا(ع)، خادمان گمنام و ساده‌ای هستند که در خم یکی از کوچه‌های این شهر بی سر و صدا و بی هیاهوی تبلیغاتی کار خیر می‌کنند.

سلامتی بانی خیر صلوات...

اگر خواستید بروید کوچه «تنباکوچی» مطمئن شوید راننده‌تان یک تمام قد مشهدی باشد چون این اسم را سرکوچه ننوشته اند اما استخوان خرد کرده‌های مشهدی که به میدان می‌گویند: فلکه، چشم بسته راه را پیدا می‌کنند.

این کوچه در میانه راه شما را به در آهنی و ساختمانی شبیه مدرسه می‌رساند که روی سر درش نوشته: «موسسه خیریه رهروان فضیلت».

وارد می‌شوم. از وسط آدم‌هایی که مدام در حال رفت و آمد هستند خودم را به اتاق کوچکی می‌رسانم که در آن کوچک و بزرگ سیبیل در سبیل هم دور سفره نشسته اند. کسی می‌گوید: «سلامتی همه زائرای امام رضا صلوات؛ هیچکی آرزو به‌دله زیارت نمونه، صلوات؛ برای نیت خیر و بانی نیت خیر، صلوات...»

این سفره صبحانه به نان و پنیر و چای خلاصه می‌شود و دور این سفره پر است از آدم‌هایی که از ثانیه مهر شدن شناسنامه‌شان تا حالا روی گنبد طلا را ندیده‌اند. خیلی از آن‌ها حالا که کنار حرم و گنبد هم هستند، چشم سر برای دیدن ندارند و دل خوش کرده‌اند به سوی نگاه دل.

آدم‌های این اتاق جمعی از زائران کم‌درآمد و اغلب نابینایانی هستند که مشقت کیلومترها راه را از شهر خمین به جان خریده‌اند تا به قول خودشان؛ «شاه‌رضا»‌شان را زیارت کنند.

اما آن‌که آستین بالا زده و بانی خیر شده تا این آدم‌ها قبل آنکه مهر «باطل شد» روی شناسنامه‌شان بیاید، «مشدی» شوند؛ همین موسسه رهروان فضیلت و آدم‌های خیر و گمنامی هستند که ذیل این نام دست زائری را به ضریح می‌رسانند.

یک حج واجب و یک حج فقرا

«زائرانی را که تا به حال به مشهد مشرف نشده اند، در ۲۰۰نقطه کشور شناسایی می‌کنیم و با مشارکت خیران، فرصت حضور در این شهر و زیارت را برایشان فراهم می‌کنیم.»

این آغاز صحبت‌های غلامرضا خالصی در مقام مدیرعامل موسسه رهروان فضیلت تنها موسسه از این جنس در کشور است که کارش را از سال ۸۳ آغاز کرده است.

ساز و کار دعوت از زائران کم‌درآمد و یا معلولی که تا‌به‌حال پای‌شان به مشهد نرسیده در بیان او این‌گونه است: «شناسایی این افراد در قالب یک برنامه دو، سه‌ ماهه انجام می‌شود و گاهی برای پیدا کردن بعضی از آن‌ها، نمایندگان ما به دوردست‌ترین روستاهای کشور هم سر می‌زنند. هزینه رفت و برگشت با استان مبدا و خیران و بانیان این برنامه بوده و پذیرایی و اسکان را هم موسسه تقبل می‌کند.»

او تاکید دارد که؛«تمام کسانی که با ما همکاری می‌کنند، داوطلب این کار هستند و بابت آن مزدی دریافت نمی‌کنند.»

به بیان خالصی این تنها یک سفر زیارتی نیست، بلکه نیت گردانندگان این موسسه این است که سوغات مسافران مشهد، «امام‌شناسی» باشد.

به‌همین منظور در طول سه‌روز و چهار شبی که این افراد میهمان موسسه رهروان فضیلت هستند، برای آن‌ها سه‌عنوان کلاس آداب زیارت، ثواب زیارت و حرمت زیارت برگزار می‌شود.

او ادامه می‌دهد:از سال ۸۳تاکنون ۱۵‌هزارنفر در قالب کاروان‌های ۴۰نفره از طریق این موسسه به زیارت مشهد مشرف شده‌اند. همچنین در مقاطع مشخصی از سال سهمیه کاروان‌های این موسسه به یتیمان، روشندلان و ناشنوایان اختصاص دارد.

تاکید آقای مدیرعامل بر این است که خدمات اسکان و پذیرایی به‌طور کامل برای زائران رایگان است.

خالصی از اجرای یک طرح جالب هم صحبت می‌کند:در طرح «عرفه» حج فقرا هر حاجی که به حج اعزام می‌شود، همزمان تقبل هزینه سفر زائری را به مشهد می‌کند که حداقل آن حدود ۳۶هزارتومان است. بعد همزمان با زیارت خانه خدا توسط وی در مکه، کسی در مشهد به نیابت از او حج فقرا را به جا می‌آورد.

به گفته خالصی قرار است سال آینده ۸هزارنفر در این طرح شناسایی و با کمک خیران عازم زیارت مضجع شریف حضرت رضا(ع) شوند.

خانه دوست اینجا بود!

آدرس داده‌اند در یکی از فرعی‌های خیابان نواب صفوی اما بعد از گذر از چند پیچ و گرفتار آمدن در خم یک کوچه، سر از معبری بزرگ در می‌آورم که عمده خانه‌هایش را خراب کرده‌اند. دعا‌دعا می‌کنم که آدرس روی کاغذ من، یکی از این سقف‌های فرو ریخته و زمین‌های عریان نباشد، بالاخره پلاک پیشانی یک در کوچک، با آدرس من هم‌خوانی می‌کند. اینجا قرار است خانه خیری باشد که سالی چند‌بار در خانه‌اش را رو به زائر حضرت باز می‌گذارد. هرچه زنگ می‌زنم، کسی در را باز نمی‌کند. دست به دامان همسایه‌ها می‌شوم. بالاخره یکی از صاحبان معدود خانه‌های باقیمانده در کوچه جوابم را می‌دهد:

- «ببخشین حاج‌خانم، همسایه‌تون خونه نیستن؟»

- «که چی؟»

- «این همسایه‌تون همونیه که می‌گن سالی ‌چندبار خونه‌شو رایگان به زوار می‌ده؟»

- «که چی بره؟»

- «خب، شما ازشون خبردارین؟ جواب نمی‌دن؟ نیستن منزل؟»

- «گفتم که چی بره؟... گدایی؟... امدی گدایی؟...بهت نمخوره...دنبال خنه مگردی؟... برو حرم...!»

- «نه خبرنگارم! می‌خوام با همسایه‌تون، مصاحبه بگیرم...!»

- «دیدی گفتم، مو که مدنیستم یک چیزی ای وس مسطا هست... همسده ما مرده خانم جان!... ینی راستشه بخی به رحمت خدا رفته!... حقیقتش‌ها خانه‌ش ر به هم مجانی مداد به کریه... مگفت جای خمس و زکاته بری پاک کردن مالم... سالی چن‌بار توی همی شهادتا و ولادتای اماما، کیلی خنه‌ش مداد دست یکی از همی هیئتای زنجیر‌زنی، البته الان ورثه‌هاش ماشالا هرکودوم خنه‌ی پدری ر مدن کریه، همچی تیمیز و قلفتی‌یم پول مستنن از زوار امام رضا که بیا و تماشا کن... دختر جان یگ وخت اسم مو ر نندزی توی کاغذات چاپ کنی توی تیلویزیون...»

خانه دوست، شبی ۲۰هزارتومان

تلفن زنگ می‌خورد. آن‌طرف خط یکی از رابطان خبری‌ام است. آدرس می‌دهد: خیابان طبرسی... حوالی یکی از مراکز بهداشت.

آسمان تازه‌ عقده‌گشایی کرده و هنوز شانه عابران از برف سفید نشده است اما سرما تا مغز استخوان‌ نفوذ می‌کند.

سوژه‌هایم یک زن و شوهرند. سر یکی از کوچه‌های منتهی به عیدگاه پیدایشان می‌کنم. مرد کمی عقب‌تر می‌ایستد... جوری نگاهم می‌کند که انگار می‌گوید: بچسب به کار خودت و گرنه...!

اما زن که نگاهش مدام بین من و همسرش در حرکت است، تند‌تند شروع می‌کند به حرف زدن؛«خدا خیرت بده... گفتن شما می‌تونی برا ما یه کاری بکنی...»

مرد نهیب می‌زند: «زن...!»

زن بی توجه ادامه می‌دهد: «دقیقا هیژده(هجده) روزه اومدیم مشهد... بچه‌م عمل لازم داره... برا لاله گوشش... منم سی‌نیوگرامی (سونوگرافی) می‌خوام... آخه بعد بچه اولم...»

مرد نهیب می‌زند: «زن...!»

«به خدا ما نادار ناچار نیستیم... اما خرجا که یکی دوتا نیست... اینم (اشاره به مرد) کارگره... وایسه سر کار خوب در می‌یاره برامون... زوره بازوشو داره خب... اما حالا که با ما اومده مشهد... کی وایسته جاش کار کنه؟...»

مرد نهیب می‌زند: «زن...!»

«اولش گفتن سیصد تومن اما به جانه بچه‌م تا حالا هفتصدتومنی خرج کردیم... جایی کرایه کرده بودیم اما بعد نداشتیم بدیم... الانم که مشد غلغله‌ست... صابخونه گفت: شبی بیست تومن... به فاطمه زهرا دوشبه با همی مرد داریم توی اورژانس درمونگاها می‌خوابیم...یک آدم با انصاف نیست که جا بده به ما.»

مرد نهیب می‌زند: «زن...!»

«گدا نیستیم که دستمونو جلوی مردم دراز کنیم... اما این چندروز که خورده به تعطیلیا، دکترا نیستن... موندیم چکار کنیم؟، انصاف رفته از این مردم... شما چکار می‌تونی بکنی؟...»

مکث می‌کنم. سریع چند‌خط روی کاغذ می‌نویسم و می‌گذارم توی دست زن... طوری به‌کاغذ و بعد به من نگاه می‌کند که انگار راضی نشده... مرد این‌بار نهیب نمی‌زند،فقط آرام می‌گوید: «بریم!»

نویسنده: فاطمه آستانی