شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ادبیات و فرهنگ


ادبیات و فرهنگ

مطالعات فرهنگی کلیت یک فرهنگ را آماج پژوهش خود قرار می دهد و ادبیات را هم دلالتی دیگر در کنار پدیده های دلالت مندی چون سینما, تلویزیون, تفریحات, پوشاک و می داند

بهتر است گفته ام را با سخنی از لوکاچ شروع کنم؛ «از آنجا که انسان فقط در متن شرایط تاریخی و اجتماعی خود زیست می کند، رویکرد زیباشناسی به سیاست اجتناب ناپذیر است... هر عمل، اندیشه و عاطفه آدمی به طور تفکیک ناپذیری با سیاست درهم آمیخته است. حال چه مردم از این مساله آگاه باشند چه نباشند یا حتی کوشش کنند که از آن بگریزند، در هر حال به طور عینی اعمال، اندیشه ها و عواطفشان از سیاست سرچشمه می گیرد و به سوی سیاست راهی می شود.»۱

می دانم که این روزها با «فرابحث ها» و «فرانظریه ها»ی جدید، دیگر استناد به لوکاچ نشان دهنده عقب ماندگی ذهنی شمرده می شود؛ خوب چه می شود کرد، وقتی ذهن عقب مانده است، هست دیگر، با این همه به نظر من برای بررسی رابطه ادبیات و سیاست، گوشه چشمی به آموزه های لوکاچ ضروری است (البته فقط گوشه چشمی).

به هر صورت امروزه کمتر کسی است که دیگر منکر تاثیرپذیری مستقیم یا غیرمستقیم ادبیات از جامعه باشد، چرا که هر داستانی خواه ناخواه درباره وضعیت بشر است. البته همین جا تاکید می کنم که داستان، صرفاً بازتاب مستقیم امور اجتماعی- سیاسی نیست، بلکه در نهایت و به شکلی گاه پنهان ، دیدگاهی از دیدگاه های سیاسی را در قالبی هنری عرضه می کند. آنچه که این مساله را برای داستان نویسان محل مناققشه ساخته است، این است که داستان نویس لزوماً خود را آدمی سیاسی نمی داند و اثر خود را بیانگر هیچ دیدگاهی نمی داند و اغلب خود را فراتر از هر اندیشه سیاسی و مبحث اجتماعی می داند؛ در صورتی که نیت فرد یا دانستن او دردی را دوا نمی کند، و روانکاوی به ما آموخته است که در بسیاری اوقات هنرمند تحت تاثیر عواملی ناخودآگاه هنرش را خلق می کند. از طرفی هر کس این نکته بدیهی را می داند که هر متنی خودبه خود و ناگزیر اندیشه یی را مطرح می کند و این اندیشه در هر جامعه یی، گروه های موافق و مخالفی دارد.

این گروه ها می تواند اقتصادی، سیاسی، فلسفی، ادبی و... باشد. یکی از عوامل افتراق متن ها که در حال و هوای آنها تجلی می یابد، همین رابطه اش با گروه های اجتماعی است. یکی از دلایل تفاوت حال و هوای داستان های نویسندگانی چون هوشنگ گلشیری با احمد محمود یا دولت آبادی با صادق هدایت در همین رشته های آشکار یا پنهان داستان ها با آرای گروه های اجتماعی پس پشت آنها است.

از طرفی هر نویسنده یی آبشخور داستان هایش تجربه های زیستی او است (اعم از تجربه مستقیم رفتاری یا دیداری و خواندنی) لذا طبیعی است که فضای داستان های ساعدی با جمال میرصادقی با هم متفاوت باشد، چرا که این دو خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته به دو گروه اجتماعی متفاوت تعلق یا وابستگی دارند.

در اینجا به بحث ایدئولوژی می رسیم. آنچه که مباحث نظری جدید هم بر آن صحه گذاشته اند، تاثیر ایدئولوژی بر داستان نویس است. هر نویسنده یی خودآگاه یا ناخودآگاه تعلق خاطر ایدئولوژیکی دارد و از همان منظر به رویدادها می نگرد اگر نویسنده به این تعلق خاطر واقف باشد، در نهایت سعی می کند آن را به شکلی پنهان یا غیرمستقیم بیان کند و اگر واقف نباشد (که معمولاً نیستند، چرا که ایدئولوژی چون زبان ناپیداست) تصور می کند آزادانه آنچه را که دلش خواسته بیان کرده است و از ساز و کار ایدئولوژی بر ذهن خود بی خبر است.

به همین خاطر هم هست که برخی از داستان نویسان ما خود را در نگارش آثارشان کاملاً آزاد و فارغ از هر گرایشی می پندارند و با این تصور، عملاً خود را فرااجتماعی یا فراانسانی می دانند و از کارکرد پیچیده ایدئولوژی بی خبرند. به عنوان مثال از کنش هایی می توان یاد کرد، که نویسنده معمولاً از ماهیت ایدئولوژیک آنها بی خبر است.

این کنش ها عبارتند از؛ منفعل و منزوی بودن شخصیت های داستانی یا فعال و عملگرا بودن آنها/ معتقد بودن شخصیت های داستان به اراده آزاد انسان، یا اینکه او را تحت سلطه جبر و تقدیر دانستن/ باور شخصیت های داستان به امکان ایجاد دگرگونی در وضعیت موجودشان یا ناممکن دانستن این دگرگونی/ نحوه برخورد شخصیت مرد با شخصیت زن یا برعکس (بسته به جنس نویسندگان آثار) می تواند بیانگر دیدگاه ایدئولوژیک جنسی داستان باشد/ نحوه پوشش و آرایه های ظاهری شخصیت ها/ لحن و دایره واژگان شخصیت ها/ خوش بینانه یا بدبینانه بودن پایان داستان ها/ بسته یا باز بودن پایان داستان ها. اینها همه ابعاد بازتاب ایدئولوژی در متن هستند، چه نویسنده بداند، چه نداند. این مساله در مورد داستان های درون گرا یا روانشناختی ذهنی هم صادق است. به گفته گئورگ لوکاچ «نباید به زندگی درونی انسان به شکلی انتزاعی نگریست، این زندگی درونی تنها در ارتباط اندام وار با عوامل اجتماعی و تاریخی می تواند واقعاً تصویر شود.»۲

آنچه که باعث شده است در طول تاریخ قدرت های سیاسی نسبت به ادبیات حساسیت نشان دهند آثاری است که ایدئولوژی خود را آشکارا و به شکلی اثباتی بیان کرده اند (البته خود این مساله هم دلایل اجتماعی- سیاسی خود را دارد)، همین امر پیش فرض های قدرت سیاسی از آثار ادبی را هم شکل داده است. مثلاً هیچ حاکمی خود را بی نیاز از ادبیاتی نمی داند که پایه های گفتمان او را محکم تر بسازد، و هیچ حاکمی هم در هیچ نقطه جهان نیست که موافق ادبیاتی باشد که مبانی ارزشی او را متزلزل سازد.

به این ترتیب است که قدرت های سیاسی آثار ادبی را ارجاعی شمرده اند و صدق و کذب را بر آن صادق دانسته اند، حال آنکه امروزه دیگر کمتر نظریه پردازی پیدا می شود که صدق و کذب را بر ادبیات صادق بداند. در واقع ادبیات، نوعی کاربرد زبان است که در نهایت از طریق محتوای صدقی به انسان و جامعه بازمی گردد و هیچ جامعه یی هم نیست که به وسیله داستان واژگون یا مستقر شده باشد، به خصوص در جامعه یی که خوانندگان آثار ادبی جدی از چند هزار نفر تجاوز نمی کنند. ادبیات هنر است و هنر نیز به زیبایی وابسته است.

در گذشته طرفداران مدرنیسم ادبی سعی داشتند متن را پدیده یی کاملاً مستقل از جامعه نشان دهند و آن را قائم به ذات فرض کنند. در برابر آنها طرفداران پسامدرنیسم ادبی تاکید کردند که داستان با بافت (جامعه) ارتباطی تنگاتنگ دارد و این تقابل درون- بیرون تقابلی مصنوعی است.

پس چه باید کرد؟ آیا باید داستان را وسیله یی آموزشی دانست که قصدش اثبات و تشریح اندیشه هایی سیاسی- اجتماعی است، یا باید داستان را تافته یی جدا بافته از جامعه دانست که هیچ ربطی به کسی یا چیزی ندارد و در نهایت اندیشه های یک شخص خاص را بیان می کند و غایتش زیبایی است؟ اگر داستان را پدیده یی برساخته از زبان بدانیم که واقعیت خود را می سازد و این واقعیت برساخته، در نهایت فارغ از وضعیت بشر نیست، چطور؟

آیا داستان دغدغه شناخت دارد یا رسم کننده جهان های ممکن است؟ به اعتقاد من تا زمانی که ما هنوز به گزاره های منطقی «یا این یا آن» باور داشته باشیم، راه به جایی نخواهیم برد. یا این یا آن، ابزار اقتدار است. می توان پیرو «هم آن- هم این» بود و پذیرفت که داستان از بعدی مستقل است و از بعدی وابسته به جامعه. می توان پذیرفت که داستان واقعیت جدیدی را عرضه می کند که این واقعیت، پرتوی تازه به هستی انسان می اندازد و از طریق محتوای صدقی به انسان و معنا بازمی گردد.

اینجاست که به بحث مطالعات فرهنگی می رسیم. مطالعات فرهنگی کلیت یک فرهنگ را آماج پژوهش خود قرار می دهد و ادبیات را هم دلالتی دیگر در کنار پدیده های دلالت مندی چون سینما، تلویزیون، تفریحات، پوشاک و... می داند. در واقع ادبیات هم دالی است که به مدلول فرهنگ ارجاع می دهد و برای تحلیل آن نمی توان تنها به مطالعات ادبی بسنده کرد و ناچاریم به مطالعات میان رشته یی بپردازیم و برای تحلیل از رشته های دیگر کمک بگیریم. رشته هایی چون جامعه شناسی، روانکاوی، فلسفه و...

مطالعات فرهنگی به نحوه پیدایش و اشاعه معنا در جوامع می پردازد و اثر ادبی را هم در این راستا مورد توجه قرار می دهد. مثلاً اینکه اثر ادبی به وضعیت فرهنگی- اجتماعی یک برهه تاریخی دلالت می کند و تصور یا برداشت انسان از عشق یا کار یا سعادت یا مرگ را در همان برهه نشان می دهد. به عبارت دیگر در مطالعات فرهنگی این مفاهیم قطعی و همه زمانی نیست و وابسته به تاریخ است.

در اینجاست که خواننده می تواند از خود بپرسد که چگونه و چرا در یک دوره معین فضاهای عمومی و مسائل عمومی بیشتر در داستان ها مطرح می شود و در دوره یی دیگر گرایش به ترسیم فضاهای خصوصی و روابط شخصی اولویت می یابد؟

به عبارت دیگر چرا در دهه های اخیر در ادبیات داستانی ما انعکاس حوزه های عمومی به ترسیم حوزه های خصوصی تغییر جهت داده است؟ حتی بحث ادبیات متفاوت یا نوآورانه چرا در یک برهه خاص شدت می یابد و در برهه یی دیگر نمود کمتری دارد؟ چه عامل اجتماعی باعث می شود که نویسنده به جای وجوه اشتراک بر وجوه افتراق نوشته اش تاکید کند و فردیت خود را در تفاوت به هر قیمت جست وجو کند؟

در اینجا باز به بحث ایدئولوژی می رسیم. پایه مطالعات فرهنگی توجه به مباحث پیچیده ایدئولوژی است (البته نه تعریف ساده انگارانه ایدئولوژی به معنای آگاهی کاذب). نکته مهم این است که نباید ادبیات را به ایدئولوژی صرف کاست. آلتوسر نیز ایدئولوژی و ادبیات را یکی نمی داند و معتقد است که ادبیات سعی می کند از ایدئولوژی فاصله بگیرد، اما در هر صورت حضور ایدئولوژی را به خواننده گوشزد می کند. تری ایگلتون نیز معتقد است که «اثر ادبی نه چندان با آنچه می گوید، بلکه گاه با آنچه نمی گوید به ایدئولوژی مربوط می شود.» در اینجاست که می بینیم بسیاری از رمان های عامه پسند که تصور می شود به مباحث سیاسی علاقه یی ندارند، در واقع یک گفتمان خاص سیاسی را در داستان اشاعه و بازتولید می کنند.

اینک می توان نتیجه گرفت که ادبیات با سیاست و فرهنگ ارتباط عمیقی دارد و این ارتباط را به شکل های مختلف نشان می دهد. عوامل مختلفی که بر این رابطه تاثیر می گذارند عبارتند از:

۱) وضعیت عمومی فرهنگ و زبان یک جامعه

۲) وضعیت سیاسی- اقتصادی آن

۳) موضع گیری خاص قدرت سیاسی در برابر آثار ادبی یا عدم موضع گیری آن

۴) فردیت نویسنده و رابطه های پیچیده او با گروه های سیاسی.

اگر بخواهیم به شکل آشکارتری رابطه آثار ادبی با سیاست و فرهنگ را بررسی کنیم، لازم است به چهار عنصر توجه کنیم:

۱) نویسنده (فرستنده پیام)

۲) ناشر (واسطه انتقال پیام)

۳) خواننده (گیرنده پیام)

۴) زمینه پیام (بافت)

هر یک از این موارد به بخشی از این رابطه می پردازند و لازم است جداگانه به آنها اشاره کرد تا دشواری های خاص هر کدام را در برهه تاریخی کنونی دریافت. در مورد اول یا نویسنده باید گفت آنچه که او را تهدید می کند و برآمده از وضعیتی خاص است، عبارت است از شکل گرایی افراطی یا مضمون گرایی افراطی، بی توجهی به مبانی فرهنگ داخلی و تقلید و سرسپردگی به جریان های ادبی خارجی.

(می دانیم که هر نویسنده یی در زمینه یی فرهنگی می نویسد و می اندیشد و اثرش واجد دلالتی در دل همان فرهنگ است، لذا بی توجهی به این فرهنگ و تقلید از جریانات ادبی دیگری که برآمده از فرهنگی دیگر است، باعث دور شدن نویسنده از پایه های فکری- فرهنگی خود اوست.

البته در عصر ارتباطات، فرهنگ بسیار سریع تر انتقال می یابد و فناوری جدید هم به این امر کمک می کند، اما باید همواره توجه داشت که نویسنده با بیان خود است که به بیان جهان می رسد و آن آثاری از ما توجه خوانندگان کشورهای دیگر را جلب می کند که غرابت و فردیت ما را بیان کند، نه فردیت آنها را.

این فراموشی خود و ادغام در دیگری امری است که ریشه سیاسی دارد.) نبود یا کمبود تفکر فلسفی و اجتماعی عمیق در آثار، خودمحوری و بی توجهی به نقد منجر به سلطه تک صدایی می شود؛ تک صدایی که تنها به ادبیات اختصاص ندارد و در تمامی حوزه های فرهنگ و امور سیاسی جاری است اما مورد دوم یا ناشر؛ ناشر فرد یا افرادی است که در حوزه اقتصادی فعالیت می کند و طبیعتاً تابع قانون عرضه و تقاضا و ارزش مبادله است لذا عمدتاً به گردش کالا و بدل شدنش به سود و بازگشت سرمایه توجه دارد و انتظار معجزه از او نباید داشت که مثلاً با معیارهای اخلاقی قابل سنجش باشد.

رفتار ناشران نیز بخشی از وضعیت سیاسی- اجتماعی است و در عین حال از عملکرد و سیاستگذاری قدرت سیاسی نیز تاثیر مستقیم می پذیرد. مورد سوم یا خواننده؛ کمیت آن در جامعه ما آشکار است و کیفیت آن قابل بحث و قابل تامل. شمارگان ۲۰۰۰ نسخه یی و کمبود مطالعه و حذف خرید کتاب از سبد خانوار و دقت کافی نداشتن برای مطالعه و آسان گیر بودن کاملاً آشکار است که از وضعیت سیاسی- اقتصادی- اجتماعی جدایی ناپذیر است.

آخرین ضلع، زمینه یا پیام است که در این میان به امر سیاسی وابستگی بیشتری دارد و نقش سنگین تری برای آن ایجاد می کند. قدرت سیاسی عامل تعیین کننده این ضلع است و نقش تندکننده یا کندکننده، بازدارنده یا پیش برنده آن برای گسترش نشر و ترویج مطالعه بسیار مهم است. این عامل بر سه ضلع دیگر هم به شدت موثر است.

هم بر ناشر هم بر خواننده و امکان توسع آن و هم بر نویسنده، چرا که شکل گرایی افراطی یا تغییر حوزه عمومی به خصوصی نیز به نوعی در دایره فعالیت آن می گنجد، آخرین مساله در مورد چهارم یا زمینه، نهادینه نشدن فرهنگ نقد در ابعاد کلی جامعه است که اشاره کردیم تنها در مورد نویسنده یا نوشتن صادق نیست، بلکه به پذیرش نقد در تمامی حوزه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مربوط می شود و همان عاملی است که زاینده تک صدایی است.

پی نوشت ها:

۱- پژوهشی در رئالیسم اروپایی، گئورگ لوکاچ، اکبر افسری، صص ۱۲-۱۱، چاپ اول ۱۳۷۳، نشر علمی- فرهنگی

۲- درآمد تاریخی بر نظریه ادبی از افلاطون تا بارت، ریچارد هارلند، علی معصومی، شاپور جورکش، ص ۲۲۶، چاپ اول ۱۳۸۲، نشر چشمه

محمدرضا گودرزی