شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

شعر در تصادفی ترین لحظه جهان


شعر در تصادفی ترین لحظه جهان

نگاهی به «توصیف ساده لبخند و سکوت» اثر قربان بهاری

«توصیف ساده لبخند و سکوت» عنوان نخستین مجموعه شعرهای قربان بهاری است که سال ۸۸ و از سوی نشر گوهرشاد روانه بازار کتاب شده است.

این مجموعه حدود یک دهه تجربه شاعری قربان بهاری را در برمی‌گیرد و به عبارتی از نخستین تجربه‌های او که در ۱۷ سالگی آغاز شده تا امروز که تصمیم به انتشار این کتاب گرفته، در این مجموعه وجود دارد.

مهم‌ترین نکته‌ای که درباره توصیف ساده لبخند و سکوت باید گفت همین بازه زمانی طولانی است که باعث شده شاهد مجموعه‌ای یکدست نباشیم، چون قطعا شعرهایی که بهاری در ۱۷ سالگی‌اش سروده با تعریف و انتظاری که او امروز از شعر دارد، بسیار متفاوت است.

این مجموعه بر اساس همان بازه زمانی توسط شاعر به ۳ بخش تقسیم شده است: تعلیق در یک شوخی بی‌مزه (۷۹ تا ۸۲ )، ارتفاع عریانی درخت (۸۲ تا ۸۳ )، صد و بیست و دو ثانیه (۸۳ تا به امروز)‌.

بخش نخست کتاب را بی تردید باید به عنوان تمرین‌های شاعری بهاری در نظر گرفت که چاپ آن در این مجموعه جای سوال دارد.

در شعرهای بخش نخست که تعدادشان تنها ۳ شعر است نه انسجام و تشخص خاص زبانی وجود دارد و نه آن کشف و شهود شاعرانه و تسلط کافی شاعر بر فضا و روایت شعر دیده می‌شود.

حتی گاهی در این بخش ضعف‌های تالیفی نیز به چشم می‌خورد که به نظر می‌رسد واقعا بهاری در انتخاب شعرهایی که متعلق به روزهای دور هستند وسواس کافی نداشته است.

به نظر می‌رسد تنها دلیل حضور این سه شعر آن هم در پیشانی و آغاز کتاب دلبستگی شاعر به آن سطرها باشد یا بهتر است بگویم فرامتنی که در سطرهای ۳ شعر ابتدایی کتاب برای خود شاعر وجود داشته باعث شده تا آنها از فیلتر نه چندان صعب‌العبور قربان بهاری براحتی عبور کنند.

برای مثال در همین بخش شعر «فردوسی تا انقلاب» که یکی از بلندترین شعرهای این مجموعه است چه از نظر ساختاری و چه از نظر فرمی مشکلات جدی دارد:

پشت این چند واژه ناچیز

هیچ چیزی نیست

این کمی تا قسمتی شعر

تصویر ساده زندگی است...

واقعیت این است که بخش نخست مجموعه شعرهای بهاری تنها تصویر ساده زندگی یک نوجوان یا جوانی است که در آغاز راه سرودن قرار گرفته و ای کاش شاعر می‌توانست به نفع کتاب و شعر بر ارتباط عاطفی و حس قوی که نسبت به این شعرها دارد غلبه کند.

اما هرچه کتاب را بیشتر ورق می‌زنیم و به سمت سال‌های اخیر نزدیک می‌شویم به همان میزان پختگی شاعر هم بیشتر می‌شود و این نکته را براحتی می‌توان از لابه‌لای سطرهای بهاری فهمید:

لذتی دارد بی‌پایان

از کنار هم گذشتن

در تصادفی‌ترین لحظه جهان

چیزی نگو راحت باش

از کنار هم گذشتن

لذتی دارد بی‌پایان

چیزی نگو راحت باش

در تصادفی‌ترین لحظه جهان

در تصادفی‌ترین لحظه جهان

چیزی نگو راحت باش

لذتی دارد بی‌پایان

از کنار هم گذشتن

چیزی نگو راحت باش

در تصادفی‌ترین لحظه جهان

از کنار هم گذشتن

لذتی دارد بی‌پایان

نمونه‌ای که در بالا ذکر شد یکی از موفق ترین شعرهای قربان بهاری در توصیف ساده لبخند و سکوت است؛ شعری که هم از نظر فرم و هم از نظر انتخاب سطرها و اجرای آنها خودش را به مخاطب تحمیل می‌کند.

این شعر دقیقا مانند خود زندگی روزمره انسان امروز است. همه چیز به صورت تصادفی رخ می‌دهد، در حالی که پشت این تصادفی بودن چرخشی نامحسوس و شاید بتوان گفت نظمی ناخودآگاه وجود دارد که ما شاید در زندگی آن را چندان احساس نکنیم و حتی غیرمستقیم از آن لذت هم ببریم.

به بیان دیگر، هر روز به صورت تصادفی رخدادها و حوادث گوناگون در زندگی ما جریان دارد و در این عبور و جریان گاهی لذت می‌بریم و گاهی دیگر چیزی نمی‌گوییم و فکر می‌کنیم که راحت هستیم.

کلمه پایان هم که در بند آخر به صورت تقطیع شده قرار می‌گیرد ناخودآگاه مرگ و یک انقطاع ناگهانی را به ذهن مخاطب می‌آورد، درست مثل خود مرگ که در بیشتر اوقات و در زمانی که فکرش را نمی‌کنی به صورت کاملا ناگهانی و تصادفی به سراغ انسان می‌آید.

البته ضیاءالدین ترابی اگر اشتباه نکنم در مجموعه «از نام‌های حک شده بر سنگ» مشابه این شعر را سروده بود که با توجه به ارتباطی که می‌دانم بهاری با ترابی دارد تاثیرپذیری از آن شعر چندان شاید دور از ذهن نباشد.

بهاری در این مجموعه (البته اگر بخش ابتدایی را کنار بگذاریم) نشان می‌دهد به عنوان یک شاعر، هم تخیل خوبی دارد و هم به سلاح ارزشمند نوآوری و کشف مجهز است و در بسیاری از شعرهای او این دو موضوع کنار هم مانند دو بال قوی سطرهای بهاری را از زمین نثر به آسمان شعر رسانده است:

نه کلاهی که خرگوش را می‌زایید

نه کسی که خم می‌شد و

کلاه را به احترام...

مقصر

چشم‌هایی بودند

که از کلاه

خرگوش می‌خواستند

یا

دریا را که بیاوری

کم‌کم صدای مرغان ماهیخوار

کشتی‌های بزرگ و کوچک

ملوانان و جاشوهای ریز و درشت

پیدا می‌شوند و صف می‌کشند

کنار ویلاهای از ما بهتران

دریا را که بیاوری

همین تهران خودمان هم

ونیز می‌شود

توریست جذب می‌کند و

زیر آب می‌رود

و جای دود

پر می‌شود از درخت و روزهای بارانی

و بیم سیل

از زلزله هم پیشی می‌گیرد

در دل ساکنان صبورش

دریا را که...

حالا که دریا را می‌آوری

قدری سریع‌تر

هوس آبتنی کرده دلم

و دل‌خوش کرده

به مشت مشت

دریا آوردنت

در نمونه‌های بالا آن کشفی که مثلا در نگاه به یک شعبده باز وجود دارد یا آن تخیلی که ونیز و دریا را به تهران می‌آورد و باعث می‌شود بهاری از یک شعر عاشقانه به سمت شعری اجتماعی برسد بخوبی بیانگر آن است که ما با شاعری جوان رو به رو هستیم که ظرفیت‌های کلام را خوب می‌داند و نگاهش نیز از آن عمق و دیگرگونه‌‌بینی که نیاز اصلی شعر و هنر است، برخوردار است.

اگرچه باید این نکته را هم تذکر داد که خلاقیت، تخیل و دیگرگونه بینی در صورتی می‌توانند شعری کامل را بیافرینند که اجرای خوب شاعر و به کارگیری ظرفیت‌های زبان را به همراه داشته باشد؛ نکته‌ای که به نظر می‌رسد هنوز بهاری باید به آن توجه بیشتری داشته باشد و بافراتر رفتن از بازی‌ها و اتفاق‌های زبانی به درکی از کارکردهای واقعی زبان فارسی برسد و از آنها بیشتر و بهتر در شعرش استفاده کند.

سینا علی‌محمدی