یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اصول حوزه , روش دانشگاه به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه


اصول حوزه , روش دانشگاه به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه

اینك پس از گذشت ۲۶سال, علی رغم كسب دستاوردهای قابل توجهی دراین زمینه, مسأله وحدت حوزه و دانشگاه چونان مسئله ای تبیین نیافته باقی مانده است و نگرش های متعددی كه به این مسأله توجه داشته اند تنها به بحث وتحلیل در برخی از جوانب آن اكتفا كرده اند این مقاله به اجمال سیر تاریخی موانع وحدت این دو نهاد را بررسی می كند

طرح مسأله وحدت حوزه و دانشگاه از آثار انقلاب فرهنگی است.انقلاب فرهنگی همچنان كه امام راحل درپیام نوروزی سال۵۹ اعلام فرموده بود، گسترش وتعمیق پژوهش های علمی ومعارف اسلامی رادر مركز اهداف خود داشت.(صحیفه نور، ج۱۲ ، ص۱۹)

همین هدف بلند بود كه دانشگاهیان مسلمان ومتعهد را برای تلاش مشترك به سوی حوزه ها كشاند ودر كمال ناباوری آن هم در فضای سیاسی آن زمان، نهال گفتگو ودادوستد علمی ودینی و اجتماعی بین حوزه ودانشگاه به سرعت بارور شد.

در آن فضای صمیمیت واشتیاق كه ناگهان پرده های مسموم روشنفكرمآبی را كنار زد، حركتی بسیار مهم شكل گرفت و آن برگزاری دوكنگره وحدت حوزه ودانشگاه بود كه درجریان آن بیش از هزاران طلبه ودانشجو واستاد ومدرس شركت كردند.

اینك پس از گذشت ۲۶سال، علی رغم كسب دستاوردهای قابل توجهی دراین زمینه، مسأله وحدت حوزه ودانشگاه چونان مسئله ای تبیین نیافته باقی مانده است ونگرش‌های متعددی كه به این مسأله توجه داشته اند تنها به بحث وتحلیل دربرخی از جوانب آن اكتفا كرده اند.این مقاله به اجمال سیر تاریخی موانع وحدت این دونهادرابررسی می كند.

تاثیر تاریخی كلیسا وعلم درغرب برسرنوشت حوزه ودانشگاه در تاریخ معاصرما، برهیچ كس پوشیده نیست. درمغرب زمین مسیحی در دوره قرون وسطی، علم دین و علم دنیا دراختیار یا حداقل در نظارت كلیسا بود. كلیسا نه از علم درجهت رشد دین بهره گرفت و نه از دین پایگاهی درحمایت از علم ساخت.

آن‌گاه كه نهضت رنساس آغاز شد، علم جدید نخست سعی كرد خود را از كلیسا جدا كند. تفكیك قلمرو دین از علم، سپس به تفكیك دین از اجتماع، تفكیك دین از سیاست، تفكیك دین از اقتصاد و... انجامید. ازاین پس، تمدن جدید با قدرت تمام به محدودكردن قلمرو كلیسا دست زد. درسده‌های اخیر درنبرد مداوم كلیسا وعلم، كلیسا عقب نشینی كرده وعلم پیشروی نموده است تا آن‌جا كه تقریباً تمام سنگرهای مسیحیت به تصرف علم جدید درآمده است.

در دوره معاصر، مسلمانان كه به لحاظ عقب‌ماندگی های انكارناپذیر تكنیكی وگاه اجتماعی، به اخذ تمدن جدید احساس نیاز كردند، همواره دراین تردید به سربردند كه برای توسعه وپیشرفت چه باید كنند؟ آیا اینان هم باید دین را رها كنند وآن را از تمام صحنه ها حذف كنند؟ یا برای مبارزه با استعمار- لایه پنهانی آنچه كه بنام تمدن جدید، به ملل تحت ستم عرضه می شود- باید سخت به دین و سنت خویش بچسبند ونگذارند استعمارگران مسیحی، ایمان آنان را نیز علاوه بردنیای آنان به غارت ببرند.

از این‌جا بود كه نسبت بین سنت ومدرنیسم، دغدغه اصلی ذهن اندیشه‌گران ما شد وهمواره كسانی به حمایت از این سو یا آن سو یا به تلاش برای جمع بین اینها برخاستند. شاید آن اندیشه وحدت سوز وخطای تاریخی كه به كرات در دوره معاصر تكرار شده و فریاد آن به آسمان هفتم هم رسیده است، متأثر از عامل پیشین بوده كه؛حوزه و عالمان دینی با تمدن جدید مخالفند، با علوم جدید ناسازگاری دارند و اصلاً تكنولوژی را برنمی تابد.

روحانیت و عالمان دینی مانع اصلی ورود تكنولوژی وتمدن جدید شمرده شدند و عامل اصلی عقب‌ماندگی ایران از گردونه تمدن جهانی. وبه همین دلیل به ترقی خواهان وتجددطلبان توصیه شد كه"این منظور و آرزو هرگز تیسّر نخواهد پذیرفت مگر به هدم اساس عقاید دینیه كه پرده بصیرت مردم شده و اینان را ازترقیات در اموردنیویه‌مانع‌می‌آید."

(فتحعلی‌آخوندزاده،‌الفبای‌جدید ،مكتوبات،ص۱۴۰)

اما پژوهشگران تاریخ معاصر می دانند كه این سخن تاچه حد ناجوانمردانه ودور از انصاف وخلاف واقع است.

"حامدالگار" آن‌گاه كه از اصلاحات جدید در دوره قاجار سخن به میان می آورد، می نویسد:"مهم این است كه درمیان علماء از هیچ‌كس نام نبرده‌اند كه با نظام جدید مخالفتی كرده یا علیه آن به وعظ پرداخته باشد."(حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه ابوالقاسم سری،ص۱۰۹).

مرحوم دكتر حائری نیز پس از تحقیق چندده‌ساله خود در مهم‌ترین اثر بجاگذارده اش می آورد:" تا آن‌جا كه ما آگاهیم رهبران مذهبی، نامه، رساله یا اعلامیه ای برضد برنامه‌های نوگرایی فتحعلی‌شاه وعباس میرزا در نخستین دهه های سده ۱۹ از خود به جای نگذاردند و حتی در شرایط و ویژگی‌های آن روزگار در هماهنگی و همنوایی با آنان بودند."(حائری، همان، ص۳۶۷). اما هرچه بود این تهمت بزرگ در ذهن بسیاری از دانشگاهیان وروشنفكران نشست و كار خود را كرد.

ولی از یاد نبریم كه بدبینی حوزه نسبت به دانشگاه از یك حیث كاملاً متكی به یك واقعیت تلخ تاریخی بود. دانشگاه دقیقاً از متن سیاست فرهنگی رضاشاه درزمینه اسلام ستیزی واحیای اركائیسم (باستانگرایی) وتمایل به مدرنیزاسیون غربی سر برآورده بود. زمانی كه طفل دانشگاه در ایران متولد شد، رضاشاه درمقابله با دین، شمشیر را از رو بسته بود واز آنچه كه می توانست دراین راه كمك گرفت.

او در ۱۵بهمن ۱۳۱۳ شمسی دانشگاه تهران را افتتاح كرد، یعنی همان ایامی كه لباس از تن روحانیون بیرون آورد ومراسم وشعائر دینی را بشدت تمام ممنوع وسركوب كرد ودر۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ فرمان رسمی منع حجاب(یا همان كشف حجاب!) را صادر نمود. همزادی دانشگاه و اموری از این دست، در نگاه دینداران و حوزویان، به هیچ وجه میمون ومبارك شمرده نمی شد وكسی نمی توانست به این نوزاد خیر مقدم بگوید. جالب آن‌كه این فقط حوزه نبود كه به این موارد جدید به چشم اباحیگری می‌نگریست.

خود این موارد نیز از همان آغاز، نگاه‌های خشم‌آلودی به حوزه و دین داشتند. محصولات دانشگاهی عصر رضاشاهی، یا درخدمت مستقیم وغیرمستقیم حكومت شبه لائیك پهلوی در می‌آمدند یا همچون گروه پنجاه وسه نفر كمونیست می‌شدند. كمتر كسی از این دانش‌آموختگان، سرآشتی با حوزه یا حتی سنتهای گذشته خویش داشت.

دانشگاه در دوسه دهه نخست، مركز توسعه غربزدگی، بی دینی، كمونیسم و ورود نئوكلینالیسم فرهنگی بود. برخی از مخالفان رسمی اسلام وتشیع اینك از تریبون دانشگاه سخن می گفتند. میتینگ‌های سیاسیون مخالف اسلام و روحانیت را برخی دانشگاهیان وتحصیلكردگان دانشگاه های غرب یا ایران برپا می كردند. سیل تهاجم ایسم ها آغاز شده بود: مدرنیسم، سوسیالیسم، ماركسیسم، لیبرالیسم، فرویدیسم و در این شرایط عالم حوزوی، دانشگاهی را یا كمونیست می دانست یا لیبرال.

شواهد سیاسی و اجتماعی روز هم به قدر كافی وجود داشت كه موید این باور باشد واین باور آن‌چنان در تاریخ دانشگاه ثبت شد كه تا به امروز بخشی بزرگ از پیكره حوزه، هنوز سخن دانشگاهی را- هرچند باحسن نیت گفته شده باشد- به آبشخور اندیشه های الحادی كمونیستی یا لیبرالیستی معطوف می كند. دانشگاه نیز هیچ تلاش جدی ومستمر و مشتاقانه ای را برای ایجاد تفاهم با حوزه و درك پیام‌های دین یا حداقل متدین كردن حاملین علم جدید نشان نداد.

در محیط دانشگاه ماركسیسم یا ماتریالیسم یا لیبرالیسم تبلیغ یا تدریس می‌شد، اما از سوی دانشگاهیان نقد نمی‌گردید. دانشگاهی كاری جدی در مقابله با این تهاجم- اگر آن را باور داشت- نمی‌كرد.

این حوزه بود كه می بایست فقیه یا فیلسوفش را از قم به تهران بفرستد تا در دانشگاه شبهه‌زدایی كند وتزلزل این مكاتب تازه وارد را نشان دهد. این عالم حوزوی بود كه باید "اصول فلسفه و روش رئالیسم" را عرضه كند. تلخ‌تر آنكه، فیلسوفی از مغرب زمین- همچون هانری كوربن- پیام‌های آن عالم دینی را می‌یافت، اما استادی در دانشكده الهیات به نزاع و جدال با این پیام‌ها برخاست!

وبسی تلخ‌تر از آن این‌كه، وقتی هم كه برخی دانشگاهیان خواستند مسلمانی پیشه كنند و اسلام را به زبان دانشگاهی عرضه نمایند، آن‌چنان دچار آشفتگی و تناقض گویی و التقاط شدند كه از این‌جا رانده شدند و از آنجا مانده!

"سوسیالیست خد‌اپرست" شدند! دیگری "اسلام علمی" از نوع ساینتیسم افراطی (scientisme) را چنان مطرح كرد كه گویی اگر آیات سوره تكویر با اصول آنتروپی و ترمودینامیك نسازد، ناچار باید فكری به حال قیامت كرد! و آن سازمان دانشجویی دیگر كه به نوعی محصول همین علم گرایی افراطی بود- با این تفاوت كه در پی "علم مبارزه" بود و نهایتاً این علم را در ماركسیسم یافته بود- صریحاً در"بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیك"خود نوشت: "... درآغاز گمان می‌كردیم می‌توانیم ماركسیسم و اسلام را تركیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالكتیك بپذیریم.

اینك دریافتیم كه چنین پنداری ناممكن است... ما ماتریالیسم را انتخاب كردیم؛ زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه كارگر زیر سلطه است. از آن جا كه اسلام به دلیل اعتقاد به خداوند و نبوت و قیامت نمی‌تواند در ردیف نیروهای بالنده اجتماعی، مبشر پیروزی نهایی زحمتكشان ومستضعفان (كارگر- دهقان) برنظامات اجتماعی استثماری بوده وجامعه تولیدی بی ظلم وستم و بی طبقات را عملاً برپا سازد، پس اجتماع توحیدی و نفی كامل هرگونه بهره‌كشی و ظلم وستم، اعتقاد و باور عینی قابل حصول اسلام نیست..." (غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست وپنج‌ساله ایران، ج۱، صص۱۹-۴۱۸).

آری، تلاش برخی عناصر دانشگاهی برای هماهنگ كردن خود اسلام - اسلامی كه خود تعریف می كردند- سخت برحوزویان عالمی كه "دغدغه خلوص دینی" داشتند، گران می آمد و هرگونه زمینه ر ا برای تفاهم، ناممكن می كرد. تأثیر عمیق تاریخ غمبار تفكر معاصر ما بر ناهماهنگی حوزه و دانشگاه را بیش از اینها باید دانست و جستجو كرد. اما در سده اخیر، عنصر فرهنگی- تاریخی دیگری هم دراین مسئله دخالت كرده است: اندیشه مدرنیسم افراطی. مدرنیسم افراطی چیست؟

اندیشه‌ای كه فقط درپی هر ‌چیز "نو" است و در پی نفی هر چیز "كهنه". از نظر این دیدگاه هر رفتار سنتی، الزاماً بد است چون كهنه است و هررفتار جدید در عصر مدرنیست، الزاماً خوب است چون نو است.این ملاكی بود كه شاید در عوام بیش از خواص اثر كرد، چنانكه ارزیابی یك كالا نه به كیفیت آن كه به داخلی یا خارجی بودن آن بود! ودر این میان، تاریخ حوزه ودانشگاه هم تاریخ كهنه و هم تاریخ نو بود.

و بالاخره نقش تفرقه افكنان و"دوبه هم زنان" را هم نادیده نینگاریم؛ چه دشمنان مشترك خارجی حوزه و دانشگاه كه منافع فراوانی را در ایجاد اختلاف بین این دو جستجو می كنند وچه استبداد داخلی در دوره معاصر وچه عناصر رادیكال و خشك مغزی كه احیاناً در حوزه ودانشگاه اختلافات خانوادگی را به كوچه می‌كشانند و محیط اجتماعی را برای مقابله با یكی از این دو مركز مقدس، تحریك می كنند.

خوشبختانه امروز شرایط بسیار مناسبی برای تفاهم حوزه ودانشگاه دراختیار داریم. این دو نهاد علمی، پیش از هرچیز نخست باید به شناخت واقع‌نمایانه خود و طرف مقابل بپردازند.

نویسنده: پریش كوششی