سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
بابل
این فیلم آخرین بخش از سهگانهای است که با <عشق> شروع شد و با <۲۱ گرم> ادامه پیدا کرد و در <بابل> به نتیجه رسید. بابل مجموعه سه داستان ظاهراً نامربوط در چهار کشور مختلف است که در پایان در هم گره میخورند. در داستان اول دو پسربچه مراکشی در کوهستانهای دورافتاده این کشور به دنبال یک شرطبندی بچهگانه بایک تفنگ شکاری به سمت یک اتوبوس توریستی شلیک میکند. گلوله در گردن یک زن توریست آمریکایی(کیت بلانشت) مینشیند و او را مجروح میکند. تا نزدیکترین بیمارستان راهدرازی است. زن مجروح و شوهرش (برادپیت) و باقی توریستها به دهکدهای درآن نزدیکی میروند تا کمک برسد.
در داستان دیگری که از کالیفرنیا شروع میشود و به مکزیک میکشد تا باز در کالیفرنیا به پایان برسد یک پرستار بچه در غیاب پدر و مادر و بدون اجازه آنها بچهها را با خود به مکزیک میبرد تا در جشن عروسی پسرش شرکت کند. بازگشت بچهها به آمریکا با درگیری با پلیس مرزی به یک فاجعه تبدیل میشود. در داستان سوم با دختر نوجوان کر ولالی در ژاپن آشنا میشویم که به دلیل همین کمبود مورد بیتوجهی پسرهاست و برای پرکردن سکوت تنهاییاش به هر کاری دست میزند. عنوان فیلم اشاره زیرکانهای به داستان مردم شهر بابل است. در داستان اسطورهای آمده است که در آغاز همه انسانها به یک زبان صحبت میکردند تا روزی که نمرود، پادشاه بابل تصمیم میگیرد برجی بسازد چنان بلند که به جایگاه خدا دست پیدا کند.
خدا از این عمل به خشم میآید و به تلافی کاری می کند که سازندگان برج هر یک به زبانی صحبت کنند و حرف همدیگر را نفهمند و بعد هم برج را با طوفان بزرگی در هم میریزد و مردم بابل را در سراسر دنیا پراکنده میکند.
از داستان بابل در هنر و ادبیات به عنوان نماد عدم درک و سوء تفاهم بین ملتها و سرچشمه جنگها و کشتارهای بشری استفاده شده است. با استفاده از این عنوان و در قالب سه داستان به ظاهر بیربط، ایناریتو سعی میکند به جنگ و کشتارهای بیمعنایی اشاره کند که بشریت را به نابودی میکشانند. بازی خطرناک دو پسربچه مراکشی، از طرف مقامات آمریکا بی تأمل به یک حمله تروریستی تعبیر میشود و پلیس مراکش را وا میدارد با بیرحمی به دنبال پیدا کردن عامل این حادثه بگردد. زبان ندانستن توریستهای آمریکایی وضع را بدتر میکند و این وسط آن که قربانی میشود زن آمریکایی مجروح است که هر دم به مرگ نزدیکتر میشود.
مشکل عدم درک انسانها در اپیزود ژاپنی فیلم نمود روشنتری دارد. در این داستان چیکو، دختر نوجوان ژاپنی، برای جبران ناتوانیاش در حرفزدن و ارتباط با دیگران دست به کارهایی میزند که گاه در تضاد مطلق با هنجارهای اجتماعی هستند.
در داستان سوم، سانتیاگو، خواهرزاده جوان املیا، پرستار بچهها، که قصد دارد امیلیا و بچهها را به آمریکا بازگرداند تنها با به خطر انداختن جان دو بچهای که همراه دارد موفق میشود از چنگ پلیس فرار کند. پس زمینههای فرهنگی بابل فیلم پرقدرتی است که موفقیتش را پیش از هر چیز مدیون فیلمنامه محکم گییرمو آریاگا، همکار همیشگی ایناریتو است.
مثل دو فیلم قبلی این سهگانه، نقطه شروع و گره اصلی فیلم یک تصادف است و باز مثل آن دو فیلم تداوم زمانی و مکانی سه داستان فیلم در هم ریخته است. تماشاچی مجبور است تکههای پراکنده را مثل قطعههای یک پازل در کنار هم بگذارد تا سیر داستان را دریابد و باز مثل <عشقسگی> و <۲۱ گرم> تنها در پایان فیلم است که رابطه داستانهای موازی فیلم آشکار میشود.
همینطور کیت بلانشت تقریباً در تمام صحنهها خوابیده است و اصولاً جایی برای ارائه بازی، چه خوب و چه بد ندارد و هر کس دیگری هم میتوانست این نقش را به همین خوبی (یا بدی) بازی کند. در عوض بازیگران گمنامتر فیلم نقشهای خود را با مهارتی ستایشانگیز ایفا میکنند. برجستهترین مزیت فیلم بابل هشیاری تحسینانگیز ایناریتو در برخورد با فرهنگهای مختلف و ارائه آنها است. طرح مسئله مسلمانها و رابطهشان با آمریکا بازی با آتش است.
کوچکترین خطا در معرفی نادرست هر یک از این فرهنگها میتواند فیلم را به ورطه ابتذال بکشاند. اما ایناریتو بادقت و هشیاری کمنظیری با تصویر سطحی که رسانههای غرب از فرهنگ شرق ارائه میدهند مقابله میکند. یکی از صحنههای جالب فیلم جایی است که پیرزن مراکشی به زن مجروح آمریکایی تریاک میدهد تا درد را کمتر حس کند. کارگردان در این صحنه کوتاه به تماشاچی نشان میدهد که آنچه دریک فرهنگ ناپسند به شمار میآید در فرهنگ دیگر میتواند ارزنده و مثبت باشد.
بابل در مقایسه با دو فیلم قبلی ایناریتو تحول مهمی به شمار میآید. با وجود شباهتهای بنیادی در پرداخت داستان و تدوین فیلم <بابل> از دو فیلم دیگر کاملتر است. اگرچه مثل دو فیلم قبلی خشونت مایه اصلی <بابل> است اما به شکل هنرمندانهای به زمینه داستان منتقل شده است.
در کنار داستانپردازی گییرمو آریاگا شاید مهمترین عامل موفقیت فیلمهای ایناریتو در تدوین نامعمول آن باشد. او با در هم ریختن قواعد معمول سینما شعر تصویر زیبایی خلق میکند که تماشاچی را به خلسهای فرو میبرد که بر خلاف معمول نه تنها او را ازدنیای واقعی دور نمیکند بلکه چشمانش را بر واقعیتهایی باز میکند که در حالت عادی شاید بیتوجه از کنارشان بگذرد. ظاهرا عنوان این فیلم، یعنی "بابل"، ترجمهناپذیر به نظر میآید، چرا که نه تنها در زبان فارسی که در زبانهای دیگر هم همان "بابل" نامیده میشود. یکی از معانی لغت "بابل" که ریشه در همان نام بابل، پایتخت بابلیون دارد، در زبانهای اروپائی درهم تنیده شدن صداهای مختلف است.
همهمهی است که از اختلاط زبانهای مختلف ایجاد میشود وقتی هیچکدام از دیگری قابل تمیز نباشد: مثل زبان این فیلم که مخلوطی است از عربی واسپانیائی و انگلیسی. همهمهای است که از طنین این صداهای مختلف در برج بابل میپیچد: مثل قصهی این فیلم که حاصل طنین سه قصهی متفاوت است. همهمهای است که در بازار سر پوشیدهی شهر بابل میپیچید، که محل تلاقی بازرگانان سرزمینهای دیگر بود: مثل شخصیتهای این فیلم که در قصهای غریب از ژاپن به مراکش، از مراکش به آمریکا، و از آمریکا به مکزیک پیوند میخورند.
آلخاندرو گونزالس ایناریتو، کارگردان عجیبی است، کارگردانی که شبیه کارگردان های دیگر هالیوودی یا حتی کارگردان های خارجی نیست و برای همین خیلی ها او را به عنوان کارگردانی مغرور و خودخواه می شناسند، اما همین آدم که او را به اسم خودخواه و مغرور می شناسند، پس از پایان اولین نمایش فیلم <فرزندان مردان> به سمت آلفونسو کوارون کارگردان فیلم رفت، او را در آغوش گرفت و سپس رو به جمعیتی که برای آن دو دست می زدند، گفت: <این بهترین فیلم امسال است، یک فیلم عالی...> این ستایش از سوی یک کارگردان شناخته شده و مشهور که حالا به عنوان یکی از بزرگترین سینماگران جهان ستایش می شود، بسیار عجیب است و جالب اینکه این ستایش در حالی صورت می گرفت که فیلم <بابل> ایناریتو در حال اکران است، فیلمی که بسیاری از منتقدان، آن را بهترین فیلم سال ارزیابی کرده اند.
رابطه دوستانه مثلث مکزیکی های ساکن هالیوود، این روزها بسیار مورد توجه رسانه ها قرار گرفته. به هر حال رابطه بسیار صمیمی آلخاندرو گونزالس ایناریتو، آلفونسو کوارون و گیلرمودل تورو، در حرفه ای که در آن دشمنی و خصومت بیشتر از دوستی و پشتیبانی است، رابطه ای عجیب است. این رابطه بسیار دوستانه و همراه با پشتیبانی، یکی از اصلی ترین دلایل ساخته شدن سه فیلم شاخص امسال بود، فیلم هایی که به تعبیر جان هاتی نشانگر نوعی <انقلاب مکزیکی> در سینما است.
دیوید آنسن، منتقد فیلم مجله <نیوزویک> می گوید: <فیلم های این سه کارگردان به نوعی شبیه هم هستند، یعنی می توان نقاط مشترکی میان آنها پیدا کرد... به نظر من در حال حاضر نوعی نگاه سیاه مکزیکی و طنز تلخ خاص آنها در سینمای جهان حاکم شده است...>
یک فیلم از هر کدام از این سه نفر، امسال در رقابت اسکار حضور دارند؛ <بابل> ایناریتو، <فرزندان مردان> کوارون و <لابیرنت پان> دل تورو که هر کدام در فهرست بهترین فیلم های سال چند منتقد سرشناس هالیوود قرار گرفته و مورد استقبال عمومی هم واقع شده اند.
نکات شباهت این سه نفر خیلی جالب است. هر سه آنها به رغم زندگی در هالیوود به زبان انگلیسی چندان مسلط نیستند. پایان فیلم های آنها - برخلاف رسم معمول هالیوود - پایان های خوش محسوب نمی شوند و تنها یک فیلم پرفروش در کارنامه آنها دیده می شود )فیلم <هری پاتر و زندانی آزکابان آلفونسو کوارون.( با این وجود آنها حالا مورد توجه تمام کمپانی های بزرگ فیلمسازی هستند و فیلم های آنها که چندلایه، پیچیده و هوشمندانه هستند، غالبا مسائل زندگی انسان های طبقه متوسط یا فقیر و مشکلات ارتباط آنها با یکدیگر را هدف می گیرد.
هر سه کارگردان افرادی مقید به خانواده هستند و حداقل یک بار در هفته هم با خانواده های خود گرد هم می آیند تا با هم درمورد سینما و زندگی صحبت کنند. دل تورو می گوید: <امیدوارم مادرم این مطلب را نخواند یا کسی این حرف ها را به گوش او نرساند، اما واقعیت این است که من بیشتر از مادرم به آلفونسو و آلخاندرو زنگ می زنم و با آنها صحبت می کنم> و البته دل تورو درمورد خصوصیات مشترک این مثلث می گوید: <ما هر سه پدرانی هستیم که نگران آینده ایم. می توانید این را در فیلم های ما حس کنید.>
بازیگران مطرح سینما برای بازی کردن در فیلم های <مکزیکی ها> با هم رقابت دارند. برادپیت پیشنهاد بازی در < > Fountain را رد کرد تا در <بابل> بازی کند و کلایواوون هم می گوید: <فقط خواندن چند صفحه اول فیلمنامه <فرزندان مردان> کافی بود که بفهمم می خواهم در این فیلم بازی کنم... اینها کارهایی می کنند و حرف هایی می زنند و فیلم هایی می سازند که با کارها و حرف ها و فیلم های دیگران متفاوت است.>
رادارهای هالیوود در ابتدا ایناریتو را کشف کردند، زمانی که وی در سال ۲۰۰۱ با <عشق سگی> (Amores Perros) برای اسکار بهترین فیلم خارجی نامزد شد.
مارک آبراهام، تهیه کننده فیلم <فرزندان مردان> می گوید: <فیلم های آنها فضای تیره و تاری دارد، اما آنها افرادی هستند که تا عمق مساله فرو می روند و به تماشاگران خود شوک می دهند. فیلم های آنها کاملا با فیلم های معمول استودیویی متفاوت است.
در فیلم های آنها داستان های متفاوتی بازگو می شود، اما مثل فیلم های استودیویی بازیگران بزرگ بخشی از فیلم های آنها هستند، آن هم بخشی مهم.>
شاید فیلم های سه آمیگو فضایی تیره و تار داشته باشد و داستان های آنها تلخ باشد، اما در زندگی واقعی هیچ کدام از این سه نفر، آدم های عبوس یا تلخی نیستند.
اتفاقا هر سه آنها آدم های شوخ و بامزه هستند که بیشتر از همه با هم شوخی می کنند. اکثر زمانی که آنها با هم می گذرانند، صرف شوخی کردن با هم و رد و بدل کردن اینکه کدام یک از آنها کارگردان بهتری است و کدام یک از آنها سریع تر فیلم می سازد و کدام یک خوش تیپ تر است، می گذرد.
اما قطعا مهمترین مساله در ارتباط این سه نفر حمایت های آنها از یکدیگر است. در واقع آنها کارهایی برای هم می کنند که طبق ملاک و معیارهای معمول هالیوود نمی توان برای آنها معنایی پیدا کرد. مثلا امسال گونزالس ایناریتو فیلمش <بابل> را از رقابت برای کسب بهترین فیلم خارجی اسکار کنار کشید تا <لابیرنت پان> دل تورو این بخت را بیابد که به عنوان نامزد مکزیک در این رقابت شرکت کند. این اتفاقی است که شاید هرگز دیگر تکرار نشود.
کوارون در توضیح این رابطه و این نوع فداکاری ها و گذشت ها می گوید: <راه یافتن به سطح اول صنعت سینما کار بسیار سختی است، بخصوص اگر شما یک مهاجر باشید. برای همین است که ما این همه به هم وابسته هستیم و سعی می کنیم از هم حمایت کنیم. هر کدام ما دوست دارد که موفقیت دو نفر دیگر را ببیند و این به آن معنا است که ما به هم کمک می کنیم و از هم حمایت می کنیم... اما یادتان باشد که ما خیلی راحت هم از همدیگر انتقاد می کنیم و سعی می کنیم عیب های یکدیگر را به هم نشان بدهیم و آنها را برطرف کنیم.>
دل تورو که پس از گروگان گرفته شدن پدرش در سال ۱۹۹۸ به آمریکا مهاجرت کرده، معتقد است که تشابه دیدگاه ها و ساختار فیلم های آنها ناشی از تجربه های مشترک آنها در زندگی گذشته است. او می گوید: <مکزیکی بودن، یعنی اینکه تجربه های مشترکی را از سر گذرانده ایم. یعنی اینکه ما جنگ، درگیری های خیابانی، مهاجرت و... را تجربه کرده ایم.
هر سه نفر ما مجبور به ترک مکزیک شدیم. یکی مجبور به ترک سریع و کاملا ناخواسته شد و دیگری بالاخره به این نتیجه رسید که بهتر است مهاجرت کند. به هر حال این شباهت ها ما را به هم نزدیک می کند و ما می دانیم که در این کشور رفاقت میان ما شاید مهمترین مساله برای هر سه نفر ما است>.
این رفاقت سه نفره البته به معنای شکسته شدن تابوهای معمول سینما در هالیوود هم هست. این سه حالا در مورد داستان های فیلم هایشان، چگونگی فیلمبرداری، جزئیات تدوین و حتی زمان پخش فیلم هایشان با هم مشورت می کردند و اینگونه قوانین نانوشته، اما سنتی هالیوود را زیر پا می گذارند. دل تورو در این مورد می گوید: <می دانیم که در این صنعت گفتن این جمله ترسناک است، اما برای ما رفاقت اولویت اول است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست