چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

رویارویی با جوانی, چالش تاریخ


رویارویی با جوانی, چالش تاریخ

منشأ تضاد بین نسل ها كجاست و نقش رسانه ها, سیاست و غیره در شكل گیری و جهت دادن به شخصیت و اعمال جوانان چیست مقاله زیر پاسخی است به پرسشهایی كه ذهن محققان و پژوهشگران را به خود مشغول داشته است

جوان درهر جامعه‌ای همیشه نقطهٔ تمركز و توجه می‌باشد و بیشترین مباحث از جمله بحث‌های فرهنگی را به خود اختصاص داده است. در جوامعی كه جوانان فاقد هدف و برنامه هستند چه اتفاق‌هایی رخ می‌هد و اصولاً چرا بعضی جوانان دردوره‌هایی خاص نامی جاودانه پیدا می‌كنندو گروهها و جنبشهایی را تشكیل می‌هند كه نظیرشان تا سالیان سال پیدا نمی‌شود. منشأ تضاد بین نسل‌ها كجاست و نقش رسانه‌ها، سیاست و غیره در شكل‌گیری و جهت دادن به شخصیت و اعمال جوانان چیست. مقاله زیر پاسخی است به پرسشهایی كه ذهن محققان و پژوهشگران را به خود مشغول داشته است.

تا سال ۱۹۶۰ عموماً چنین تصور می‌شد كه گسیختگی جوامع صنعتی پیشرفته، از مرزبندیهای نژادی (نظیر ایالات متحده) و یا طبقات اجتماعی (مانند اروپا) ریشه می‌گیرد . همچنین می‌پنداشتند كه بحران‌های اجتماعی لزوماً از این دو سطح روی می‌دهند.

اما دههٔ ۱۹۶۰ نشان داد كه تضادهای اجتماعی می‌تواند از رویارویی نسلها نیز ناشی شود. در طول این دوره ، جوانان در یك جنبش جمعی یا مجموعه‌ای از جنبشهای جمعی، نخست در ایالات متحده و سپس در اروپا، خود را به عنوان نیروهایی تاریخی به دیگران قبولاندند.

این جنبشها، در تمایز طلبی‌هایی كه به وسیله جوانان مطرح می‌شد، شورش علیه قدرت‌ سیاسی و نظمی كه توسط بزرگسالان سازمان یافته بود، ریشه داشت. جوان غربی دردهه ۶۰ كه تا اندازه‌ای از محیط علمی دانشگاه منزوی و در هر حال از بازار كار به دور مانده بود، ناگهان یك برنامه كار تازه برای جامعه ارائه كرد.

در ایالات متحده، فرانسه و ایتالیا، به طور یكسان بحران جوانان در صحنه اجتماع، شكل یك ماجراجویی فرهنگی را به خود گرفت. به موازات رشد بی‌پروایی‌ها، جنبش، قلمرو تجربه جوانان را با تبدیل شدن به چالشی با نظم مستقر و اعتراضی اساسی علیه ارزشهای اولیه آن، گسترش داد. جوانی وقتی كه در رواج دادن این چالش موفق شد،‌واقعاً به عنوان یك پدیده جدید تاریخی نمودار گشت.

در دهه ۱۹۷۰ ،‌این جنبش به تدریج نیروی خود را از دست داد. جوانان مانند قبل دیگر چیز زیادی برای گفتن نداشتند. و این زمانی بود كه زنان، جنبش تازه‌ای به نام Feminist movement «جنبش تساوی طلبی زنان» را سازمان می‌دادند كه به لحاظ اجتماعی كاملاً متمایز بود و بازیگران آن، با جنبش جوانان نقش مرتبطی نداشتند (هر چند چهره‌های مبارز زنان تساوی طلب، غالباً جوان بودند)، در طول این دوره، جوانان به حمله خود علیه بسیاری از مسایل سیاسی و اجتماعی ادامه دادند اما فعالیت آنها نمی‌توانست در كل به عنوان مسایل ویژه نسل حاضر مورد توجه قرار گیرد. حتی اگر جوانان مسئله بیكاری خود را عنوان كنند،‌اشتباه است كه بگوییم پیوستن آنها به نظام تولید، امروزه بسیار دشوار است و یا تضاد میان نسلها همچنان حاد و بحرانی باقی می‌ماند. آیا این به معنای آن است كه نسل دهه ۱۹۸۰ ، بدون آنكه به نظم موجود آسیبی برسد جایگاه مسالمت آمیز خود را خود را پیدا خواهد كرد؟ و نهادهای شكل یافته بدون هیچ بحثی، پذیرفته خواهد شد؟ و نهادهای شكل یافته بدون هیچ بحثی، پذیرفته خواهد شد؟ هر نسلی، مجموعه جدیدی از مسایل را به منظور طرح خویش در آینده ایجاد می‌كند. بنابراین، می‌توان انتظار داشت كه جوانان در دهه ۱۹۸۰ قادر نباشند، مبارزه‌جوتر از نسلهای پیشین باقی بمانند. هر چند غیرمحتمل است اما می‌توان فرض كرد كه جوانان یكبار دیگر نقش اجتماعی جنبش ویژه جوانان را بر عهده گیرند. با این وجود، بسیاری از پژوهشگران می‌گویند كه از سال ۱۹۶۰ تاكنون چیزی تغییر نكرده است. غالباً‌ الگوهای گذشته در حال یا آینده مطرح می‌شوند.

در حقیقت، شكاف بین جوانان و بزرگسالان، دقیقاً متأثر از جنبش دهه ۱۹۶۰، هر روز كمتر می‌شود. فرهنگ جدیدی كه توسط جوانان در طول آن دوره تبلیغ می‌شد، اینك جزئی از زندگی هر نسلی قرار گرفته است. آزادی جنسی،‌حق بیان، و شكلهای گوناگون زندگی خصوصی و سیاسی كه عمیقاً بهم گره خورده‌اند، اینكه به صورت ارزشهای جهانی درآمده‌اند.

● كاهش تضاد بین نسلها

جوانی،‌نتیجه برخورد نیروهای مخالف است: وقتی دو جریان نهادی سالمند و كودك رویاروی یكدیگر قرار می‌گیرند. در تعریف، سالمند نماینده نظمی مقرر با ارزشهایی كم و بیش مستقر است. او،‌كودك را طبق الگوی خودش، آگاهانه یا ناآگاهانه، شكل می‌دهد. نباید فراموش كرد جوانانی كه نیروی محرك شورش دهه ۱۹۶۰ محسوب می‌شدند، بین سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۵۰ یعنی بعداز جنگ جهانی دوم، كودك بودند. آن ایام، زمان خوش بینی و شادكامی بود. پیروزی متفقین دنیای سرشار از امید ایجاد كرده بود . كودكان این دوره از والدینی متولد شده بودند كه جامعه و توانمندیهای انسان را باور كرده بودند. آنها به ظهور حتمی دنیایی بهتر معتقد بودند. آنها متقاعد شده بودند كه گسترش دموكراسی و پیشرفت آموزشی و اقتصادی، بیماریهایی را كه جوامع از آن رنج می‌برند، برطرف می‌كند و آنها امیدها و آرانهایشان را به كودكانشان منتقل می‌كنند. آنها همچنین معتقد بودند كه «گروه همسان» (Peer group) بهترین مدرسه برای فراگیری روش زندگی در جامعه است. اعضاء‌جوان جنبشهای اعتراضی دهه ۱۹۶۰ ،‌در كودكی خود، به خوبی با این خوش بینی و اطمینان آمیخته شده بودند، اما واقعیت در جهت خواب و خیال آنها گام بر نمی‌داشت. بنابراین، دوره گریز از رویا، ارزیابی تازه و نهایتاً شورش در پیش بود.

پس از بحران دهه ۱۹۶۰ ، نسل جدید والدین، آنها، در خلال این رویدادها زیسته بودند، دردیدگاههای خود تغییری اساسی دادند. آنها دیگر، همان باور پیشین را به ماهیت انسان و پیشرفت اقتصادی ندارند. گروههای اجتماعی به خصوص گروه همسان كه مواد مخدر تولید می‌كنند، بزهكار و یا تروریست هستند، بی‌اعتماند و اینكه درمی‌یابند، خوابهای رویایی آنها می‌تواند موجود غریبی باشد. این نسل جدید والدین كه جوانان شورشی دهه ۱۹۶۰ بوده‌اند، اینك، نسبت به همهٔ‌تضادهای بالقوه ‌نسلها، هوشیار شده‌اند، كه این می‌تواند از پرداخت بهای بسیاری جلوگیری كند. بنابراین سعی می‌كنند كه تا حد ممكن درباره فرزندانشان بدانند و در تماس با آنها باشند. و در عین حال از زیانهای كنترل بر آنها نیز،‌پرهیز نمایند. به نظر می‌رسد كه والدین جدید، نسبت به انتقال ارزشهای ناملموس ، دانش و تجربه‌ای كه فرزندانشان را قادر می‌سازد تا جایگاهی را در جامعه و در بین گروه همسان خود بیابند،‌ توجه بیشتری نشان می‌دهند. شكل جدیدی از گفتگو بین والدین و فرزندان ایجاد شده است. آزمونهای مرسوم و تنبیه و تبعیض در آموزش و پرورش در حال از بین رفتن است. هدف، دیگر تلقین احكامی جزمی نیست، بلكه به جوانان كمك می‌شود تا بفهمند. برخوردهای آمرانه و مستبدانه‌ای نظری این است و جز این نیست دیگر از نظروالدین جوانان امروز، روش مطلوبی در تعلیم و تربیت محسوب نمی‌شود. هر چیزی را باید توضیح داد و دلیل و علت آن را بر شمرد.

این رابطه با رفع ابهامات،‌مباحثه مستمری را ایجاد كرده است، اینك والدین بشتر درگیر شده‌اند، در قبال فرزندانشان،‌احساس مسئولیت بیشتری می‌كنندو كمتر اجازه می‌دهند كه آنها به سادگی تحت تأثیر محیط قرار گیرند. جوانانی كه در دهه ۱۹۸۰ به این شكل، تربیت شده‌اند، به راحتی والدین خود را مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهند. وقتی لحظه‌ای فرا می‌رسد كه آنها احساس آزادی می‌كنندـ احساسی كه منطقاً ایجاد می‌شود ـ به دنبال مسیر متفاوتی از آنچه كه نسل پیشین رفته بود، خواهند رفت. در چنین رفتاری، آنها محاسبه می‌كنند كه چه آموخته‌اند، یعنی اینكه هر كس و هر چیز باید دقیقاً ارزیابی و با میزان سنجیده شود.

علاوه بر این، جنبش تساوی طلبی زنان، قدرت مادران را برای تأثیرگذاری عاطفی و عقلانی بر فرزندانشان تقویت كرده است. مادران در روابط خود با فرزندان ، چنان احساس عاشقانه‌ای (eroticism) دارند كه دویست سال قبل غیرقابل تصور، ناشایست و در حد زنای با محارم محسوب می‌شد. مادران به دنبال آن هستند كه فرزندانشان به هر طریق ممكن، عواطف عمیق پیدا كنند و در همان حال آنها را به نحو آگاهانه‌ای راهنمایی می‌كنند، به طوری كه وقتی به سن بلوغ می‌رسند، برای روبرو شدن با دنیای مشكلات آماده باشند.

● عقل گرایی جدید

كودكان امروز كه دردهه ۱۹۸۰ جوانك و تازه بالغ خواهند بود در نخستین آشنایی خود با جامعه با مجموعه مسایل جدیدی مواجه می‌شوند كه برای نسل گذشته تنها یك تحذیر بود: برای مثال، توسعه اقتصادی جهان، كمبود نسبی یا مطلق منابع، تغییر شكل قدرت سیاسی و اقتصادی،‌جمعیت و غیره.

جهانی كه این كودكان در آن متولد شده‌اند نیز جهانی به هم وابسته‌تر از گذشته است. بنابراین به جا خواهد بود كه بگویم آنها نخست به عنوان شهروند جهان و سپس شهروند كشور خود متولد شدند. آنچه را كه جهانگردان دهه ۱۹۵۰ در بزرگسالی كشف كردند، كودكان، امروزه در مهد كودك‌ها فرا می‌گیرند. نسل گذشته، تمامی این پدیده‌ها را درمی‌یافت، اما شیوه‌ای كه با آنها برخورد می‌كرد یا خیلی بدیع بود یا غیر معمول. یك مثال نمونه، جمعیت هیپی‌هاست، كه می‌كوشیدند بدون وسایل آسایش، زندگی كنند، پس مانده غذاها را بخورند و جامعه صنعتی را طرد كنند. «اقتصاد هیپی» كه منابع مالی‌اش از خانواده یا دولت مشتق می‌شود و تمایل به تأمین خود ـ مصرفی دارد، در جامعه‌ای كه در انزوا زندگی می‌كند، كاركردی بیش از این ندارد. بسیاری از الگوهای جدید كه در زندگی دهه ۱۹۶۰ ارائه شدند، این اصل را در برداشت كه بخشی از نظام صنعتی و تكنولوژی پیشرفته باید به گونه‌ای به پیشرفت و تولید ثروت ادامه دهند تا هیپی‌ها بتوانند روی پا خود بایستند. تظاهر عبث و بی‌معنی اقتصاد غیر عملی این نوع راه‌حل‌ها، توسط پل پوت و خمرهای كمونیت در كامبوج دموكراتیك تجربه شد. نتیجه نهایی كوشش خمرها در استقرار اقتصادی كشاورزی و غیر شهرتی ـ كه جنبه‌های ناچیزی از صنعتی شدن و شهرنشینی را در برداشت حقیقتاً وحشتناك بوده است. نوعی قتل عام (كشتار جمعی). از سویی ایدئولوژیهای سنتی،‌به خصوص ماركسیسم انقلابی، به بقای خود ادامه می‌دهند. نمونه‌های ارائه شده توسط شوروی، چین، جمهوری سوسیالیستی ویتنام و حتی كشورهای اروپای شرقی،‌این نكته را غیر ممكن ساخته است كه اروپایی‌ها باور كنند ایدئولوژی دیگری غیر از ماركسیسم می‌تواند رضایت و انتظارات آنها را از شادكامی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی برآورده سازد.

نویسنده : فرانچسكو آلبرونی

منبع:فصلنامه شورای فرهنگ عمومی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.