شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
دل
از دستشون خسته شده بود. دیگه تحمل سروصدارو نداشت. دلش می خواست تنها باشه.آرزو کرد تا تنها بود که بتونه یه مقدار آرامش داشته باشه. الان چندساله که بچه ها می یان پیشش. اون چندساله که تنها نیست، ولی خیلی دلش می خواد تنها باشه. بچه هاخیلی خیلی اونو دوست دارن. همیشه اطرافش هستن. چون فقط اونو دارن.
بالاخره یه روز دیگه تحملش تموم شد. هر بچه ای که اومد طرفش با اخم از خودش دور کرد، با هیچ بچه ای حرف نزد. بچه ها گریه می کردن و از اون جا دور می شدن.
همون موقع آسمون شروع به باریدن کرد. به آسمون گفت: چرا گریه می کنی؟
آسمون با چشمای پر از اشک گفت: برای تو گریه می کنم.
گفت: چرا؟
آسمون گفت: چون تو دل همه ی بچه هارو شکستی. اونا هرموقع دلشون می گرفت می اومدن پیش تو. ولی تو دل اونارو شکستی. اونا به جز تو کسی رو نداشتن. همه دل خوشیه اونا تو بودی.
چشماش پر از اشک بود. اون خیلی خیلی تنها بود. وسط کویر تنهای تنها ایستاده بود. به گذشته فکر می کرد. یه درخت با شاخه های خشک.
س.س- تهران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست