چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

غزالی و «زیستن با خداوند»


غزالی و «زیستن با خداوند»

امام محمد غزالی ۴۵۰ ۵۰۵ ق از جمله عالمان مسلمانی است که در مقام اسلام شناسی و احیاگر دین, به مباحث فلسفه دین و از جمله تعریف و معنا و ساختار دین و مولفه های این تعریف و ساختار نظر داشته و جسته گریخته در آثارش بدانها پرداخته است

امام محمد غزالی (۴۵۰-۵۰۵ ق) از جمله عالمان مسلمانی است که در مقام اسلام شناسی و احیاگر دین، به مباحث فلسفه دین و از جمله تعریف و معنا و ساختار دین و مولفه های این تعریف و ساختار نظر داشته و جسته گریخته در آثارش بدانها پرداخته است. از این رو، با توجه به اهمیت کاوش در فلسفه دین از یک سو، و والایی جایگاه غزالی در تاریخ فرهنگ اسلامی از سوی دیگر، ضرورت دارد رویکردهای دین شناخت او بازشکافی و معرفی و تبیین شود.

دینداری، ماهیتی تاریخی دارد و با بررسی گذشته های بس دور انسان، او را همواره و کما و بیش دینمدار خواهیم یافت. البته این به بدان معنا نیست که آدمی از آغاز تاریخ، یکتاپرست یا حتی خداپرست بوده، بلکه مراد آن است که انسان پیوسته در پی پاسخ به نیاز درونی اصیل خود بوده که امروزه از آن به «فطرت دینی» تعبیر می شود. این نیروی سرشتی، خاستگاه بروز رفتار پرستش مآبانه در انسان شده است، لکن گاه در دوره هایی از تاریخ، عقل انسان توان همپایی با فطرت او را نداشته است. از فلسفه های فلسفه وجودی ادیان الهی این بود که انسان را از کژراهه های فطرت سوز و دین بر انداز پیمان گسل رهایی بخشند و دین حقیقی و حقیقت دین را بدو بنمایند.

امام محمد غزالی، به تعبیر خودش از کسانی است که در آغاز هر سده در امت اسلامی ظهور می کند و گرد تحریف از دامن دین و علومی دینی بر می گیرند و در پیکر علوم دین جان تازه می دمد و بر آن جامه نو می کنند و دین و دینداری را رونق دوباره می بخشند. ابو حامد غزالی با تفتن به خلل ره یافته در علوم دین در روزگار خود، کوشید این رخنه را بر طرف کند؛ چرا که با بروز خلل در علوم دین، دین و دینداری هم سست و مخدوش می شود، و چون دینداری نسبتی است میان انسان با دین، اگر خللی در تفکر و علوم دینی رخ دهد، این خلل و کاستی، خواه ناخواه گریبانگیر دینداری و دینداران هم می شود و اصل این نسبت و دینداری هم کاستی و نابایستی می گیرد. (۱)

غزالی با آنکه بر فیلسوفان تاخت و آنان را به تناقض گویی و تهافت در افکار و کفرگویی متهم ساخت، اما خود متکلمی زبر دست بود که نیک فیلسوفی کرده و در وادی مسائل و مقولاتی گام زده که امروزه در حوزه فلسفه دین قرار دارند. غزالی درد دین داشت و سراسر عمر خویش با علوم دینی سر کرد و به راستی عالم دین بود و به ناچار باید به مسائل و گزاره های دینی ای می پرداخت که بار و رنگی فلسفی دارند و بعضا به دینی خاص هم تعلق ندارند. او گاه کوتاه و مختصر و گاه بلند و به تفصیل به این مقالات پرداخته است؛ اثبات وجود باری، صفات و افعال خداوند، ایمان به خدا و علل آن، وحی، نبوت، معجزه، خیر و شر، حسن و قبح افعال، مفهوم دین، دین و اخلاق، دین و عقل، دین و سیاست، دین و زیبایی، دین و علم، دین و علیت، زندگی دنیوی، زندگی اخروی و معاد، شناخت، فطرت، قلمرو دین، فایده و هدف دین، هستی، خدا، جهان، انسان و... .

● تعریف دین

از معنای لغوی دین که بگذریم، معنا و تعریف اصطلاحی آن محل چالش آراست؛ چنانکه بسیاری از دین پژوهان بر آن اند که به دلایلی چند و از جمله ماهوی نبودن مفهوم دین، نمی توان از آن تعریفی جامع و مانع و واجد حد و رسم منطقی عرضه کرد و هنوز تعریفی که همگان بر راست و روایی آن هم داستان باشند، از دین تقریر نشده است و حتی برخی از دین شناسان، عرضه چنین تعریفی را ناشدنی یا دستکم بسیار دشوار دانسته اند. گذشتگان ما نیز به هر دلیل هرگز در پی تعریف دین بر نیامده اند و تنها کاری که در این زمینه در آثار آنها یافتنی است، تعریف لفظی و شرح اسم یا شرح لفظ است. این تعریفها که به شماری از آنها خواهیم پرداخت، جملگی تعریفهایی تنبیهی اند نه حقیقی.

فارابی در کتاب المله تنها به مفهوم لفظی واژه دین پرداخته و از نسبت آن با دو واژه ملت و شریعت سخن گفته است. او در احصاء العلوم، فقه را معادل آیین و آن را شامل افعال و عقاید دانسته است.

گروه اخوان الصفا در رسائل پرشمار خود می گویند: دین، اطاعت گروهی است از رئیسی که از او امید پاداش می رود. یا در جای دیگر آوردهاند که دین در لغت عرب، به معنای اطاعت کردن از رئیس است و از آنجا که اطاعت روی نمی دهد مگر از رهگذر امر و نهی، و امر و نهی بازشناخته نمی شود مگر از راه احکام و حدود و شرایط آنها، همه این مقولات را شریعت و دین گویند. آنان پس از این به اسلام پرداخته، میافزایند که چون انسان برآمده از دو بعد جسم و روح، و ظاهر و باطن است، احکام اسلام بر دو وجه و دو گونه است: یکی ظاهری و دیگری باطنی. احکام ظاهری مربوط به اعمال جوارح، و احکام باطنی درباره عقاید درونی است. آنها سپس به اختلاف شرایع در عین وحدت ادیان اشاره میکنند. (۲)

بوعلی در حدود هیچ از دین یاد نکرده است؛ چنانچه خوارزمی در مفاتیح العلوم و ابن حزم در مراتب العلوم. جرجانی در التعریفات، راغب اصفهانی در المفردات و طریحی در مجمع البحرین هم تنها به تعریف لفظی دین بسنده کرده اند.

چرا عالمان ما در گذشته از دین و علم دین گفته اند، اما هیچ گاه دین را چه در حالت غیرمضاف (دین) و چه در حالت مضاف(دین و حیانی، علم دین) تعریف نکرده اند؟ تا مثلا اگر از علم دین می گویند، نخست معلوم دارند که مرادشان از علم، دین و علم دین چیست. برای مثال، کسی چون غزالی که برای احیاء علوم دین قد علم می کند، نه از دین تعریفی صریح پیش رو می نهد و نه علم دین را تعریف می کند. یا ابن حزم در «الاصول و الفروع» دین را تعریف نمیکند. ابن رشد هم باتحریر کتاب «فصل المقال و تقریر ما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال» برای جمع میان دین و فلسفه میکوشد، اما دین را تعریف نمیکند؛ چنانکه ابن طفیل در رساله «حی بن یقضان» در پی جمع میان حکمت و شریعت برمیاید، اما نمیگوید مرادش از دین چیست.

غزالی، سازوار با انگاره خود از دین، به شرح و تدریس و تالیف در حوزه دین و در نهایت احیای علوم دین می پردازد. برای مثال، درست است که او برای عقل در انسان ارزش بسیار قائل است و دین را هم فطری می داند، اما انگاره او از دین چنان است که نمی گذارد به دین طبیعی قائل باشد و برای دین آوری و دین ورزی منکر لزوم وجود وحی و پیامبر شود، و همین انگاره است که موجب شده مثلا بگوید: سعادت، در پیروی محض از رسول اکرم(ص) است یا هر کس به امر و نهی خداوند تن ندهد، از ادب بی بهره می ماند یا دین به صلاح بندگان در دنیا و آخرت اشاره می کند یا همه چیز را باید از رسول(ص) آموخت یا کمال بندگی در آن است که کارها صرفا برای خشنودی خدا صورت پذیرد. بر اساس همین انگاره و تاکیدهای وی، می توان در تعریفی عاطفی از دین از زبان او گفت که دین یعنی پیروی مطلق از قرآن کریم و سنت پیامبر، که با تعریف دین پژوه آلمانی شلایر ماخر که می گوید دین یعنی اتکای مطلق یا احساس وابستگی، قابل مقایسه است. یا از مجموع گفته های او در این زمینه، می توان برداشت نمود که از نگاه وی، دین در کلیدی ترین مفهوم عبارت است از«زیستن با خداوند؛» چرا که او می گوید: همه مظاهر و مولفه های زندگی باید بر گرفته از نور نبوت باشد؛ زیرا در زمین نوری فراتر از نور نبوت نیست و این یعنی سازگاری حیات با دستورهای خداوند که از زبان پیامبر بیان می شود . یا دین یعنی پیمودن راه مستقیم به سوی ملکوت از رهگذر پیروی از رسول خدا (ص) که مجمع آداب ظاهری و باطنی است و در همه چیز باید به او رجوع شود؛ چرا که شریعت یعنی ابلاغ وحیانی همه آنچه به صلاح همه مردم است به کسی که او را پیامبر خوانند.

غزالی بر اساس انگاره اشعری مدارانه از دین، منکر اصل علیت شد، ترجیع بلا مرجح را روا دانست، حسن و قبح ذاتی و عقلی امور را رد کرد، افعال الهی را تابع اغراض ندانست، تکلیف به ما لا یطاق را مجاز شمارد، آفرینش را فعل جایز خدا دانست، بعثت رسولان را بر خدا واجب ندانست، معاد جسمانی را پذیرفت، همه کنشها و واکنشهای آدمی را آفریده خدا خواند، بر خدا روا دانست که بندگان را بی گناه سیاست کند، یا با پشتهدای از گناه، پاداش نیک دهد، و گفت که بر خداوند رعایت اصلح واجب نیست... .غزالی در برخی از آثارش این انگاره از دین را باز می کند. مثلا با توجه به آنچه او در الاقتصاد فی الاعتقاد آورده است، می توان با اندکی اغماض و تسامح، دین را این گونه تعریف کرد: دین عبارت است از ارسال پیامبران از سوی خداوند، تا به مردم ابلاغ کنند که خدا برای آنان در باور و گفتار و رفتار، حقوق و وظایفی وضع کرده است. هر کس از سر راستی سخن نگوید و دل به حق نسپارد و داد نورزد، فرجامش دوزخ است. پیامبران از رهگذر دین در پی فراهم کردن سعادت ابدی مردم و رهایش آنان از بد بختی جاودان اند و برای اثبات صدق گفتار خود اعجاز می کنند.

این بیان ابو حامد، حتی اگر تعریفی دقیق از دین شمرده شود، شمار فراوانی از مولفه های مبین مفهوم و چیستی دین را در بر دارد؛ از آنهاست: خدا، رسول، ارسال رسول و بعثت، وحی و اخبار از غیبت، ابلاغ رسالت، باور و اعتقاد و ایمان، هنجارهای شرعی، راستی و اخلاق، معاد و دوزخ و مجازات، سعادت و جاودانگی، اعجاز و اثبات صدق گفتار رسولان، هدف دین.

بانظارت دکتر بهزاد حمیدیه

پی نوشت ها:

(۱): جعفری، محمد تقی، فلسفه دین(دفتر نخست)، مقدمه محمدرضا اسدی، ص۲۱.

(۲): اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا و خلان الوفاء، المجلد الثالث، ص۳۹۲.

(۳): مبانی نظری مقیاسهای دینی، قم ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ؛۱۳۸۴ رفیعی، بهروز، گزارشی از مفهوم و ساختار دین از نگاه امام محمد غزالی.



همچنین مشاهده کنید