یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

متن کامل سخنرانی الکساندر سولژنیتسین در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه هاروارد


متن کامل سخنرانی الکساندر سولژنیتسین در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه هاروارد

متن سخنرانی الکساندر سولژنیتسین, نویسنده جنجالی روسی تبار و برنده جایزه نوبل ادبیات در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه هاروارد

من بسیار خوشحالم که در این روز میهمان شما در با پرستیژترین دانشگاه دنیا هستم . شعار فارغ التحصیلان هاروارد " وریتاس"( (Veritasاست.(الهه حقیقت محض و منبع روحیه حقیقت جویی برای رومیان عهد باستان - مترجم)البته حقیقت در اکثر موارد چندان برای انسان ها مطبوع و لذت بخش نیست و با وجود تلخ و ناگوار بودن آن ، بد فهمی و کج فهمی های زیادی در مورد این مفهوم ، وجود دارد. و در صحبت های امروز من نیز تلخی هایی وجود دارد ، ولی باید بگویم که حرف های من نه از سوی یک دشمن، که از طرف یک دوست مطرح می شود.

خیلی از شما قبلاً دریافته اید و دیگران در طول حیاتشان در خواهند یافت که به محض اینکه تمرکز حواس گسسته می شود،حقیقت از ما می گریزد و در همین حال این توهم بر جای می ماند که ما هنوز به دنبال حقیقت هستیم...اما بحث بر سر این است که این تمرکز حواس و محوریت هدف مداری تا کجا با ماست؟از کجا به بعد در مسیری واگرا قدم خواهیم زد؟ و از کجا دیگر صلاحیت تولید مفهوم از ما رخت می بندد؟ و به جامعه ای بیاندیشید که از سر تا به پا به هرچیزی می اندیشد جز حقیقت.خروجی این سامانه چه خواهد بود؟

سه سال پیش من در ایالات متحده موضوعاتی را طرح کردم که در آن زمان غیر قابل قبول به شمار می رفت.هرچند هم اینک بسیاری از افراد با آن صحبت ها موافق هستند...

- دنیایی که از هم گسیخته شده است:

گسیختگی و تکه تکه شدن دنیای امروز ما را حتی با نگاهی گذرا به آن می توان دریافت. ما امروزه با دو قدرت بزرگ نقش آفرین جهانی در دنیای مان روبرو هستیم که هریک از آنها قادرند تا دیگری را به صورت کامل از بین ببرند. به هرحال با وجودی که از هم گسیختگی دنیای ما بیش از هر بخش در حوزه سیاست قابل مشاهده است ، می توان چنین فرض کرد که با مذاکرات دیپلماتیک سیاسی و یا توازن تسلیحاتی دو طرف ، مخاطرات فراروی دنیای ما ،کاهش یابد.اما واقعیت اینست که این از هم گسیختگی ، بسیار عمیق تر وچالش برانگیز تر از آنی است که عده ای آن را مطرح کرده اند و یا در نگاه اول، مشاهده می گردد. همه ما در آستانه یک فاجعه بزرگ قرار گرفته ایم و همانند یک ضرب المثل قدیمی ،هیچ کس نمی تواند در برابر از هم فروپاشیده شدن بنیان های یک پادشاهی(و اینک درکره خاکی ما) ایستادگی کند.

- دنیاهای معاصر:

ما با مفهوم جهان سوم آشنا هستیم. لذا در کنار دنیاهای اول و دوم ،ما سه دنیا داریم.البته بدون شک می توان دنیاهای بیشتری را در نظر گرفت و یا مشاهده نمود و در عین حال ، همه فرهنگ های مستقل که دنیای ویژه خود را بنا نهاده باشند ، با بهت غرب رو برو می گردند. و در گام اول ما باید هند و چین و جهان اسلام و آفریقا را به عنوان دنیاهایی خارج از حیطه دنیاهای اول ودوم وسوم به رسمیت بشناسیم. برای ۱۰۰۰ سال ،روسیه به عنوان یک دنیای مستقل از طرف غرب به رسمیت شناخته نگردید و هم اینک هم غربی ها نمی توانند شوروی اسیر در اندیشه های کمونیسم را درک کنند. در سال های اخیر ژاپنی ها به سرعت از غرب دور شده اند. و با وجودی که من یک داور نیستم، اما اسراییل از دیدگاه من، بدلیل بنیان های مذهبی رادیکال دولت های حاکم بر آن ، سال هاست که از دنیای غرب جدا شده است.

تا همین چند دهه پیش ، اروپایی ها مستعمراتی در سراسر دنیا داشتند و با مقاومت های زیادی هم روبرو نبودند. چراکه اروپایی ها با بسط قدرت و نفوذ خود ،آنان را در بند خود گرفته بودند و هنوز هم حجم غارت منابع شان توسط غربی ها، قابل سنجش نیست.

نابینایی و غفلت جهانیان از ابعاد این سلطه و استعمارگری ها همچنان ادامه دارد و شیوه زندگی غربی و مکاتبی نظیر دموکراسی در بسیاری از این مناطق طرفداران زیادی دارد و هنوز هم شایستگی هاو جایگاه یک کشور در دنیای امروز ، با انطباق آنها با چنین ارزش هایی ، سنجش می گردد.اما تا چه زمانی همه کشورها باید با معیارهای غربی سنجیده و مقایسه گردند؟ اما تصویر واقعی توسعه دنیای ما ، کاملا متفاوت است.

از هم گسیختگی دنیای امروز ما و ظهور دنیایی دو قطبی ، می تواند زمینه نگرشی نو را در میان جهانیان فراهم آورد. کوته فکری بسیاری در مقایسه ساده انگارانه کشورهای دنیا، می تواند با تغییرات زیادی روبرو گردد و مطمئنا استفاده از اهرم خشونت برای بسط قدرت یک کشور، دیگر قابل پذیرش نیست. ما باید نقش آفرینی سایر کشورها را بپذیریم ، هرچند این کار برای ما ، بسیار دشوار است. و در اینجا من تلاش می کنم که دیده هایم در غرب را برای شما تبیین کنم.

- افول در شجاعت:

غرب امروز، سال هاست که شجاعت خود را از دست داده است.و همه کشورها و دولتها و احزاب و البته سازمان ملل هم به این ورطه سقوط کرده اند. این شرایط بویژه در گروه ها و مجامع روشنفکری قابل مشاهده است و آنان باعث گسترش این روحیه در سراسر جامعه جهانی نیز شده اند. در سراسر بلوک غرب، ما شاهد افراد روشن بین و برجسته ای هستیم که با وجود دارا بودن نظراتی پیشرو ، در تعیین سرنوشت جامعه خویش، هیچ تاثیری قابل ملاحظه ای ندارند. بوروکرات های روشنفکر و سیاستمدار با انزوا و گوشه گیری ، عملا به منتقدانی کم اثر تبدیل شده اند. و این شرایط در مستعمره های پیشین غرب نیز که از وجود دولت هایی ضعیف و ناکارا رنج می برند ، کم وبیش قابل مشاهده است. در بخش های دیگر دنیا هم که از دولت هایی خودکامه برخوردارند ،این افراد از تنگناهای زیادی برخوردارند و هرگونه مخالفت، به شدت سرکوب می گردد.و این فقدان انگیزه و شجاعت در بیان عقاید از دیرباز وجود داشته است.و آیا باید به این نکته اشاره کنم که از دیرباز فقدان انگیزه و شجاعت برای آغاز راهی نو در مسیر گذشته ، وجود داشته است؟

- دارایی ها و داشته ها:

از زمانی که دولت های مدرن غربی پایه گذاری شدند، این ادعاها وجود داشته است: دولت های در خدمت مردم و تامین آزادی مردم در راه دستیابی به یک زندگی شاد.(مثلا به اعلامیه استقلال آمریکا بنگرید.)در دهه های اخیر هم الگوی دولت رفاه در سایه پیشرفت های اجتماعی و تکنیکی ، پدید آمده است. مردم شما منابع مادی و آزادی های لازم برای ایجاد چنین رویاهایی را در اختیار دارند.اما حرص و تنوع طلبی موجود در جوامع مدرن ، باعث ایجاد افسردگی و اضطراب و آشفتگی های روانی و کشمکش های بیهوده ای نیز شده است. این رقابت های دائمی ، راهی را برای آزادی افراد باقی نگذاشته است. امروزه شهروندان غربی، امکاناتی را دراختیار دارند که پدران و پدربزرگ هایشان حتی خواب تصاحب آنها را نمی دیدند. اما با وجود حذف نقش آفرینی های پیشین دولت در زندگی مردم ، آیا همه وعده های رهبران غرب محقق گردیده است؟

حتی زیست شناسان هم می گویند که دارا بودن یک محیط کاملا ایمن و مطلوب برای تداوم حیات یک موجود زنده ، یک مزیت به شمار نمی رود. و امروزه در غرب ، رفاه و ثروت در حال نشان دادن چهره وآثار واقعی اش است.

- زندگی قانونمند:

جوامع غربی ، زندگی مردمان خویش را بر پایه موازین قانونی ، بنیان نهاده اند. و محدودیت های حقوق انسانی با اهرم قانون که بسیار نیز گسترده است، ،مشخص می گردد.در این نظام ،افراد باید توانایی ها و مهارت های پیچیده و گسترده ای در استفاده، تفسیر و دستکاری از قانون داشته باشند ، حتی اگر بهره گیری از این قوانین پیچیده مستلزم استفاده از خدمات یک کارشناس و یا وکیل باشد.در این جوامع، همه اختلافات بر اساس موازین و مفاد قانونی حل و فصل می گردد و این راهکار برای همه امور، راه حل نهایی می باشد.و فرد دارای حقوق قانونی ، خواهان پذیرش هیچ محدودیت داوطلبانه ای برای زندگی و فعالیت هایش نیست. در چنین جامعه ای همه باید در محدوده آزادی های قانونی به زندگی بپردازند و مثلا خرید یک منبع جدید انرژی از سوی یک شرکت غول پیکر نفتی در جهت جلوگیری از گسترش کاربرد آن در جامعه ، کاملا پذیرفتنی است. همچنین استفاده از مواد سمی از سوی یک شرکت تولید کننده مواد غذایی برای افزایش طول عمر و مانگاری محصولاتش، کاملا عادی است ، چراکه مردم در خرید آن، آزاد خواهند بود.

من به عنوان فردی که همه عمر خود را در یک رژیم کمونیستی گذرانده ام ، باید یادآوری نمایم که زندگی در جامعه ای فاقد قوانین هدفمند ، یک فاجعه تمام عیار خواهد بود.اما در جامعه ای نیز که همه چیز بر مبنای اصول و موازین قانونی تعریف گردد، مفاهیم انسانی رنگ خواهند باخت. لذا در چنین جامعه ای ، بسیاری از ظرفیت های انسانی هیچگاه شکوفا نخواهد شد و محیطی سرد و رسمی ،حکمفرما خواهد بود که به اسارت ارزش های اخلاقی می انجامد. و از دیدگاه من در این قرن پر فراز و نشیب ، اتکای همه جانبه بر قانون برای شکل دهی به روابط ، غیر ممکن است.

- جهت و راستای آزادی:

در جوامع امروز غربی ، نابرابری های موجود بر مبنای آزادی افراد در انتخاب خیر و شر سنجیده می گردد. مثلا یک رهبر خودکامه با بهره گیری از پارلمان و مطبوعات و منتقدانی یک جانبه نگر ، تداوم حکومت وی را ممکن می نماید. و در این نظام ، انسان های مستقل صاحب نظر و اندیشمند، هیچ شانسی برای حضور در رده های بالای تصمیم گیری ندارند.چراکه دموکراسی ، دام ها و موانع زیادی را در راه ارتقای آنان ، با عناوینی پر طمطراق، پهن نموده است.در غرب مدرن ،راه برای نقد قدرت همواره باز بوده ،اما راه برای رسیدن به آن همواره در حال سخت تر شدن است. به علاوه ، شهروندان شما به انسان هایی بی دفاع تبدیل گردیده اند که راهی برای دفاع از حقوق فردی آنها وجود ندارد.و اینک زمان آن فرا رسیده است که دیگر غرب از حقوق انسانی به عنوان وظایف لازم الاجرای انسانی ، دفاع نکند.

آزادی های مخرب و مسئولیت گریز ، فضای بی حد و مرزی را پدید آورده که به نظر می رسد جوامع غربی برای دفاع از سو استفاده هایی نظیر خشونت های جنسی و غیر اخلاقی علیه کودکان و نوجوانان ، فیلم ها و کارتون های سرشار از پورنوگرافی و مستهجن انگاری و جنایات و خشونت هایی که در پناه آزادی های موجود انجام می گردد، هیچ دفاعی ندارد. و گویی این فجایع به عنوان بخش هایی از یک نظام آزاد پذیرفته شده که افراد و بویژه نوجوانان می توانند از نگاه کردن به این آثار و یا پذیرش آنها ، خودداری نمایند. و بدین ترتیب مشخص می شود که یک جامعه قانونمند، از هیچ راهی برای مقابله و یا دفاع در برابر آسیب های شیطانی ، برخوردار نیست. در غرب و بویژه ایالات متحده ، قوانین کنونی نه تنها آزادی های فردی را تشویق می نمایند ، بلکه راه را برای انجام جرایم وی نیز هموار نموده است. و با وجود هزاران وکیل خصوصی حرفه ای ،امکان تبرئه مجرمان به آسانی وجود دارد. و حتی در هنگام مبارزه دولت با تروریست ها این جمله شنیده می گردد که حقوق مدنی تروریست ها نباید پایمال گردد و مثال های بیشتری نیز در این میان، وجود دارد.

چنین آزادی هایی که راه را برای اقدامات شیطانی هموار نموده ، اندک اندک در جامعه غرب شکل گرفته و با وجودی که نمی توان روح انسانی را با ارزش های شیطانی پیوند داد ، اما این سیستم اجتماعی نادرست باید اصلاح گردد. در غرب که از لحاظ اجتماعی در بهترین شرایط قرار دارد ، جرایم بسیار بیشتری در مقایسه با جامعه بی قانون و فقیر شوروی کمونیست، وجود دارد.(در شوروی زندانیان زیادی وجود دارند، اما گناه آنان، تنها دفاع از خود در برابر یک رژیم خودکامه است.)

- جهت گیری رسانه ها:

در جوامع غربی ، بیشترین حد آزادی برای رسانه ها وجود دارد. اما آنان از این آزادی چگونه استفاده می کنند؟ در جامعه ای که مسئولیت پذیری اخلاقی در برابر اقداماتی نظیر سانسور حقایق و تحریف واقعیت ها بسیار اندک است ، یک روزنامه نگار در برابر خوانندگان و تاریخ کشورش، چه مسئولیت هایی را می پذیرد؟ در صورت گمراه نمودن افکار عمومی و دولت با ارائه اطلاعات نادرست و نتیجه گیری های غیر دقیق ، آیا آنان حاضر به اعتراف به اشتباهاتشان خواهند بود؟ هرگز ،چراکه چنین کاری به فروش آنها لطمه خواهد زد. ممکن است ملتی قربانی چنین اشتباهاتی گردد ، اما روزنامه نگاران ، خود را از سایه نتایج اقداماتشان، کنار می کشند. و همه روزه در غرب ،چه مقدار دروغ و تحلیل نادرست بدون اینکه اصلاحی در مورد آنها صورت گیرد با شعار "دانستن حق مردم است" انتشار می یابد؟ اما این شعاری نادرست است .چرا که ندانستن مطالب دروغ و تحریف شده و بی فایده هم حق مردم است و این موضوعی ارزشمند می باشد. بی تردید برای یک زندگی متعالی و خوب، ما به این اطلاعات بی مصرف نیازی نداریم.

عجله و سطحی نگری ، دو معضل فراروی ما در قرن بیستم است ورسانه ها بیش از همه در این دام ،گرفتار شده اند.

امروزه رسانه های غربی حتی قدرتی فراتر از قانون گذاران و مدیران و قضات دارند. بدین ترتیب این پرسش ممکن است بوجود آید که چه کسانی آنها را برای این نقش ، برگزیده اند و و آنان در برابر چه کسی مسئولند؟در شرق کمونیست ، روزنامه نگاران کارمندان دولت محسوب می گردند ، اما در غرب ، قدرت روزنامه نگاران توسط چه کسانی و تاچه زمانی و بر اساس چه حقی به آنها اعطا گردیده شده است؟

نکته دیگر شایان توجه برای کسانی که به جامعه غرب وارد می شوند، اینست که گویی همه رسانه ها در مورد اولویت موضوعات مورد نظرشان به توافق رسیده اند و بر اساس این جریان مدگونه ، الگوهای پذیرفته شده ای در مورد همه رسانه های غربی وجود دارد تا منافع ابرشرکت ها را حفظ نمایند و در مجموع همه رسانه های شما به سوی همرنگی و نه رقابت گام بر می دارند. رسانه ها در جامعه غرب ، آزادی زیادی دارند ، اما در آن سو ،مخاطبان فاقد هرگونه آزادی به رسمیت شناخته شده ای برای عدم رویارویی با انبوهی از انواع استرس ها و مطالب بی پایه هستند.

- وقتی تفکر به یک مد اجتماعی روز تبدیل می گردد:

بدون هرگونه سانسوری ، در غرب ،مکاتب فکری روز ،وجود دارند و هیچ ممنوعیتی وجود ندارد ،اما نظریات و مکاتب دیگر هیچ راهی برای انتشار در کتاب ها و نشریات و دانشگاه ها پیدا نمی کنند. شما در حالی در پژوهش هایتان آزادی عمل دارید که باید تنها و تنها بر اساس مد روز حرکت نمایید. در اینجا اگرچه خشونت ها و سرکوب گری های مشرق زمین وجود ندارد ، اما اجبار جامعه برای حرکت شما در مسیری مطابق استاندارد های روز ، شما را در اسارت خویش گرفته است و امکان کار بر روی مسائل دیگر، از سوی افکار مستقل وجود ندارد و ما شاهد بوجود آمدن فضایی خطرناک برای حرکت همه به یک سو و در جهت توسعه هستیم.من نامه هایی از آمریکا و از سوی افرادی بسیار نخبه و روشنفکر دریافت نموده ام که گفته اند به عنوان یک معلم و یا استاد ، برای جلوگیری از سقوط کشورشان قادر به انجام هیچ کاری نیستند. رسانه ها هم با آنان، هیچ همکاری ای نمی نمایند. و بدین ترتیب موج گسترده ای از پیش داوری ها و نابینایی ها در این دنیای پویا شکل گرفته است. در این تفسیر غم انگیز و تکان دهنده دنیای امروز ، باید به این نکته تاریخی اشاره کرد که در قرون گذشته و حتی دوره های پیش از رنسانس هم ، ما هرگز شاهد چنین وضعیتی نبوده ایم.

خب ،اینک که من به ویژگی های شوک برانگیز غرب از نگاه افرادی که برای بار اول به آن پا می گذارند ، اشاره نمودم ، اهداف و دورنمای تعیین شده برای این سخنرانی اجازه نمی دهد که همچنان به این موارد و بویژه تاثیر چنین نگرش هایی بر نظام آموزشی مدارس و دانشگاه های شما ، اشاره نمایم.

- سوسیالیسم:

در سراسر دنیای امروز این اصل پذیرفته شده که غرب از لحاظ توسعه اقتصادی (با وجود سابقه تورم های کمرشکن این نظام در گذشته ) از بهترین کارایی برخوردار است.

اما به هرحال ،بسیاری از ساکنان غرب از زندگی خود رضایت ندارند . چراکه از نگاه آنان، ساکنان غرب به بلوغ و تکامل لازم و مورد نیاز انسانها، دست نیافته اند. و البته نظام سوسیالیسم هم بدلیل وضعیت خطرناک خود و کج روی هایش با انتقادات زیادی روبروست.

من امیدوارم هیچ یک از شما با این صحبت ها به این نتیجه نرسیده باشد که سوسیالیسم را باید جایگزین کاپیتالیسم غربی نمود. شافارویچ ریاضی دان برجسته و عضو آکادمی علوم شوروی ،کتاب برجسته ای را با عنوان" سوسیالیسم" نگاشته که در تحلیل های بنیادین وی در مورد این نظام ،خاطرنشان گردیده که سوسیالیسم به نابودی روح انسانی بشریت و سوق دادن شهروندان به سوی مرگ ، می انجامد. این کتاب دو سال پیش در فرانسه به چاپ رسید و هیچ کس قادر به انکار یافته های وی نیست.همچنین بزودی این اثر در ایالات متحده به چاپ خواهد رسید.

- و نه یک مدل:

و اینک اگر کسی از من بپرسد که آیا شما غرب کنونی را به عنوان مدلی برای کشورم برخواهم گزید ، من بدون هیچ درنگی ،پاسخ منفی خود را بیان خواهم نمود. چراکه من نمی توانم کشور امروز شما را به عنوان مدلی برای حرکت به سوی آن ، بپذیرم.شرایط روحی حاکم بر غرب امروز برای مردم شوروی ، هیچ جذابیتی ندارد. حتی بسیاری از موارد ذکر شده از سوی من در مورد جامعه شما ، برای هموطنانم ، مایه تاسف است.

یک واقعیت مهم اینست که غرب در حالی به سوی تضعیف ارزش های انسانی حرکت می نماید که شرق در حال گام برداشتن به سوی تقویت و استحکام بخشی آن است. و با وجود حرکت ما به سوی بهره گیری از پاره ای ارزش های غربی ، بی تردید این تغییرات آثار ناخوشایندی نیز به همراه خواهد آورد. مطمئنا هیچ کس به دنبال داشتن یک جامعه بی قانون نیست ،اما براستی انتخاب و ایجاد جامعه ای مکانیکی و قانونمند همانند غرب امروز، به معنای تحقیر روح انسان ها نخواهد بود؟ و آیا با بهره گیری از برنامه های مبتذل تلویزیونی و موسیقی هایی غیر قابل تحمل، می توان بقای زندگی در چنین نظامی را تضمین نمود؟

چنین واقعیت هایی در سراسر دنیای امروز ما قابل مشاهده است. و روز به روز ، قابلیت یک زندگی غربی برای تبدیل شدن به مدلی برای همه جهانیان ، در حال تضعیف می باشد.

تاریخ ، درس های ارزشمند و هشدار دهنده ای برای ما دارد و بسیاری از دستاوردهای جامعه شما ، پس از چند ساعت قطع برق ، نابود خواهد شد، چراکه سیستم اجتماعی شما بسیار ناکارا و ناسالم است.

البته نبرد های آتی جسمی و روحی فراروی ما برای حفظ کره زمین ، چندان مبهم و دور نیست. و سپاه شیطان حملات خود را آغاز نموده است. شما هم اینک هم می توانید فشارهای شیطان را حس کنید و صفحات تلویزیون ها و نشریات شما سرشار از خنده های سفارشی و ساختگی است . و آیا می توان چنین هجویاتی را سرگرمی نامید؟

- کوته بینی:

در جامعه شما ، افرادی برجسته نظیر جورج کنن ،معتقدند که اخلاق نباید در سیاست دخالت نماید. لذا ما خیر و شر و راست و دروغ را با هم در آمیخته و فضا را برای به صحنه آمدن شیطان آماده می نماییم. و از دیدگاه من تنها اخلاق می تواند در رویارویی غرب با نظام کمونیسم به خوبی سازماندهی شده تا به غربی ها کمک نماید. و هیچ ابزار دیگری در این رویارویی کارساز نیست.

دنیای غرب بدلیل غوطه ور شدن در انبوهی از اطلاعات ، توانایی درک واقعیت ها را از دست داده است. و فقدان درک واقعیت های پیش پا افتاده سیاسی دنیا از سوی مردم و کارشناسان شما ، ریشه در این واقعیت تلخ دارد. و باید بدانید که تحلیل گران ما در مسکو، همواره به تحلیل های بی پایه و اساس و فانتزی و رویاگونه رهبران و متخصصان شما، می خندند!

رهبران و مردم شما درمورد ویتنام و کامبوج هم، دچار همین آشفتگی و سردرگمی فکری شدند. در میان نظرات ضد و نقیض مردم و رهبران و گروه های ضدجنگ ، بیش از هر چیز یک سلب مسئولیت عمومی به چشم می خورد. و آیا همه خود را به ناشنوایی زده اند؟ کارشناسان اطلاعاتی شما در مساله کوبا با کج اندیشی خود ، تهدیدی بزرگ را در کنار مرزهای ایالات متحده پدید آوردند. اما آگاهی های عمومی مردم شما در این مورد ، بسیار اندک است. در ویتنام ،شما از یک گروه کوچک شبه مسلح کمونیست شکست خوردید. اما آیا رهبران شما به این موضوع اندیشیده اند که چگونه باید در آینده در برابر سایر مخالفانشان مقاومت نمایند؟

اینک من با اطمینان می گویم که در قرن بیستم ،دموکراسی در هیچ جنگی بدون یاری نظام هایی با ماهیت و فلسفه ای متباین با اصول و مبانی تمدن غرب ، به پیروزی نرسیده است. در جنگ جهانی دوم و نبرد با هیلتر ، غرب بدون استفاده از نیروهای خویش ، که بی تردید برای از پای درآوردن ارتش هیتلر کافی بود ، به توانمندی ها و منابع نظام شوروی که اختلافات فکری بیشتری با غرب داشت ،روی آورد. هم اینک نیز در غرب عده ای به دنبال اتحاد با شوروی برای مقابله با جنگ جهانی سوم بر علیه احتمالا چین هستند.اما من چنین نتیجه ای را برای هیچ کشوری آرزو نمی کنم.چراکه این ائتلاف به معنای هم آغوشی با شیطان است. هرچند چنین ائتلاف هایی، به بهای ایجاد نسل کشی هایی نظیر اتفاقات این روزها در کامبوج ، ایجاد گردد.

- فقدان اراده:

و اینک هیچ اسلحه ای ، صرف نظر از قدرت آن نمی تواند ناکامی غرب در فقدان قدرت اراده را جبران نماید. با وجود ضعف های روانی و فکری ، سلاح های مدرن نمی توانند کاری را از پیش ببرند. برای دفاع از آرمان ها ، ما نیاز مند افرادی هستیم که برای مرگ آماده باشند. اما درجامعه شما که در فضایی مادی گرایانه شکل گرفته ،چنین آمادگی ای به ندرت قابل مشاهده است.

تفکرات جامعه غرب به سوی محافظه کاری سوق پیدا کرده است. گویی همه دنیا و با هر هزینه ای ، باید منتظر غرب بماند. و این آرزویی ناکام برای کشوری است که در قله پیشرفت مادی قرار دارد. در دو جنگ جهانی اول ودوم ، غرب توانست از زیر بار آثارفاجعه آمیز آنها ،شانه خالی کند ،اما در جنگ جهانی سوم ، تمدن غرب برای همیشه از بین خواهد رفت.

رویارویی با چنین تهدیدی ، با وجود ارزش های غربی دیرپای شما و آزادی های موجود ، آیا می تواندامیدی را برای دفاع از تمدن غرب ، زنده نگاه دارد؟

- اومانیسم و نتایج آن:

اما این معضلات و ضعف ها چگونه پدیدار شده است؟ و چرا تمایل به دفاع از آرمان های غرب تا این حد ضعیف و ناتوان می باشد؟ از نگاه من اتکای بیش از حد بر تکنولوژی های پیشرفته ، دلیل اصلی چنین وضعیتی می باشد. من معتقدم که نگاه جدید انسان غربی به دنیا که با آغاز رنسانس و در دوره روشنگری اروپا روی داد ، ایجاد کننده دولتها و علوم اجتماعی مرتبطی بود که با شعار اومانیسم عقل محور و یا خودمختاری اومانیستی ، بوجود آمد و انسان در مرکز کائنات و همه چیز قرار گرفت.

این تغییرات که در سایه رنسانس پدیدار گردید ، از لحاظ تاریخی غیر قابل اجتناب بود. با پایان قرون وسطی ، ارزش های مادی ، جای خود را به ارزش های روحی داد و با روی گردانی از روح ، روش های جدیدی از تفکر پدید آمد که اصول خود را بر ما تحمیل نمود. با شکل گیری تمدن مدرن مغرب زمین ، روند خطرناک پرستش انسان و نیاز های مادی وی ، بوجود آمد که دو لت ها و نظام های اجتماعی، موظف به تامین این خواسته های مادی گرایانه شدند. اما چنین رویکردی به شکل گیری یک زندگی شیطانی و اهریمنی منجر شد که تاکنون هم ادامه یافته است. از نگاه من و بسیاری دیگر ، بی تردید آزادی نمی تواند همه مشکلات بشریت امروز و فردای دنیای ما را حل نماید و حتی مشکلات و موانع جدیدی را در مسیر زندگی ما ، پدید خواهد آورد.

به هر حال در دموکراسی های اولیه (مثلا در سال های ابتدایی تشکیل ایالات متحده آمریکا) همه حقوق انسانی بدین دلیل به رسمیت شناخته شد که انسان آفریده پروردگار است. آزادی های اجتماعی و فردی نیز برای ادای مسئولیت های مذهبی فراگیر ، مورد پذیرش رهبران غرب قرار گرفت. اما حفظ این میراث کهن چندهزار ساله ، درپانصد و یا دویست سال اخیر به نظر می رسد که بویژه در آمریکا و سایر کشورهای مادی گرایانه ، غیر ممکن تلقی گردیده و مسئولیت شهروندان در برابر خدا و جامعه،کم رنگ تر وکم رنگ تر شده است.در دهه های پیشین ، رویکرد های انسان محور و قانون مند تفکر غربی ، به پایان خود نزدیک شده و جهان ما در یک بحران روحی هولناک و بن بست سیاسی ای گرفتار شده که گویی غرب بیش از هر زمان دیگری ، به پایان حیات خود نزدیک گردیده است. همه پیشرفت ها و دستاوردهای تکنولوژیک نظیر گام نهادن به فضا ، نمی تواند حقایق مربوط به فقر اخلاقی قرن بیستم را (که پیدایش چنین شرایطی تا قرن نوزدهم میلادی ، غیر قابل تصور بود ) کتمان نماید.

- یک نزدیکی غیرمنتظره:

با افزایش جنبه های مادی گرایانه اومانیسم نظیر دوری از دین و خلاص شدن از مسئولیت ها و قید و بندهای مذهبی ، علم گرایی و اتکا بر ساختارهای اجتماعی، حتی نظام های سوسیالیستی و کمونیستی نیز به این سو متمایل گردیده اند .گویی تعبیر کارل مارکس در سال ۱۸۴۴ درمورد نظام کمونیسم ، به عنوان "یک اومانیسم ناب"، اندک اندک در حال تحقق است.(در قرن هجدهم نیز روس ها در سایه رنسانس خود ، چنین رویکردهایی را در پیش گرفتند.)

و با گسترش چنین اقداماتی ،کشورهای دیگر نیز در سراسر دنیا به سوی بهره گیری از این رویکردها گام بر داشته اند. اما غرب بدون میراث مسیحی خود، راه به کجا خواهد برد؟

تجربه سال های گذشته بلوک شرق نشان می دهد که لیبرالیسم جای خود را به رادیکالیسم داد و کمی بعد سوسیالیسم جایگزین آن شد و اینک کمونیسم ، آخرین ایده ای است که در اوج قرار دارد. دولت های حامی کمونیسم نمی توانند جنایات رژیم های کمونیستی را تحمل نموده و تنها به توجیه گری می پردازند.امروزه با وجودی که در مشرق زمین، کمونیسم با شکست سختی روبرو گردیده ، اما همچنان نخبگان و روشنفکران غربی با علاقه زیادی این ایده را مورد کاوش قرار می دهند. و این همان دلیلی است که غرب نمی تواند در برابر شرق ایستادگی کند.(و من این نکته را یادآوری می نمایم که امروز ، موضوع جنگ های جهانی فاجعه آمیز اول و دوم و تاثیرات آن ها بر شکل گیری دنیای کنونی ما ، در کانون مباحث امروزم قرار ندارد.)

در مغرب زمین ، هر انسانی که صبحگاهان از خواب برمی خیزد ، خود را یگانه مسئول قضاوت وارزیابی هرچیزی بر روی زمین می داند. فراموش نکنید که انسان غیرمتکامل امروز، هیچگاه خالی از غرور و خودخواهی و حسادت وغرور و ده ها ویژگی ناپسند دیگر نبوده است. و ما اینک با نتایج اشتباهاتی روبرو گردیده ایم که در آغاز سفر خویش، به آنها توجه ننموده بودیم. از روزگار رنسانس تاکنون ، ما تجارب زیادی اندوختیم ،اما همچنان مسئولیت پذیری و عاطفه و مهر ورزی را زیر پا نهاده ایم. ما به اصلاحات اجتماعی وسیاسی جوامع خویش امیدواری زیادی داریم ، اما چنین امیدی مارا از زندگی روحی خویش محروم نموده است. در شرق عالم ، رهبران خودکامه حاکم به نابودی این زندگی روحانی ،کمر همت بسته اند .اما در مغرب زمین ، منافع تجاری به سوی نابودی همه ارزش های غیرمادی گام برمی دارد. و با وجود تفاوت های موجود در این سو وآن سوی عالم ، موضوع فاجعه آمیز اصلی مورد نظر من ، مشابهت این بیماری درسراسر دنیای ماست. و این همان فاجعه حقیقی و اصلی روزگار ماست.

اگر این جمله اومانیست ها که انسان برای شادمانی و لذت طلبی آفریده شده است ، درست باشد، نباید هیچ گاه کابوس مرگ در زندگی ما وجود داشت.و چون بدن های ما محکوم به مرگ و فناست ، پس باید زندگی روحی ما در کانون توجه و اهتمام قرار گیرد.لذا لذت طلبی بی حد وحصر و تصاحب پول و کالای بیشتر، نباید جایگاه مهمی را در زندگی ما به خود اختصاص دهد. در مقابل، ارزش های انسانی باید در کانون توجه و آمال ما قرار گیرد.امروزه در ارزیابی عملکرد یک رییس جمهور غربی ،تنها به افزایش سطح درآمدهای افراد و قیمت و مقدار بنزین تخصیص یافته (و یا به یغما رفته)برای خودروها، نگریسته می شود.و تنها در سایه فعالیت های داوطلبانه و معنوی و خیر خواهانه افراد می توان موج کنونی مادی گرایی افراطی را به حاشیه برانیم.

تداوم نگاه ما و رهبران ما به دستاوردهای رنسانس ،تنها نوعی واپس گرایی است ، چرا که دگماتیسم اجتماعی، ما را به افرادی بی پناه در این عصر تبدیل نموده که باید در برابر انبوهی از ایده ها و برنامه های مصرف گرایانه و تجاری متظاهرانه مقاومت نماییم.

حتی اگر در تقدیر ما، نابودی در آتش افروزی عاملان جنگی دامنه دار رقم خورده باشد ، برای حفظ حیات خویش باید در شیوه های کنونی زندگی مان ، اصلاحاتی همه جانبه انجام دهیم . دیگر ما نمی توانیم از مسئولیت بازتعریف وتغییر درطرز نگرش خود به الگوهای زندگی انسانی و جامعه انسانی، شانه خالی کنیم. آیا تعریف انسان به عنوان موجودی فراتر از همه چیز ،تعریفی درست و حقیقی است؟آیا هیچ قدرت برتری در این جهان وجود ندارد؟ و آیا همه فعالیت های انسانی، باید ماهیتی سود محور و توسعه طلبانه داشته باشد؟ و آیا ما مختاریم که روح خود را در خدمت این زیاده خواهی ها درآوریم؟

اگرچه دنیای ما به پایان خود نرسیده است، اما ما در نقطه ای مهم و کلیدی رسیده ایم که از لحاظ اهمیت همانند دوره پایان قرون وسطی و ورود به عصر رنسانس است. ما باید امروزه روح خود را اعتلا داده و زندگی نوینی را بنیان نهیم که نه تنها جسم های مان همانند قرون وسطی در اسارت نباشد ، بلکه روح هایمان نیزهمانند عصر مدرن در اسارت قرار نگرفته باشد.

دنیای نا آرام ما در حال گام نهادن به مرحله ای دیگر است و هیچ یک از ساکنان زمین خاکی ما ، راهی به جز پرواز تا آسمان های بی کران فراروی خویش ندارد.

الکساندر سولژنیتسین(Alexander Solzhenitsyn)، نویسنده روس و برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۷۰، که درونمایه اصلی آثارش بی‌عدالتی و زجرهای تحمیل شده بر مردم در دوره استالین بود، در روز یک‌شنبه ۳آگوست سال جاری و در سن ۸۹ سالگی در خانه‌‌اش در نزدیکی مسکو درگذشت. این رمان نویس به دلیل افشای جنایات «ژوزف استالین» حدود ۲۰ سال از عمرش را در تبعید گذراند.

محسن داوری

منبع کار : www.wikipedia.org



همچنین مشاهده کنید