شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ارزش های اسلامی در مدیریت


ارزش های اسلامی در مدیریت

ارزش چیزی جز تبلور خواستها و سلیقه های شخصی و گروهی نیست

آنچه در پی می آید، حاصل سخنرانی استاد ارجمند، محمدتقی مصباح یزدی، است که در دومین دوره عالی مدیریت دولتی، ویژه وزرا، در مرکز آموزش مدیریت دولتی ایراد گردیده است که به دلیل اهمیت آن، از نظر خوانندگان گرامی می گذرد:

موضوع این بحث ارزشهای اسلامی در مدیریت است. ابتدا توضیحی درباره ارزش از دیدگاهی که مورد قبول و پذیرش ماست، ارائه می دهیم، سپس آن ارزشها را دسته بندی می کنیم و آن را که ارتباط بیشتری با علم مدیریت دارد مورد ارزیابی قرار می دهیم.

● گرایشهای ارزش از نظر فلسفه

در بین فلاسفه حقوق و اخلاق و همه کسانی که درباره ارزشها بحث کرده اند، دو نوع گرایش متضاد وجود دارد:

▪ اول، ارزش چیزی جز تبلور خواستها و سلیقه های شخصی و گروهی نیست.

▪ دوم، ارزش از واقعیت نفس الامری برخوردار است.

از دیر باز، در بین فلاسفه معروف بوده که آیا خوب آن است که انسان می پسندد یا چیزی را که خوب است انسان میپسندد؟ ما کاری را انجام می دهیم که خوب است یا خوب آن کاری است که ما انتخاب می کنیم؟ این اختلاف از دیرباز تا کنون در بین فلاسفه بزرگ اخلاق وجود داشته است.

بعضی می گویند: خوب آن است که انسان بپسندد. بعضی دیگر می گویند: خوب واقعیتی نفس الامری دارد، چه ما دوست بداریم، چه دوست نداریم، ما بدانیم یا ندانیم. لذا، باید خوب ها را شناخت و آنها را دوست داشت و آنچه را که مربوط به عمل است به کار گرفت.

البته وارد شدن در این بحث ریشه ای و فلسفی ما را از موضوع بحث اصلی دور می کند. دراین باره، نظر ما این است که و ارزش، واقعیت نفس الامری دارد. مردم بعضی چیزها را به عنوان «خوب» درک می کنند و آن را می پسندند، لکن بعضی چیزهاست که خوبی آن را همه درک نمی کنند; در اینکه آیا فلان چیز خوب است یا بد، اختلاف می کنند و بالاخره، سلیقه ها و نظرهای شخصی دخالت می کند.

● ارزشهای اسلامی در مدیریت

وقتی ارزشهای اسلامی در ارتباط با مدیریت مطرح می شود منظور این است که اسلام ارزشهایی را ارائه کرده که باید آنها را پذیرفت و به کار بست. این ارزشها چه ما آنها را بخواهیم و چه نخواهیم معتبر است. و چنین ارزشهایی، چه بدانیم و چه ندانیم، وجود دارند. بنابراین، نظریه ای که معتقد است ارزش تابع خواست و سلیقه افراد و گروههاست مورد پذیرش اسلام نیست. ارزشهایی که اسلام ارائه می دهد یا مربوط به فرد و زندگی فردی است یا مربوط به جمع و زندگی اجتماعی. در زندگی اجتماعی، ارزشهایی وجود دارد که همه باید آنها را نسبت به یکدیگر رعایت کنند. این ارزشها یا در اجتماعات وسیع مطرح می شود و یا در اجتماعات محدود و گزینشی. تفصیل اقسام و انواع این ارزشها به مجال دیگری نیازمند است. در اینجا فقط ارزشهای اجتماعی مورد بحث قرار خواهد گرفت.

● مبنای ارزشهای اجتماعی

ارزشهای اجتماعی دارای دو مبنا هستند: مبنای اول، بینشها و مبنای دوم، گرایشها. هر ارزشی از یک پایه بینشی و نگرشی و یک پایه گرایشی ساخته می شود. از انضمام این دو، ارزش به وجود می آید. ارزش واسطه ای بین بینش و گرایش انسان با کنش اوست. در ابتدای این بحث بینشی، به چهار مقوله برمی خوریم. اما بینشی که در ابتدا باید آن را درک کنیم و بشناسیم بینش ما نسبت به یک سلسله از اعتقادات و واقعیات جهان هستی است که به دنبال آن، گرایشها و میلهایی در ما برانگیخته می شود. از انضمام و به هم پیوستن این بینش و گرایش برخاستهازآن است که مفهومی به نام ارزش شکل می گیرد.

ارزش منشأ کنش اختیاری در انسان می شود; یعنی ارزش موجب می شود که انسان در هنگام عمل، چیزی را برگزیند. بنابراین، آنچه شکل کنش ما را می سازد و به افعال ما جهت می دهد در حقیقت، ارزشهایی است که آنها را پذیرفته ایم. منشأ این ارزشها بینشها و گرایشهایی است که زیربنای آنها را می سازد.

● اصول ارزشهای اجتماعی در اسلام

ارزشهای اجتماعی اسلام بر سه اصل بینشی استوار است.

▪ اصل اول: اعتقاد به این که تمام انسانها بنده خدا هستند. این یک بینش اعتقادی است که به نوعی از واقعیات نظر دارد و در عین حال، پایه ای است برای ارزشهایی که بر آنها مبتنی می شود.

وقتی انسان معتقد شد که سایر انسانها، مانند خود او، آفریده خدا و همه بنده او هستند و خداوند متعال به تمام مخلوقات و بندگانش نظر لطف و رحمت دارد و اصلاً آنها را بر اساس رحمت خویش آفریده است، همان گونه که فطرتاً به آفریدگار خود محبت و علاقه دارد، نسبت به آفریدگان او هم، که آثاری از وجود و رحمت او هستند، علاقه مند می شود.

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.

اگر انسان دوستدار کسی باشد همه وابستگان او را نیز دوست خواهد داشت. همه انسانها آفریده خدا و متعلّق به او هستند. انسان مؤمن و موحّد بر اساس این بینش، عاطفه خاصی نسبت به همه انسانها پیدا می کند. این یک اصل بینشی است که بر اثر گرایش انسان دوستانه پدید می آید. همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد ارزش، مبتنی بر بینش و گرایش برخاسته از همان بینش است. وقتی بینش توحیدی را نیز در نظر می گیریم گرایشی که از آن برمی خیزد همان عاطفه خلق دوستی یا انسان دوستی است.

▪ اصل دوم: بینشهایی که زمینه ساز ارزشهاست; مثلاً، اعتقادبه اینکه همه انسانهاازیک پدرو مادرمتولّد شده اند و همه آنهاتکویناًخواهر وبرادرند، یاباواسطهیابدونواسطه.

وقتی انسان باور کرد که با تمام انسانها، به شکلی خواهر و برادر است و همه با هم یک خانواده بزرگ را به وجود می آورند به دنبال این بینش، عاطفه اجتماعی دیگری، که عاطفه فامیلی است، در انسان پدید می آید. همچنین گرایش دیگری نیز بر اساس این خویشاوندی در انسان پدیدار می گردد; بدین صورت که همه انسانها را از آن نظر که خویشاوند خودش هستند دوست می دارد. این عاطفه ای غریزی است و در همه انسانها وجود دارد که نزدیکان خود را دوست بدارد، چه آنهایی را که رابطه نَسَبی با او دارند و چه آنهایی را که رابطه سببی دارند. این اصل نیز اقتضای یک گرایش دارد; یعنی این بینش منشأ و اساس گرایش دیگری نیز می باشد.

▪ اصل سوم: برادری ایمانی; این اصل صرفاً اسلامی است، بخلاف دو اصل پیشین که کم و بیش، در ادیان دیگر نیز مورد پذیرش است. اسلام علاوه بر آنکه همه انسانها را فرزندان یک پدر و مادر می داند و در نتیجه، همه را برادر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده به حساب می آورد، معتقد است که در میان مسلمانان، رابطه معنوی خاصی برقراراست که موجب می شود روح انسان با ارواح انسانهای دیگر که هم کیش و هم دین او هستندرابطه ای داشته باشد; رابطه معنوی وقلبی بین دلها و جانهای مؤمنان; «انّما المؤمنون إخوةٌ.»(حجرات:۱۰)

● ارزشهای عام اجتماعی اسلام

ارزشهایی که بدین گونه پدید می آید ریشه و اساس همه شان محبت متقابلی است که بین انسانها بر اساس سه اعتقاد مذکور تحقق پیدا می کند. هر قدر انسان به این روابط بیشتر توجه داشته باشد و به مقتضای این روابط بیشتر عمل کند آن عواطف بیشتر تقویت خواهد شد. در واقع، این یک اصل روان شناختی است. ممکن است در ابتدا انسان با کسی انس بگیرد و نسبت به او محبتی پیدا کند ولی بر اثر عواملی یا به تدریج، او را فراموش کند و از هم دور شوند، همدیگر را نبینند یا یکی نتواند در عمل، به مقتضای محبتش عمل کند. در اینجا، به تدریج، آن محبت ضعیف می شود و بالاخره از بین می رود. ولی اگر به آن رابطه عاطفی توجه شود و در مقام عمل نیز، بر طبق آن رابطه عاطفی عمل گردد این عمل موجب تقویت آن عاطفه و شدت پیدا کردن آن می شود. هر چه انسان نسبت به این حقایق توجه بیشتری داشته باشد (نه اینکه فقط یکبار آنها را در ذهن تصور و تصدیق کند، سپس به فراموشی بسپرد) و در فرصتهای گوناگون، نسبت به این مطالب بیشتر بیندیشد یا سعی کند که به اقتضای این عواطف عمل کنداین توجه و عمل موجب می شود که آن محبت بیشتر شدت پیدا کند، به گونه ای که هر کسی را ببیند تصور می کند که معشوق خود را دیده است و دلش می خواهدکه اورادر آغوش بگیرد و هر خدمتی از دستش بر می آید برای او انجام دهد. این یک واقعیت است.

همه اینها نتیجه بینشها و عواطف برخاسته از آنهاست. مجموعه بینشها و گرایشها چنین ارزشی را بوجود می آورد که انسان برای بندگان خدا فداکاری کند. بنابراین، پیداست که چگونه بینشها منشأ برانگیخته شدن گرایشها می شود و از مجموعه آنها چه ارزشهایی پدید می آید و این ارزشها چه نقشی در رفتار انسانها یا کنشهای آنان ایفا می کند.

● ارزشهای اجتماعی

به طور کلی، ارزشهای اجتماعی که در اسلام مطرح است به دو بخش تقسیم می شود. به عبارت دیگر، هنگامی که ما رابطه انسانها را با یکدیگر در نظر می گیریم و رفتار آنها را نسبت به هم ملاحظه می کنیم اسلام می فرماید که بر این روابط و رفتارهای متقابل، باید دو اصل حکومت کند. لذا، در حقیقت دو ارزش عام وجود دارد که بر تمام رفتارهای انسان حاکم است: یکی رابطه عدل و قسط و دیگری رابطه احسان (به انسانها.) وقتی انسانها با یکدیگر رابطه برقرار می کنند و در زندگی اجتماعی با هم همکاری می کنند دارای روابط متقابلی هستند و نسبت به هم ایفای نقش می کنند. وقتی کارهایی به طور مشترک انجام می شود، خواه به وسیله مجموعه ای کوچک از انسانها، مانند خانواده، که از دو عضو یعنی زن و شوهر به وجود آمده است، انجام شود و خواه به وسیله جامعه انسانی انجام گیرد که از مجموعه ای عظیم از انسانها تشکیل شده است یا حتی مانند تمام جامعه بشری که از به هم پیوستن میلیاردها انسان درست شده است، وقتی اینها با همکاری یکدیگر کاری انجام دهند اثر کارشان به خودشان باز می گردد; زیرا می خواهند از نتیجه کار و فعالیتشان بهره ببرند.

اصلی که باید بر این روابط حاکم باشد اصل عدالت است; یعنی هر یک از افراد به نسبت کاری که انجام داده و زحمتی که متحمل شده باید از بازده و نتیجه کارش بهره مند شود. اگر فرض کنیم که همه اعضای مجموعه ای فعّال هستند، تلاش می کنند، کار مشترکی انجام می دهند و محصول مشترکی به دست می آورند، اگر بخواهند آن محصول مشترک را بین خود تقسیم کنند چگونه باید این کار را انجام دهند؟ باید به نسبت فعالیتی که هرکس انجام داده و زحمتی برای آن متحمل شده است، تقسیم شود. در اینجا، اصل عدل حاکم است. اگر کسی که کار بیشتری را انجام داده و زحمت زیادی متحمل شده است نتیجه کمتری بگیرد به او ظلم شده و این یک ارزش منفی است. ارزش مثبت همان ارزش عدالت است. تحقق این امر در صورتی است که همه افراد و اعضای مجموعه فعّال باشند ولی در جوامع گوناگون انسانی یا در اجتماعات گوناگون، چنین نیست که همه افراد آن جامعه به یک شکل فعالیت قابل توجهی داشته باشند.

مجموعه هایی از انسانها وجود دارد که برخی از افراد آن مجموعه نمی توانند فعالیت کنند; مثلاً در حالت عادی، در خانواده مرد و زنی فعّال و نیرومند هستند و با هم چرخ زندگی را می چرخانند; نتایجی هم که از آن زندگی حاصل می شود نصیب هر دوی آنها می شود و به طور عادلانه بین آنها تقسیم گردد. اما اگر بر اثر حادثه یا پیشامدی مرد خانواده از کار و تلاش فعّالانه بازماند در این حالت، اجتماع خانواده به هم نخورده و زن و شوهر همانها هستند که قبلاً بوده اند، لکن آن مرد دیگر نمی تواند مانند گذشته فعالیت کند. در این مورد، چه کاری باید انجام داد؟ آیا او باید از گرسنگی بمیرد؟ آیا چون این عضو جامعه خانواده برای امرار معاش خانواده اش نمی تواند فعالیت اقتصادی انجام دهد یا نمی تواند با همسر خود مشارکت کافی داشته باشد آیا باید به همان نسبت که کار نمی کند از مزایای آن محروم باشد؟! در چنین مواردی، جای عمل به عدل نیست، بلکه اصل دیگری به نام اصل احسان حاکم است. البته اگر کسی تنبلی کند و کاری انجام ندهد باید با او به عدالت رفتار کرد; چون توانایی انجام کار را داشته و در شأن اوست که فعالیت و تلاش کند ولی به سوء اختیار خودش کار نمی کند. اما در اینجا، فرض بر قصور است، نه تقصیر; به این صورت که حادثه ای رخ داده است و فردی نمی تواند در جهت امرار معاش فعالیت مطلوب انجام دهد. لذا، باید بااو به احسان رفتار کرد.

برخی تصور می کنند که هر کس باید به اندازه ای که کار می کند مزد بگیرد. از اینرو، برخی افراد ناتوان جامعه را، مانند پیرمردها و پیرزنها، که قدرت فعالیت اقتصادی نداشتند، به صورتی سر به نیست می کردند. چه بسا گاهی بعضی از این گونه افراد را در میان یخهای سیبری رها می کردند یا به شکل دیگری آنها را از بین می بردند تا از شرّشان راحت شوند. اگر این کار برای جامعه و مسؤلان آن مشکلاتی ایجاد نمی کرد شاید همه این گونه افراد را نابود می کردند; زیرا در نظر آنان، این گونه افراد غیراز اینکه مصرف کننده صرف باشند و از درآمد اجتماع بهره مند شوند هنر دیگری ندارند. لذا، نبودن آنها بهتر از بودنشان است. این یک طرز فکر غیر اسلامی است.

اما اسلام می فرماید که افراد عاجز قاصر، که نمی توانند به اندازه کافی فعالیت کنند، سایر آحاد جامعه باید به آنها احسان نمایند. خداوند می فرماید: «اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ.» (نحل: ۹۰) تنها عدل مورد نظر خداوند نیست، بلکه به احسان نیز امر فرموده است. اگر تنها عدالت ارزش به حساب می آمد در این صورت، ضعفا و قاصران باید نابود می شدند; زیرا آنها کاری انجام نمی دهند تا سهمی ببرند.

اسلام هرگز معتقد به چنین عملی نیست، بلکه معتقد است که در برخی موارد، جای احسان است و انسان باید از خود بگذرد و فداکاری کند و از افراد قاصر و ناتوان پرستاری نماید تا از بین نروند. بنابراین، دو ارزش کلی بر رفتارهای اجتماعی انسانها حاکم است. این دو از ارزشهای فردی جداست: در روابط اجتماعی، تمام ارزشها یا زیر پرچم عدل است و یا زیر پرچم احسان، خواه درمسائل اقتصادی باشد یاسیاسی و خواه در روابط عاطفی باشد یا انسانی. تمامی مقامها، تشویقها، تنبیه ها و امثال آن از این دو حالت خارج نیست; یاتحت عنوان عدالت است و یاتحت عنوان احسان.

بنابراین،اصل سوم ارزشهای عامی است که در روابط هر انسانی با انسان دیگر و در زندگی اجتماعی وجود دارد و دو اصل عدالت و احسان باید تنظیم کننده آن باشند. این دواصل منحصر به رابطه مدیر با دیگران نیست، در رابطه دیگر افراد جامعه با یکدیگر نیز مطرح است.

● هدف در مدیریت غربی و شرقی

در محیط کار و در جایی که مدیر و کارمندانی وجود دارند، برخی ارزشهای خاص مطرح است. در هر مکتبی، اصول مدیریت و ارزشهای حاکم بر مدیریت از همان بینشهای خاص خودشان برمی خیزد و معتبر شناخته می شود. اگر کتابهایی که درباره مدیریت نوشته شده و بحثهایی را که در این باره مطرح گردیده است ـ جاهایی که اصول روان شناسی را در رابطه با مدیریت مطرح می کنند ـ مورد دقت و بررسی قرار دهیم، می بینیم که همه هدفشان این است که مقاصد اقتصادی و سیاسی جامعه به نحو احسن تأمین شود. این همه دستور برای مدیران صادر می شود، راهنماییها، فنون و دستورهای پیچیده در اختیار آنها قرار می گیرد تا کارخانه کارها را بهتر انجام دهد و محصول بهتر و بیشتری داشته باشد و در نهایت، دارای درآمد بیشتری باشد و سود بیشتری عاید صاحبان کارخانه گرداند، خواه صاحب کارخانه یک نفر سرمایه دار باشد یا همه کارگران، و نظام حاکم کاپیتالیستی باشد یا سوسیالیستی.

در هر صورت، هدف از مدیریت غربی این است که سود کارخانه را زیادتر کند. مدیر چگونه و به چه شکلی با کارمندان و کارگران رفتار کند؟ به گونه ای که محصول بیشتر و بهتری داشته باشد و درآمد فراوان و سود بیشتری عاید کارخانه گرداند. تمام این ارزشها مقدمه ای برای این هدف است و هدف دیگری در کار نیست. اگر هم به سیاستمداران و دولتمردان دستورالعمل هایی داده می شود یا ارزشهایی طرح می گردد و آنها راهنمایی می شوند که چگونه باید رفتار کنند، به چه شکلی برنامه ریزی کنند و چگونه آنها را به مرحله اجرا درآورند، سپس چگونه نظارت داشته باشند و چگونه ارزیابی نمایند برای این است که کشور به شکلی آرام اداره شود و مردم به راحتی زندگی کنند; بهتر بخورند و بهتر بپوشند و از آسایش و رفاه بیشتری برخوردار باشند. آیا بیش از این هم هدفی وجود دارد؟

به عبارت دیگر، محور همه ارزشهایی که در رابطه با مدیریت مطرح می شود ماده است; پول، زندگی دنیا و آسایش آن و جز این چیز دیگری مطرح نیست. اگر رسیدن به این هدف با شلاّق میسّر شود می گویند که بر سر کارگر شلاق بزن; اگر از راه تشویق حاصل شود می گویند که او را تشویق کن; اگر از طریق احترام گذاشتن به وی به دست آید می گویند که او را احترام کن و بالاخره، اگر از روی دلسوزی و همراهی با وی فراهم شود می گویند که با او دلسوزی کن تا کار را بهتر انجام دهد و نتیجه و هدفی که مورد نظر است بهتر به دست آید. به طور کلی، آن هدف غایی، که مورد نظر غرب است، محورش ماده است.

● هدف عالی در نظام اسلامی

در اسلام، تنها رفاه و آسایش مورد نظر نیست. آسایش و رفاه به عنوان مقدمه برای هدفی بالاتر و والاتر مطلوب است و به تنهایی اصالت ندارد. اسلام برای مردم، زندگی راحت، رفاه و آسایش، امنیت، عدالت و احسان می خواهد، اما هدف دیگری نیز دارد; می خواهد بدینوسیله، انسان به کمال بیشتری دست یابد و به تعبیری دیگر، انسان تر شود.

انسانیت انسان به بدن، شکم و دامنش نیست، بلکه کمال انسانی به روح انسان است. هدف عالی در نظام اسلامی این است که روح انسانها کاملتر شود. البته بین بدن و روح ارتباطی ناگسستنی برقرار است. اگر کسانی باشند که بخواهند روح انسان را تربیت کنند، نمی توانند بدن او را نادیده بگیرند; شکمش گرسنه یا مریض باشد تا بمیرد ولی روحش را تقویت کنند. این غیر ممکن است. ابتدا باید نیازهای اقتصادی انسان، مانند بهداشت، مسکن و امنیت شخصی تأمین شود، سپس زمنیه برای تعالی روح انسان فراهم گردد; «وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ کَمَااسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُیمَکِننَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذیِ ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْنأ.» نتیجه چنین کاری را خداوند در ادامه آیه ذکر می کند: «یَعْبَدُونَنی لاَیُشْرِکُونَ بی شَیْئاً.» (نور: ۵۵) به کسانی که اهل ایمان و عمل صالح باشند ـ جامعه ای اسلام پسند ـ خدا وعده می دهد که به آنان در روی زمین آقایی می دهد، در دنیا عزّت می یابند، موجبات ناامنی را از میانشان برمی دارد و در نتیجه، زندگی راحت و آسوده ای خواهند داشت تا خداپرستی، که کمال انسان در آن است، تحقق پیدا کند و بتوانند با خدا آشنا شوند. اما وقتی ناامنی، گرسنگی و ذلّت در میان باشد زمینه برای رشد معنوی و روحی انسانها فراهم نمی شود. در سایه عدالت، آسایش و امنیت، انسانها می توانند به تعالی روحشان بیندیشند، نه با وجود مشکلات کمرشکن مادی و بدنی.

پس هدفی که اسلام در نظر دارد تکامل روح است. این هدف بر همه ارزشها سایه می افکند و همه ارزشها در این قالب محدود می شود. بنابراین، همه این موارد مطلوب است تا به خدا پرستی کمک کند. اگر از این مرز خارج شود بر خلاف این هدف نتیجه می دهد، مطلبوبیت ندارد و دیگر ارزش نخواهد بود.

● جهت اصلی حرکت در مدیریت اسلامی

ما از دیدگاه اسلام یک ارزش مطلق داریم و آن خداپرستی و به تعبیر ساده تر، تقواست. سایر ارزشها مقدّمی، نسبی و وسیله ای اند. ارزش مطلق همین است. وقتی با این دید به مسائل اجتماعی نگاه می کنیم نباید ارزش را فقط بازده اقتصادی بیشتر بدانیم. سود بیشتر و محصول بیشتر وقتی مطلوب است که در مسیر خداپرستی باشد. ولی اگر موجب طغیان شود ارزش ندارد و در اسلام مطلوب نیست. (اِنَّ الاِْنْسَانَ لَیَطْغی اَنْ رَآهُ سْتَغْنی ـ علق: ۶ و ۷) آیا اگر سود کارخانه ای زیاد شود اما در کنار آن، نیروی فکری و معنوی کارگر ضعیف گردد مطلوب است؟ از دیدگاه دنیازدگان، بلی. آنها معتقدند که فقط درآمد بیشتر اصل است، هرچه می خواهد بشود. لذا، مدیری را خوب می دانند که سود بیشتری به دست آورد، به هر شکلی که می خواهد با کارگران رفتار کند، خواه با شلاّق، خواه با تشویق. اما آیا از دیدگاه اسلامی، نیز چنین روشی مورد تأیید است؟ اسلام همه چیز رابرای خداپرستی و انسان سازی می خواهد.

لذا، اگر کسی انسان را از انسانیت دور کند تا منافع اقتصادی جامعه یا فردی تأمین شود کارش مورد تأیید اسلام نیست. باید شخصیت انسانها محفوظ باشد، هرچند این کار موجب پایین آمدن درآمد و سود شود. (البته این مطلب کلّیت ندارد; زیرا در کوتاه مدت، ممکن است سود کمتر شود ولی وقتی انسانها تعالی روحی پیدا کنند و وظیفه شناس شوند می دانند که چگونه باید رفتار کنند.) این مطلب تا آنجا مورد تأکید اسلام است که می گوید نه تنها حقوق مادی کارگر، بلکه حقوق معنوی او نیز باید رعایت گردد; یعنی شرایط کار کارگر باید به گونه ای باشد که او فرصت مطالعه دینی، خودسازی، تربیت و رشد اخلاقی هم داشته باشد. بنابراین، درست نیست که وقت اوچنانگرفته شودکه رمقی برای خودسازی نداشته باشد هرچند با رضایت خودش باشد; زیرا در این صورت،او فرصت رسیدگی به امورمعنوی خود رانخواهد داشت و چنین انسانی به یک ماشین تبدیل می گردد.

● ارزش پیشرفت تکنولوژی در اسلام و دنیای غرب

علم هر جا که باشد محترم است، به شرط آنکه در کنار آن، سایر ارزشها پایمال نشود. تکنولوژی در صورتی ارزش دارد که وسیله تعالی روحی باشد ولی اگر موجب شود که ما از نظر انسانیت، تنزّل روحی و سقوط معنوی پیدا کنیم آیا باز هم مطلوب است؟ برای دنیای غرب، بلی; زیرا آنان می بینند که با ورود تکنولوژی جدید، پیشرفت کارشان بهتر و درآمدشان بیشتر است. لذا، هرچند منجر به اخراج کارگران شود، باز هم مطلوب است; چون موجب استفاده از نیروی انسانی کمتر و بالا رفتن سود حاصله می شود.

پس پیشرفت تکنولوژی همیشه ارزش به حساب نمی آید; این مسأله در صورتی باارزش است که وسیله ای برای تکامل انسانها باشد، وگرنه پرخورتر شدن انسانها و استفاده بیشتر از لذات جنسی نشانه انسانیت نیست; زیرا انسان در این دو زمینه هر قدر هم که قوی باشد از حیوانات قوی تر نخواهد شد.

● جلب رضایت مردم در نظام اسلامی و نظامهای غربی

در نظام اسلامی، دولتمردان باید به گونه ای رفتار کنند که مردم از دستگاههای دولتی خرسند باشند; اما هرگونه رضایتی به هر شکلی، در اسلام مطلوب نیست. به عنوان نمونه، یکی از مسائل مورد بحث امروز جامعه ما مسأله عفت بانوان است. اگر در این مسأله قدری مماشات شود بسیاری از مردم از دولت راضی خواهند بود; شمال شهریها راضی باشند، جنوب شهریها هم پوشش خودشان را داشته باشند. از نظر برخی، چنین مدیریتی خوب و مطلوب است! اما آیا وظیفه دولت این است که رضایت مردم را جلب کند، به هر شکلی که باشد؟ اکنون در دنیا ازدواج مرد با مرد قانونی شده است و کشورهای بسیاری افتخار می کنند که این مسأله در کشورشان آزاد و قانونی است. بسیاری از مردم آن کشورها از این مسأله راضی هستند. کسانی هم که مخالف باشند این کار را نمی کنند. بنابراین، در آن کشورها، جلب رضایت مردم اصل است. اما در یک کشور اسلامی این موضوع مطلوب نیست. لذا، اگر بخواهیم دستورهای مدیریت غربی را به طور کامل، در کشورهای اسلامی پیاده کنیم به بن بست می رسیم.

● فرق مدیریت اسلامی با مدیریت غربی

ما در عین حال که بر فراگیری نظریه های مربوط به مدیریت و علومی که در این زمینه وجود دارد، مانند روان شناسی اجتماعی، تأکید می کنیم، اما معتقدیم که نباید به اینها اکتفا کرد. مدیریت اسلامی مانند مدیریت غربی صدرصد مادی نیست، چیزهایی اضافه بر آن دارد. اسلامی بودنش نیز جزو همان اضافات است. در کنار استفاده از نظریه های مدیریت، باید ارزشهای اسلامی و رابطه آن ارزشها با این نظریه ها نیز مطرح شود، وگرنه به آرامی، در زیر شعار ارزشهای اسلامی، به فرهنگ غرب گرایش پیدا می کنیم و خدای نکرده، وقتی چشم باز می کنیم که می بینیم آنچه به نام اسلام و نظام اسلامی نامیده می شود چیزی جز فرهنگ غربی نیست.

ما با غرب به عنوان قطعه ای از کره زمین مخالف نیستیم، با انسانهایی که در گوشه ای از دنیا زندگی می کنند و با عقل و فهمشان مخالفتی نداریم. پیشتر هم گفتیم که ما همه انسانها را دوست داریم و گفته شد که بینش اسلامی چنین اقتضایی دارد; اما اگر کسی برخلاف انسانیت یا اسلام قدم بردارد در آن صورت، بالعرض مبغوض واقع می شود، وگرنه اصل بر این است که ما همه انسانها را دوست داریم، چه غربی، چه شرقی، چه شمالی، چه جنوبی. همه بنده خدا هستند و به آنهااحترام می گذاریم تا زمانی که بر خلاف انسانیت قدمی بر نداشته اند و بر خلاف حق رفتاری نکرده اند. ما با غرب جغرافیایی مخالف نیستیم، با علم و تکنولوژی غربی هم مخالف نیستیم، بلکه با جنبه منفی و سلبی آن، با محدود شدن در قالب مادیات و فراموش کردن ارزشهای معنوی مخالفت داریم. اگر می گوییم که نباید محکوم فرهنگ غربی شدنقطه های مثبت آن موردنظرنیست;زیرا علمی که از فضایل الهی و مواهب خدادادی است عیبی ندارد،بلکه ما با نقطه های منفی آن مخالفیم. در واقع، آنها فراموش کرده اند که بنده خدا هستند و سرانجام، به سوی او می روند. ما چنین طرز تفکری را مردود می شماریم.

هدف ما از مدیریت تنها رفاه مادی نیست، رفاه مادی مقدمه ای برای تعالی روحی انسان است. لذا، ما باید از این نظریه ها و علوم تا جایی استفاده کنیم که برای تعالی روحی و کمال معنوی انسان مفید باشد و در جایی که با این کمالات برخورد پیدا می کند باید آنها را محدود سازیم. حال، با توجه به این اهداف عالیه اسلام، که همه در هدف نهایی، که کمال انسان در سایه قرب به خداست، مندرج می شود، ما باید چه ارزشهایی را در زمنه مدیریت لحاظ کنیم؟

● ارزشهای قابل توجه در زمینه مدیریت

با توجه به ارزشهای اسلامی، مدیر باید سعی کند روحیه کارمندانش را تعالی ببخشد; از هر فرصتی استفاده کند تا معنویات کارمندان و همکارانش را تقویت نماید. راستی و درستی، علاوه بر آنکه جزو فرهنگ ما ایرانیان است، یک اصل اصیل اسلامی است. لذا، مدیر اسلامی باید سعی کند راستی و درستی را در محیط تحت نفوذ خود حاکم گرداند; ابتدا خودش راستگو و درست کردار باشد و عملاً این گونه رفتار کند تا درکارمندان نیز این روحیه تقویت شودیامثلاً،به کارمندشجاعت بدهدکه حرف راست بزند. باید کارمند را ترسو بار نیاورد تا مجبور شود دروغ بگوید یا ریاکار و حقه باز گردد. باید با او منطقی برخورد کند. اگر اشتباه می کنداشتباهش را با احترام تصحیح کند.

به امر به معروف و نهی از منکر معتقد باشد. در خصوص رابطه مدیر با کارمندان در این زمنیه مثال خوبی است: مرحوم شهید رجائی ـ اعلی الله مقامه ـ در مورد مسأله حجاب، طی مدت کوتاهی، چه تحوّلی در وزارتخانه ها پدید آورد! زیرا خود او آن مسأله را باور داشت، می خواست آن کار را بکند و کرد. اما بعضی دیگر از دولتمردان مانند او ایمان ندارند; کارمند بدحجاب را می بینند ولی با او برخوردی نمی کنند. در نتیجه، این وضع به وجود می آید که مشهود است، تا جایی که از آن جلوگیری هم نمی توانند بکنند. او در عمل خود جدّی بود، می گفت و طی مدت کوتاهی هم تأثیر بسیار شگفت انگیزی بر جای گذاشت. شهید رجائی(رحمه الله)یک فرد استثنایی نبود، فردی عادی بود. او خواست خوب بشود و شد. ما هم باید بخواهیم، ارزشهای اسلامی را واقعاً باور کنیم، و در عمل هم به کار بگیریم تا مانند او شویم. اما وقتی ما خودمان عمل نمی کنیم، باور هم نداریم اگر هم به اجبار قانون، مطلبی را اعلام کنیم فقط امری ظاهری است و فقط در حد بخشنامه است.

می گویند: مثلاً، وجود فلان کارمندی که خلاف موازین اسلام عمل می کند موجب می شود که کار کارمندان دیگر بهتر شود; زیرا به سایر کارمندان روحیه می دهد یا برخوردش خوب است. به فرض آنکه این مطلب درست باشد که درست نیست، آیا صحیح است که ما ارزشهای اسلامی را فدای این کنیم که کار بیشتری انجام گیرد؟ در چنین مواردی است که بین فرهنگ غربی با فرهنگ اسلامی اصطکاک به وجود می آید. از یک سو، فرهنگ غربی به مدیر می گوید: به هر شکلی که کار بهتر پیش می رود، آن را انجام بده و از سوی دیگر، اسلام به مدیر می گوید: ارزشها را در نظر داشته باش، اگر کار قدری کندتر پیش برود بهتر از آن است که انسانها به انحطاط کشیده شوند; انسان بپروران.

مدیر باید محبت کارمند را جلب کند، چه مسلمان باشد، چه غیر مسلمان. اما مدیری که مسلمان باشد انگیزه جلب محبت کارمندان در او بیشتر است. او می خواهدازراه جلب محبت در آنها تأثیر بیشتری بگذارد و روح آنها را تعالی ببخشد. محبتی که او به خدا دارد ایجاب می کندکه به کارمند بیشتر محبت کند و با محبت، نظر او را بیشتر جلب نماید، خواه این محبت از راه صداقت به دست آید یا از راه امانت یا از طریق خدمت، احسان یا ایثار. وقتی کارمند می بیند که مدیرش برای او ایثار می کند او را از صمیم قلب دوست می دارد. وقتی چنین رابطه ای عاطفی برقرار شدکارهابهترپیشرفت می کند، اما از مسیر صحیح، نه از راه حقه بازی و فریب کاری.

برای تحقق این امر چه کار باید کرد؟ باید گذشت داشت و از خود مایه گذاشت. باید دلسوز بود; مثلاً، می تواند با سلام و احوالپرسی ساده، محبت کارمند را جلب کند یا احوال زنش را، که مریض بوده است، بپرسد. نباید گفت که در محیط کار این مسائل مطرح نیست، بلکه اینها مقدمه ای است برای اینکه کار بهتر صورت گیرد. اگر کارمند دردی دارد مدیر باید درد او را بشناسد و درصدد درمانش برآید; زیرا او نیز انسان است. باید ابتدا شخصیت انسانیش را بشناسد و به او احترام بگذارد، سپس از او کار بخواهد. در این صورت، حتی اگر از او کاری هم نخواهد او کار خود را انجام می دهد; «الانسانُ عبیدُ الاحسانِ.»

ایثار، فداکاری، احترام، دلسوزی، خیرخواهی و مانند آن ابزار کار یک مدیر مسلمان است، نه فریب کاری، تشویقهای توخالی و تقدیر نامه های خشک و بی ارزش. بگذریم که بسیاری از مدیران متأسفانه از این کارها هم خودداری می کنند. اگرمدیربادو کلمه بتواند دل کارمندش را به دست بیاورد با ارزشتر از تقدیرنامه ای است که هیچ منفعتی برای او نداشته باشد. اگر بتواند به او مساعده ای بدهد تا او قرض یا کرایه خانه اش را بدهد یا مشکل تهیه دارو یا درمان فرزندش را رفع کند برای او بهتر از حرفهای تو خالی و وعده های پوچ است. بنابراین، صمیمیت و دلسوزی با کارمند مهمترین مسأله ای است که می تواند موجب پیشرفت کار در ادارات و کارخانه ها شود.

● خلاصه بحث

بر اساس بینش اسلامی، عدل و احسان ارزشهای حاکم بر روابط اجتماعی اند. این ارزشها باید در مدیریتها به کار گرفته شود. از جمله مصادیق عدل مدیر در رابطه با حوزه مدیریتش این است که همه کارمندان خود را با یک چشم بنگرد و بین آنها تبعیض قایل نشود. در محدوده کار هر مدیر، نباید روابط بر ضوابط حاکم باشد. از جمله مصادیق احسان مدیر نیز آن است که وقتی کارمند مریض است یا بیماری یا مشکل دیگری در زندگی دارد باید به او احسان کرد. اگر مشکلش با پول رفع می شود با پول و اگر با سفارش یا راهنمایی رفع می شود با آنها و در غیر این صورت، دست کم، با زبان از او دل جویی کند. مدیریتی که در آن عدل و احسان رعایت شود مورد تأیید اسلام است. نکات و ظرایف مربوط به مدیریت بسیار است که ذکر تمام آنها در این مختصر امکان پذیر نیست. با وجود این، همه اینها مقدمه و وسیله است برای اینکه انسان دایماً به خدای متعال توجه داشته باشد و روح او از تنگنای مادیت و زندگی دنیوی استعلا پیدا کند و در این قفس مادیت و تن محدود و محصور نشود.