یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
جنسیتش فراموش شده
نفسهایش بوی نفت میدهد ، وقتی نفس نفس زنان اسمش را هجی میکند «استوره»، دختری که میان خشت و گل رس، کودکی اش را به فراموشی سپرده است، ولی تصورش از زندگی چنان است که گویی هرگز آدم بزرگی نخواهد شد، چون گهواره برای بزرگ شدنش جای بزرگی نبوده.
میگوید میان آجرها به دنیا آمده است ، با آجرها بازی کرده ، میان مکعب مستطیل آجرها قد کشیده و امروز هم میان خشتهای خیس ، آجر آجر میچیند تا خانهای یا مدرسهای آن سوی دودکشهای بلند پاکدشت بنا شود ، جایی که او تنها تصویر مبهمی از آدمها و زیباییهایش دارد.
میگوید تمام ۱۱ سال زندگی اش را در کورهپزخانههای اطراف پاکدشت و خاتونآباد گذرانده و فقط در فیلمها دیده و از پدرش شنیده که تهران بزرگ است و برجهای بلند دارد. او از این دنیای بزرگ چیزی جز خشت و خاک رس نمیداند و آرزوهایش هرگز از قد خشتهایی که میچیند فراتر نرفتهاند.
میخواهد روزی اندازه مادرش خشت بزند تا پدرش مزد بیشتری بگیرد . اسطوره در حالی که نفسزنان آجرهای قالبگیری شده خیس و سنگین را از خرک بارکش پایین میآورد و آن ها را کنار هم میچیند ، به فرداهایی میاندیشد که باید خشتخشت آن ها را دوباره جمع کند ، میگوید: ۲ تا ۳ روز طول میکشد تا خشک شوند و آن موقع کارشان راحتتر است، چون آجرهای خشک هم سبکترند و هم بوی نفت و گازوئیل نمیدهند.
میگوید: برای این که قالبهای آجر سریع و راحت از خرک جدا شوند روی آن گازوئیل یا بنزین میریزند و بعضی کارگران کورهپزخانه برای فرار از بوی بد آنها ماسک میزنند ، اما او در تمام این ۶ سال که در کوره پزخانههای اطراف پاکدشت کار کرده، هیچگاه ماسک نزده است و هرگاه در هوای کوره نفس میکشد ریههایش پر میشود از بوی تند گازوئیل که حالا دیگر به آن عادت کرده و مثل طعم اکسیژن آن را میچشد.
میگوید ۳ ماه طول کشید تا به بوی خاک و گازوئیل عادت کند و امروز همهچیز در تن نحیف او بوی خاک و بوی نفت میدهد ، دستها، نفسها و کودکیهایی که میان خشت و گل کمشده است و چون او کم نیستند کودکانی که کودکیهایشان را میان تپههای سوزان رس و روی بارکشهای باربری جا گذاشتهاند و در کورهها و کوچهها برای بزرگشدن از زمان سبقت میگیرند.
علی کله، مسوول انجمن صنفی کورهپزخانههای محمودآباد که سالها مسوولیت انجمن کورهپز خانههای اطراف تهران را به عهده داشته است، میگوید: ۴ تا ۵ هزار کودک زیر ۱۵ سال در کورهپزخانههای سراسر کشور کار میکنند و بیشتر آنها همراه خانوادههایشان مشغول انجام این کار هستند. چون مزد کارگران کورهپزهخانه کم است، بیشتر آن ها ترجیح میدهند زن و فرزندان خود را همراهشان بیاورند تا مزد بیشتری بگیرند.
او معتقد است کودکان ۵ سال و کوچکتر بیشتر قالب خالی میکنند ، ولی کودکان بالای ۱۰ سال مثل پدران و مادران خود در بخشهای دیگر مشغول فعالیت میشوند و این تمام قصه نیست.
زیر آفتاب داغ تابستان نفسزنان خشت میزند مثل بیماری که برای زنده ماندن تقلا میکند. برای چیدن خشت بیشتر، خود را آدم بزرگ، قوی و فرز مینماید و فراموش میکند که او تنها ۱۱ سال دارد و باید مثل همسن و سالهای خود کودکانه زندگی کند.
تصور و باورهای او از استوره ی قوی ، لطافت دخترانهاش را هم به تاراج برده و او میان کارگران کوره چون یک پسر به نظر میرسد ، پسری که در خشت چیدن قویتر از دختران است و کارفرماها هم روی کار آن بیشتر حساب میکنند.
او میان خشتهای خیس و سنگین جنسیتش را هم گم کرده و اگر اسمش را نگفته بود ، شاید خودش را پسر معرفی میکرد و کسی هم هرگز متوجه نمیشد ، چون صورت آفتابسوخته و دستهای زمختش چیزی از جنسیتش لو نمیدهد. جنسیتی که زیاد هم اهمیتی ندارد و فرق نمیکند دختر باشد یا پسر. مساله این است که وی باید مثل یک مرد کار کند و در برابر سختی کار خم به ابرو نیاورد.
مثل علی عبدلناصر، پسری آن سوی دودکشهای بلند پاکدشت. پسری در مصر که مثل او کار میکند. در کورهای در حومه کایرو جایی دور، ولی شبیه کورههایی که او ۶ سال در آنها خشتزده و کودکیاش را به مزایده گذاشته است.
میگوید: از صبح زود تا زمانی که خورشید جان دارد و گرم میتابد ، باید خشت بزنیم و تمام تابستانهای سال کورهپزخانههای اطراف پاکدشت پر میشود از کودکانی که همراه پدر و مادر خود به کار خشت و گل رس مشغولند. از او میپرسم در این هوای گرم و ساکن آیا گرمازده هم میشود و او در حالی که میخندد میگوید: اگر هم مریض شوم، به روی خودم نمیآورم و به کارم ادامه میدهم چون پدرم به من گفته نباید مریض شوم، چون مزد آن روز را از دست میدهیم.
صورت آفتابسوخته و دستهای زمختش چیزی از جنسیتش لو نمیدهد. جنسیتی که زیاد هم اهمیتی ندارد و فرق نمیکند دختر باشد یا پسر. مساله این است که وی باید مثل یک مرد کار کند و در برابر سختی کار خم به ابرو نیاورد.
او طوری این جمله را به زبان میآورد ، گویی باید مثل جنسیتش جسمش را هم به فراموسی بسپارد و هرگز از دردها و نیازهای آن سخن نگوید ، میگوید: شنیدهام کسانی که در کوره کار میکنند ، عمر کوتاهی دارند و شاید من هم چنین سرنوشتی داشته باشم و شاید هم سالها زنده بمانم و خشت بزنم.
کسی چه میداند شاید او مثل ماهرو ، دوستش که روزی با هم خشت میچیدند و با هم هوای کوره را نفس میکشیدند ، از سرطان ریه نمیرد و برای خودش زنی شود مثل مادرش با ۶ بچه قد و نیم قد که در خشت و تپههای خاکرس وول میخورند و هرگز بازیچهای جز خاک و تکههای آجر نداشتهاند. شاید هم مثل او دکترها جوابش کنند و بگویند کار از دارو گذشته و او همین روزها پیش از این که آخرین خشتهایش را که زیر نور آفتاب چیده بود جمع کند، بمیرد و تا ابد نگران خشتهایی باشد که زیر آفتاب مانده.
رضا ساعی شاهی
منبع خبر :
روزنامه ی جام جم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
مجلس شورای اسلامی ایران مجلس انتخابات مجلس دوازدهم صادق زیباکلام انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس شورای اسلامی ستاد انتخابات کشور دولت رهبر انقلاب
تهران قتل هواشناسی فضای مجازی شهرداری تهران سیل زلزله سازمان هواشناسی وزارت بهداشت پلیس آتش سوزی بارش باران
قیمت دلار خودرو قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو سایپا گاز بورس حقوق بازنشستگان نمایشگاه نفت ایران خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب کتاب نمایشگاه کتاب تهران رضا عطاران کیانوش عیاری کتابخانه سینمای ایران تلویزیون دفاع مقدس سینما نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران سریال
خورشید فناوری تجهیزات پزشکی کنکور سراسری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا سازمان ملل افغانستان حماس رفح اوکراین
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر رئال مادرید هوادار باشگاه پرسپولیس سپاهان لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی همراه اول شفق قطبی دبی ناسا ایلان ماسک نوآوری اپل گوگل طوفان خورشیدی وزیر ارتباطات
سرطان تغذیه درمان و آموزش پزشکی کاهش وزن رژیم غذایی زیبایی فشار خون قهوه بارداری توت فرنگی هندوانه