چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
نتیجه دانش اندوزی
اصمعی می گوید؛ «در آن ایام که من تحصیل می کردم هر بامداد دراعه ]بالاپوش[ پوشیدمی و از برای طلب علم از خانه بیرون آمدی. در راهگذر من بقالی بود فضول، و از من سوالی کردی که «به کجا می روی؟» گفتمی؛ به نزدیک فلان محدث ]حدیث گوی[» و به وقت مراجعت همان سوال بکردی، و گفتی؛ «تو روزگار خود ضایع می کنی، و ثروتی و نعمتی نداری، چرا حرفتی نیاموزی که قوت تو از آن حاصل شود؟ این جمله کاغذها به من ده تا در خمره ای کنم و آب در آن ریزم، تا یک هفته دیگر که نگاه کنی همه آب بود و تو را از آن هیچ فایده نبود.»
پیوسته آن فضول، از این نوع، مرا ملامت کردی و می رنجیدم، تا محنت فقر به غایت برسید و جامه من خلقان شد ]کهنه و ژنده[، و چندان میسر نمی گشت ]قدرت و امکان نداشتم[ که پیرهنی خود را خریدمی. روزی بر در خانه ایستاده بودم و فکرت می کردم. خادمی بیامد و گفت؛ «امیر بصره، محمد، تو را می خواند.» گفتم؛ «او مرا چه شناسد؟ من مردی معیل ]عیالوار[ و درویشم، و نیز با این جامه خلق نزدیک او چگونه روم؟»
خادم بازگشت و آن حال و پریشانی من با امیر بازگفت. درحال دیدم که هزار دینار زر و تختی جامه برسر آن ]یک دست لباس روی آن[ بیاوردند، و گفت؛ «جامه بدل کن و بیا تا مهی ]کار واجب[ که هست باتو تقریر کرده آید.» چون جامه بدل کردم و اطراف را مهذب گردانیدم ]سر و وضع را مرتب کردم[ و به خدمت امیر محمد شدم، امیر در حق من الطاف بسیار کرد و گفت؛ «تو را به جهت تأدیب پسر خلیفه اختیار کرده ام، ساخته ]آماده[ می باید شد تا به بغداد روی و بدان قیام نمایی.»
پس به بغداد روانه شدم و شرف دستبوس امیر دریافتم. فرمود که؛ «بعد از استخارت و استشارت ]مشورت خواستن[ تو را برای تأدیب این فرزند اختیار کرده ایم. باید که در آن شرط نصیحت به جای آری و هیچ دقیقه از دقایق تفهیم و تعلیم مهمل نگذاری ]هیچ نکته تربیتی را نادیده نگیری[. باشد ]ممکن است[ که وقتی ]زمانی[ امام مومنان گردد.» پس خدمت کردم ]سر فرود آوردم[. و مرا به مکتب خانه بردند و امیر محمد را بیاوردند و رسم نثار به جای آوردند ]زر و سیم بر سروپای من افشاندند[ و هر ماهی هزار درهم وظیفه ]حقوق[ معین کردند.
و هر مال که مرا به دست می آمد، به بصره می فرستادم، و به جهت من سرایها عمارت می کردند. و چون چند سال بر این برآمد و امیر محمد اهلیتی به کمال حاصل کرد و از هر علمی حظی یافت، از خدمت امیر التماس نمودم تا او را امتحان کند. و چون امتحان فرمود اعتقاد او در باب من بیفزود و فرمود که «می خواهم که روز آدینه خطبه بگوید.» پس روز آدینه به مسجد آمد و شرط خطابت و امامت را تقدیم نمود ]مراسم خواندن خطبه و امامت را به جای آورد[ و نثارها کردند ]زر و گوهر افشاندند[. و مثال فرمود که؛ «جمله معاریف بصره باید که به خدمت اصمعی آیند.» و مرا به اغراز و اکرم به بصره فرستادند، و در سرای قدیم خود نزول کردم. روزی آن بقال فضول با جماعتی به نزد من آمد. چون او را بدیدم گفتم؛ «شیخا، آن کاغذ را در خنب ]خم[ کردم و آب در وی ریختم، دیدی که چه ثمره آورد؟» بیچاره در مقام اعتذار و استغفار ]عذرخواهی[ آمد.
جوامع الحکایات - سدیدالدین عوفی
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
انتخابات ریاست جمهوری مسعود پزشکیان انتخابات سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم ایران جلیلی مناظره مناظره انتخاباتی دولت مجلس شورای اسلامی
تهران تب دنگی هواشناسی قتل عربستان سلامت وزارت بهداشت قوه قضاییه پلیس شهرداری تهران آموزش و پرورش خانواده
قیمت دلار قیمت طلا قیمت سکه خودرو بازار خودرو مسکن دولت سیزدهم قیمت خودرو بورس بازار سرمایه دلار حقوق بازنشستگان
علیرضا قربانی کنسرت سارا بهرامی تلویزیون تئاتر تخت جمشید سینمای ایران سینما رسانه ملی دفاع مقدس کتاب فیلم
ماهواره شورای عالی انقلاب فرهنگی دانش بنیان وزیر علوم
رژیم صهیونیستی جو بایدن غزه جنگ غزه آمریکا فلسطین اسرائیل روسیه دونالد ترامپ فرانسه چین نوار غزه
فوتبال استقلال پرسپولیس یورو 2024 سپاهان باشگاه استقلال کریستیانو رونالدو باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران جام ملت های اروپا لیگ برتر نقل و انتقالات
هوش مصنوعی اینترنت نمایشگاه الکامپ عیسی زارع پور اینستاگرام سامسونگ ایرانسل وزیر ارتباطات موبایل اپل نخبگان
قهوه سرطان هندوانه ورزش کاهش وزن افسردگی دیابت گرمازدگی بارندگی