چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
مجله ویستا

بار کوچه‌های تنگ بازار بر دوش باربران


بار کوچه‌های تنگ بازار بر دوش باربران

در کوچه‌های تن خسته و قدیمی بازار که هیچ خودرویی توان تردد ندارد ،گذرهای شلوغ و پر رونق در اختیار باربرهایی است که با چرخ‌های دستی خود نفس زنان و پر سرعت بارهای گاه ۳۰۰ ـ ۲۰۰ …

در کوچه‌های تن خسته و قدیمی بازار که هیچ خودرویی توان تردد ندارد ،گذرهای شلوغ و پر رونق در اختیار باربرهایی است که با چرخ‌های دستی خود نفس زنان و پر سرعت بارهای گاه ۳۰۰ ـ ۲۰۰ کیلویی مشتریان را با خود به مقصد می‌رسانند.

مشهدی عباس یکی از این باربرهاست که جثه متوسطی دارد، اما ۱۵ سال است در این کار دوام آورده است. حوالی ظهر که گوشه‌ای آسوده تا ناهار بخورد، فرصت می‌یابم که با او صحبت کنم. او پنجاه و چهار ساله است، اما شکسته‌تر از آن است که حتی شصت و پنج ساله تصورش کنی. همین سالمندی او مرا به گفت‌وگو جلب کرد.

مشهدی عباس چنان که خود می‌گوید سال‌ها پیش در روستایشان زمینی داشته و خانه‌ای و روزگار خوشی؛ اما بیماری فرزندش سبب شده است که همه چیز را بفروشد و خرج فرزند کند.

او آهی می‌کشد و می‌گوید: «هم مالم رفت و هم فرزندم. دیگر هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم. مدتی دستفروشی کردم، اما سرمایه‌ای نداشتم تا این‌که یکی از دوستانی که پیدا کرده بودم، گفت: هنوز جوانی و تنومند. بیا با من در بازار کار کن. مدتی کولیکش بودم و بار‌ها را روی کولم جا به جا می‌کردم تا وقتی که دستمایه‌ای به دست آوردم و گاری خریدم.»

خانواده او نیز در یکی از خانه‌های قدیمی و فرسوده بازار زندگی می‌کنند. یک اتاق با ماهی صد هزار تومان اجاره.

او در مورد وضع بازار می‌گوید: گاهی برای یک بار ۵۰۰۰ تومان می‌دهند و گاهی ۱۵ ـ ۱۰ هزارتومان گیرم می‌آید، آن هم زمانی که عید باشد یا مشتری بارش را تا نزدیک ماشین خود می‌خواهد ببرد و دستخوش خوبی می‌دهد. بیشتر آنها که خرید عروسی می‌کنند برای شگون کارشان دست و دلباز می‌شوند.

مشهدی عباس چای داغ را توی مشت سیاه و پینه بسته‌اش محکم گرفته است و به پیشانی پر چین خود چین دیگری می‌اندازد و می‌گوید: «دیگر از من گذشته است که این کار را بکنم. وقتی به خانه می‌روم تمام تنم درد می‌کند، ولی به زن و مادر پیرم چه بگویم؟ گدایی که نمی‌توانم بکنم!»

مشهدی عباس در بازار بزرگ و بیشتر با فروشندگان لباس و حجره داران خاصی کار می‌کند.

می‌گوید: «اگر هر کسی بار هر کسی را ببرد که یکسره اینجا دعوا می‌شود. یک جورهایی سفره پهن است و هر کسی لقمه خودش را برمی‌دارد. ده، پانزده نفر توی بازار پارچه و ده، پانزده نفر توی بازار فرش و همین طور هر جایی باربرهای خودش را دارد.