چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
حکم زیباشناختی در نظر کانت از رابرت ال زیمر
رابرت ال. زیمر، مولف این مقاله در صدد آن است که بر اساس کتاب نقد داوری کانت نشان دهد که ارتباط تنگاتنگی میان زیبا شناسی و معرفت شناسی کانت وجود دارد و احکام زیباشناختی همچون احکام معرفت شناسی دارای کلیت و ضرورت است. او برای اثبات این امر « بازی هماهنگ میان تخیل و فاهمه » را مورد توجه قرار می دهد و به بررسی آن می پردازد وی معتقد است که این بحث جای تحقیق و بررسی بیشتری دارد و از طریق آن می توان به نتایج کامل تری دست یافت.
نقد داوری کانت۱ را می توان منشأ اصلی بسیاری از مفاهیم محوری زیباشناختی رمانتیسم و مدرنیسم دانست مفاهیمی همچون خود قانون گذاری زیباشناختی , بازی هماهنگ , نمایش , و تجسم , تفکر زیباشناختی کانت به طور مستقیم و غیر مستقیم بر همه ی نظریه های مهم زیباشناختی از رمانتیسم به بعد تأثیر گذاشت. شیلر طرح زیباشناسی کانتی را در کتاب « نامه های زیباشناسی۲ » ادامه داد و شخصیت های اصلی مکتب رمانتیسم و ایده آلیسم آلمانی همچون نوالیس , برادران شلگل , شلینگ و هگل این طرح را توسعه ی بیشتری دادند. کتاب « نظریه ی زیباشناختی » تئودور آدورنو هم نقطه ی اوج و هم نقد این طرح فلسفی را نشان می دهد.
کانت در نقد اول مبادی ماتقدم شناخت تجربی ـ یعنی قلمرو مفهوم طبیعت ـ را مورد بررسی قرار داد , و در نقد دوم به تبیین مبادی پیشین اخلاق ـ یعنی قلمرو مفهوم آزادی پرداخت. این دو قلمرو کاملاً جدا از یکدیگرند و نمیتوانند تاثیری در هم داشته باشند. در طبیعت، جبر و علیت حاکم است اما در اخلاق،اختیار و آزادی. حال اگر بنا باشد اصول عقل عملی در عمل تحقق یابد , باید قلمرو آزادی در قلمرو طبیعت تاثیر داشته باشد , یعنی طبیعت باید چنان تعقل شود که در آن نیل به غایات بر حسب قوانین اخلاقی ممکن باشد. « طبیعت باید به گونه ای اندیشیده شود که قانون مند بودن صورتش لااقل با امکان فعلیت یافتن این غایات در آن موافق با قوانین اختیار هماهنگ باشد » بنابراین حلقه ی واسطی نیاز است که این دو قلمرو را به هم پیوند دهد. از این رو کانت کمال فلسفه انتقادی « کار انتقادی » خود را نیازمند به نقد دیگری می داند. این نیازمندی در چهارچوب قوای نفس انسانی قابل فهم است. کانت در نفس انسانی سه قوه را از هم متمایز می کند :
۱) قوهی شناخت ؛
۲) قوهی احساس لذت و الم ؛
۳) قوهی میل.
همچنین قوه ی شناخت را سه قسم می داند: فهم یا فاهمه, حکم و عقل. فاهمه چون مفاهیم کلی را به دست می دهد , حکم کبرای یک قیاس را دارد. قوه ی حکم، جزئی را تحت کلی قرار می دهد و عقل به نتیجه گیری می پردازد. بر این اساس لازم بود که کانت نقد داوری را قبل از نقد عقل عملی می نوشت. اما کانت در ابتدا برنامه ای برای نوشتن نقد سوم نداشته است. او تنها پس از نوشتن «نقد ذوق» در سال ۱۷۸۶ به تصوری از « نقد داوری » پرداخت که گذار از فلسفه ی نظری به فلسفه ی اخلاق را باعث شد. با این اوصاف کانت به دنبال پایگاهی بودتا از آنجا طبیعت و اختیار , « هست » و « باید » که از منظر ایده های بنیادین نظریه ی نقد همواره جدا هستند , از جنبه ی وحدت و یگانگی مورد تعمّق قرار گیرند.
کانت در نقد سوم نظرات هر یک از عقل گرایان و تجربه گرایان را در باب کلیت احکام زیباشناختی رد می کند. عقل گرایانی چون لایب نیتس , ولف و پیروان ولف از جمله باوم گارتن و مایر معتقد بودند که می توان با تبدیل احکام زیباشناختی به احکامی مفهومی و شناختی آنها را در باب یک صفت تصدیق کرد. در حالی که از نظر کانت این ویژگی میان احکام مربوط به زیبایی و احکام مربوط به خیر برقرار است و لذا بر اساس دیدگاه آنها نمی توان ویژگی مختص احکام زیباشناختی را تبیین کرد. تجربه گرایان اگر چه خصلت ذهنی احکام ذوقی و زیباشناختی را قبول داشتند. بر نوعی « احساس » زیبایی تاکید داشتند.
● پیش از کانت
لاک، هاچستن , هیوم و برگ هر کدام به نحوی زیبایی را به عنوان صفتی از خود اشیاء انکار می کردند. از این رو , به نظر کانت تحلیل آنها نمی تواند احکام ذوقی را از احکامی که صرفاً درباره ی امر مطبوع اند ( یعنی احکامی که در عین ذهنی بودن فاقد کلیت اند) متمایز کند , در نتیجه قادر به اثبات کلیت چنین احکامی نیست. که در این مورد یا می توان اصل ذوق را در این واقعیت قرار داد که این اصل همواره موافق با مبانی تجربی و بنابراین موافق با مبانی ای که فقط به نحو پسین از طریق حواس داده می شوند , حکم می کند یا می توان پذیرفت که این اصل بر پایه ی مبنایی پیشین حکم می کند که نظرگاه اول تجربه گرایی در نقد ذوق و نظرگاه دوم عقل گرایی خواهد بود. بر حسب اولی , متعلق رضایت ما فرقی با مطبوع و بر حسب دومی , اگر حکم مبتنی بر مفاهیم معین باشد , فرقی با خیر نخواهد داشت. بدین ترتیب هرگونه زیبایی از جهان رخت خواهد بست.
کانت با تلفیق نظریات آنها بر اساس روش منطقی خود ضرورت و کلیت احکام زیباشناختی را در قالب مقولات چهارگانه ی کیفیت , کمیت , نسبت و جهت تبیین می کند و به این نتیجه می رسد که، رضایت از زیبا , [باید] از جهت کمیت واجد اعتبار کلّی , از جهت کیفیت فاقد علاقه , از جهت نسبت یک غایت مندی ذهنی و از باب جهت ضروری شناخته شود.
از سوی دیگر کانت هنگام باز اندیشی نقد عقل محض به زودی فهمید که نظرات معرفت شناختی اش درباره ی رابطه میان تخیل و فاهمه می تواند تبیینی از احکام زیباشناختی و قواعد ذوق ارائه دهد که مبتنی بر اصول پیشینی و غیر تجربی باشد. قواعد ذوقی که کانت در نقد داوری مطرح کرد قابل توجیه عقلانی است. همچنین نظرات کانت درباره ی بازی هماهنگ قوای شناختی در زیباشناسی اولیه تا اندازه ای مبهم بود. او در آنجا کار هنری را نمونه ی عالی امر زیبا می دانست : اما در زیباشناسی جدید که با نقد ذوق شروع و به نقد داوری کشیده شد , مفهوم بازی هماهنگ قوا معنای مشخص تر و دقیقی به خود گرفت و طبیعت واشیاء طبیعی نمونه ی عالی امر زیبا محسوب شدند. چون فعالیت هایی که بر اساس زیباشناسی جدید در بازی هماهنگ قوا دخالت دارند همان فعالیت هایی هستند که بر اساس معرفت شناسی کانت باید در قالب زمان و مکان شهود شود. به همین دلیل , بازی هماهنگ در اینجا به روند اد راکی نزدیک تر می شود چرا که با طبیعت همراه است. کانت در نقد داوری زیبایی هنر را تا جایی می داند که شبیه طبیعت جلوه می کند. به نظر کانت هنر فقط وقتی می تواند زیبا خوانده شود که اگر چه ما از هنر بودن آن آگاهیم , به نظر ما چون طبیعت جلوه کند.
با توجه به مطالب فوق معلوم می شود که زیباشناسی جدید کانت ارتباط تنگاتنگی با معرفت شناسی او دارد. حال اگر بخواهیم چگونگی ارتباط آن دو را بیان کنیم. باید به تحلیل کانت از قوه ی تخیل بپردازیم. تخیل , همان گونه که مولف گفته است , تنها مولفه ای است که می توان به وسیله ی آن زیباشناسی را با معرفت شناسی کانت پیوند داد و از طریق آن اعتبار و توافق کلی زیباشناختی را تبیین کرد کلیتی که کانت نتوانست آن را در زیباشناسی اولیه اش توجیه کند. بدین معنا که:ادراک حالتی از شناخت است که در آن کثرت محسوس با ترکیب خاصی بر ما عرضه می شود. این ترکیب نمی تواند توسط حواس به ما داده شود , بلکه توسط قوه ی تخیل صورت می گیرد. اما باید توجه داشت که تخیل به تنهایی موفق به این کار نمی شود. تخیل زمانی می تواند کثرت را در ساختار یک شیء ترکیب کند که در همان حال بتوان اصول وحدتی را تصور کرد که فعالیت ترکیبی تخیل را هدایت و غایت آن را تعیین کند. این کار بر عهده ی فاهمه است. به عبارت دیگر،برای این که تصوری که از عینی داده شده به شناختی کلی تبدیل شود، به قوه ی متخیله برای تجمیع کثرات شهود و به فاهمه برای وحدت مفهومی که تصورات را متحد می کند نیاز است.
کانت در مبحث شاکله سازی نقد عقل محض هر دو قوه ی تخیل و فاهمه را در شکل گیری معرفت سهیم می داند. او زمانی که در نقد داوری از بازی هماهنگ تخیل و فاهمه سخن می گوید , به ارتباط معرفت شناختی آن نیز توجه دارد و از آن کمک می گیرد. به همین دلیل توانست به تعریف روشنی از مفاهیم احساس , تخیل , فاهمه و بازی هماهنگ دست یابد که در زیباشناسی اولیه اش موفق به این امر نشد. اکنون کانت می تواند هدف نقد سوم اثبات کلیت احکام زیباشناختی را توجیه کند , اما قبل از آن باید ابزار اصلی این توجیه یعنی ساختار بازی هماهنگ قوا را به طور کافی روشن کند.
البته کانت هرچند از تعبیر « بازی میان تخیل و فاهمه » در موارد زیادی بهره برد و حالات فعالیت های این دو قوه را که به انحاه مختلف درگیر این بازی اند مشخص می کند , اما توضیحات و تحلیل های بیشتری در زمینه ی آن مطرح نکرد تا دقیقاً مشخص کند که این فعالیت های شناختی چگونه صورت می گیرند. کانت مهم ترین ویژگی تخیل را « آزاد بودن » و بارزترین خصوصیت فاهمه را « قانون مند بودن » آن توصیف می کند. چنان که درباره ی حکم ذوقی و زیباشناختی معتقد است که، حکم ذوقی باید بر اساس صرف کنش متقابل میان قوه ی متخیله در آزادی اش و فاهمه در قانون مندی اش استوار باشد. اما این تعبیر , تعبیری مجازی است که نمی تواند ما را در فهم کامل بازی هماهنگ قوا و سپس اثبات اعتبار و توافق کلی احکام زیباشناختی یاری رساند.
مولف این مقاله ابتدا به موانع و بن بست هایی اشاره می کند که با وجود آنها نمی توان به راه حلی مناسب و آسان برای تفسیر مسئله ی مورد نظر دست یافت. یکی از آنها تصور داوری تأملی است. داوری تاملی به دنبال اصول و مفاهیم کلی است و احکام زیباشناختی مبتنی بر این نوع حکم است. در عین حال , این حکم بر دسته ای از اشیاء که در طبیعت با هم مشترک اند نیز اطلاق می شود. یعنی طبقه بندی پدیدارهای طبیعی و تعمیم قوانین طبیعت حاصل داوری تاملی است. و این با احکام زیباشناختی در تعارض است. طبقه بندی طبیعت فعالیتی جهت دار و سنجیده است در حالی که حکم زیباشناختی می تواند بدون سنجیدن و به طور خود انگیخته صورت می¬گیرد.
بن بست دیگر این است که کانت تأثیر متقابل و بازی هماهنگ تخیل و فاهمه را « شرط » ضروری برای امکان شناخت تجربی می داند و می خواهد از این ادعای خود برای اثبات توافق و اعتبار کلی حکم زیباشناختی بهره ببرد. حال اشکال اینجاست که اگر ما « شرط » را به معنای « شرط لازم » بگیریم که در واقع چنین است آنگاه نتیجه اش این می شود که ما زمانی می توانیم شناختی درباره ی شیء به دست آوریم که زیبا باشد. یا دست کم اگر اندکی از زیبایی شی ء را تجربه کردیم , می توانیم به آن شناخت پیدا کنیم. بطلان این مطلب واضح است , چرا که فرایند حصول شناخت مشروط به چنین شرطی نیست و ما می توانیم به اشیاء غیر زیبا شناخت پیدا کنیم.
مولف پس از بیان بن بست های موجود , برای تفسیر بازی هماهنگ مرحله به مرحله پیش می رود. در مرحله ی اول از آموزه های شاکله سازی در معرفت شناسی کانت مدد می جوید که در آنجا رابطه میان تخیل و فاهمه به نحو منسجم و کامل تبیین شد. اما به دو دلیل کاربرد این آموزه را برای تفسیر بازی هماهنگ قوا در زیبا شناسی کافی نمی داند. اول آن که داری در آموزه ی شاکله سازی به معنای تعینی اش به کار می رود , یعنی اطلاق کلی بر جزئی تحت آن چون در شاکله سازی ما مفاهیم و به عبارت دیگر مقولات را توسط تخیل بر مصادیق جزئی و خاصی که مورد شهود قرار گرفته اند اطلاق می کنیم , در حالی که ما در حکم زیباشناختی به داوری تاملی نیازمندیم. یعنی باید از شهودها به سمت مقولات برویم که این امر در شاکله سازی ممکن نیست. چون مقولات پیش از همه ی شهودها و مستقل از آنها نشأت می گیرد.
دلیل دوم این است که ترکیب کثرت محسوس به منظور حصول ادراک بر عهده ی تخیل است. به عبارت دیگر تخیل عهده دار صورت بندی ادراکات است و از طرفی نگرش زیباشناختی , چنانچه قبلاً گفتیم , باروند ادارکی پیوند نزدیکی دارد. پس می توان نتیجه گرفت که نگرش زیباشناختی با فعالیت های شناختی که اشیاء را به طور کلی بر ما عرضه می کند , و به همه ی ادراکات ما از اشیاء قوام صوری می بخشد , در ارتباط است. اما این ارتباط نمی تواند کافی باشد , چون بین آنها یک فرق اساسی وجود دارد. احکام زیباشناختی احکامی هستند درباره ی اشیاء خاص و در شرایط ادراکی خاص , در نتیجه مشخصی و جزئی اند. « از جهت کمیت منطقی , همه ی احکام شخصی اند ؛ زیرا من باید عین را بی واسطه با احساس لذت و الم خویش نسبت دهم » اما آن روند ادراکی که از طریق آن به اشیاء به طور کلی آگاه می شویم این گونه نیست چون مبتنی بر اصول کلی و پیشین استعلایی است.
مولف از مفاهیم تجربی و نحوه ی صورت بندی آنها در نظر کانت نیز استفاده می کند. از نظر کانت صورت بندی مفاهیم تجربی بدین گونه است : « اشیایی را که بر ما عرضه می شود توصیف و آنها را مقایسه می کنیم , در وجوه اشتراک آنها تامل می کنیم و آنها را انتزاع می کنیم. این مشترکات انتزاع یافته همان مفاهیمی می شوند که ما بر این اشیاء و یا اشیاء دیگر اطلاق می کنیم. از این طریق مفاهیم تجربی شکل می گیرند. اما باز هم به دو دلیل یا دو اشکال نمی توان صورت بندی مفاهیم تجربی را در تفسیر بازی هماهنگ مناسب دانست. اول آن که احکام زیباشناختی احکام جزئی متمایزند , در حالی که مفاهیم تجربی مفاهیم توصیفی و کلی اند. اشکال مهم تر این است که در وضعیتی که احکام زیباشناختی در آن معنا پیدا می کنند مقایسه صورت نمی گیرد. حال آن که مقایسه از جمله ی اولین فعالیت های صورت بندی مفاهیم تجربی است.
خود کانت در مقدمه ی اول اصطلاح کلیدی « تجسم » یا « ارائه » را برای این راه حل وضع کرد. کانت از این اصطلاح در نظریه ی « کاربرد » مفاهیم استفاده کرد. این نظریه پیشرفته تر از نظریه ی « تحصیل » مفاهیم است که کانت در زیباشناسی اولیه ی خود آن را مطرح کرد. کانت معتقد است که این نظریه از تفاوت اساسی میان شهود و مفهوم وابستگی دو جانبه ی آنها در شناخت ناشی می شود.
« شهود تصوری است منفرد که به طور بی واسطه به یک متعلق تجربه راجع است و منبع آن حساسیت است. مفهوم تصوری است که به طور با واسطه یعنی با واسطه ی سایر تصورات به یک متعلق تجربه راجع است و منبع آن فاهمه است » این دو تصور به گونه ای به هم وابسطه اند که هر یک بدون دیگری بی معنایند.
مفاهیم نه تنها بدون شهودات بی معنایند , بلکه اگر ندانیم « کاربرد » آنها چگونه است نیز بی معنایند. کاربرد آنها زمانی معنا پیدا می کند که مصادیقی از آنها در شهود ایجاد می شود یعنی در قالب زمان و مکان شهود شوند. اینجاست که معنای فلسفی اصطلاح « تجسم » معلوم می شود. تجسم مفهومی به معنای ربط دادن آن با کثرتی از یک صورت واحد زمان مند مکان مند در شهود است. بدین ترتیب « کاربرد » مفاهیم تجربی به معنای ارائه دادن و « تجسم » بخشیدن آن مفاهیم نیز هست. پس صورت بندی مفاهیم تجربی با توجه به اصطلاح « تجسم » و نظریه ی « کاربرد » می تواند ابزار مناسبی برای تفسیر بازی هماهنگ باشد چرا که در این صورت فاهمه در کنار تخیل و هماهنگ با آن , در حکم زیباشناختی دخیل است. تخیل صرفاً شی ء را درک می کند و فاهمه مفهومی را به طور کلی مجسم می سازد .
اما هنوز تفسیر ما کامل نیست , چون نتوانستیم فعالیت آزاد تخیل را در این بازی توجیه کنیم از آنچه که گفته شد این نتیجه به دست آمد که تخیل به طرق مختلف در خدمت قوای دیگر است در خدمت مقولات فاهمه برای ترکیب داده های شهودی , یا در خدمت مفاهیم تجربی تا مصادیقی از آنها را در شهود ایجاد کند. پس تخیل فعالیت آزادی ندارد , بلکه همیشه در خدمت قوای دیگر است.
باید آور شدکه خدمت کردن تخیل به قوای دیگر به این معنا نیست که خود کاملاً به آن قوا مبتنی و وابسته باشد , به طوری که از جانب خودش هیچ گونه امکان فعالیت نداشته باشد. تخیل کثرات جزئی را درک می کند , و به عبارت دیگر کاربردهای تخیل به ایجاد صورت های جزئی ختم می شود. تخیل تنها زمانی می تواند از میان کثرات گذر کند و صورت ها را ایجاد کند که فعالیتش آزادانه باشد. اما نباید فراموش کرد که تنها این فعالیت آزاد موجب بازی هماهنگ قوای شناختی نمی شود , بلکه در کنار آن باید صورت که مطابق با ویژگی کلی تجسم یک مفهوم تجربی است ایجاد شود ,که این کارتوسط فعالیت قانون مند فاهمه انجام می گیرد.
فعالیت آزاد تخیل , فاهمه را برای شکل دادن مفاهیم و کاربرد آنها که به معنای تجسم آنهاست یاری می رساند. فاهمه نیز فعالیت آزاد تخیل را می پذیرد و آن را تایید می کند. قوه ی حاکمه ی زیباشناختی در داوری درباره ی زیبا قوه ی متخیله را در بازی آزاد در نسبت با فاهمه قرار می دهد تا آن را با مفاهیم فاهمه به طور کلی ( بدون تعیین آنها) هماهنگ سازد. اینجاست که بازی هماهنگ قوا و در نتیجه وضعیت زیباشناختی به وجود می آید و ما می توانیم شیئی را که این گونه ادراک شده است زیبا توصیف کنیم. تنها در چنین وضعیتی است که توافقی غیر جبری بین این دو قوه رخ می دهد و فعالیت هاشان خود به خود موافق می شوند. این توافق هماهنگ قوای شناختی تنها از ساختار اساسی همین دو قوه ناشی می شود که در همه ی انسان ها مشترک است.
● موخره
از آنچه که تا کنون گفته شد می توان نتیجه گرفت که زیبا نه خود شی ء است و نه خصوصیتی از شی ء تا ما آن را دریابیم. زیبا حتی شناخت هم نیست. بلکه صرفاً غایت مندی شی ء است تا درون ما بازی هماهنگ قوا را برقرار کند. زیبا هماهنگی میان فاهمه و تخیل است. هرچه موجب هماهنگی میان فاهمه و تخیل شد , ما حکم به زیبا بودنش می کنیم. بدین ترتیب همه ی انسان ها در احکام زیبا شناختی با هم موافق می شوند. کسی که شیئی را زیبا می نامد , همین شی ء را از نظر دیگران نیز زیبا می داند , چون در همه ی آنها هماهنگی میان فاهمه و تخیل ایجاد می شود. او نه فقط از جانب خود , بلکه از جانب هر کس حکم می کند و از زیبایی چنان سخن می گوید که گویی خاصیتی از اشیاء است. از این رو می گوید "فلان شی ء زیباست " و منتظر توافق دیگران با حکم خود درباره ی رضایت نمی ماند , زیرا پیش از آن بارها با این توافق روبه رو شده است.
با کلی بودن احکام زیباشناختی , پیشینی بودن و ترکیبی بودن آنها ثابت می شود. فهم این مطلب که احکام ذوقی ترکیبی اند آسان است , زیرا از مفهوم و حتی از شهود عین نیز فراتر می روند و چیزی به مثابه محمول به این شهود اضافه می کنند که ابداً یک شناخت نیست بلکه احساس لذت یا (الم) است. گرچه محمول ( لذت شخصی ترین با تصور) تجربی است , مع هذا چون خواستار موافقت همگان است این احکام پیشین اند. بر این اساس ما توانستیم ترکیبی بودن و پیشینی بودن احکام زیباشناختی را توجیه کنیم.
در بخش بعدی به ترجمه مقاله kant :The Aesthetic Judgement که در واقع در بخش نهم از جلد چهارم کتاب Critical Assessments میباشد پرداخته خواهد شد.
● حکم زیباشناختی در نظر کانت:
پارادوکس هایی که کانت در بخش تحلیل زیبایی در سنجش داوری رسماً بیان می کند به راحتی میتواند خواننده ی ناآگاه را گمراه کند. در یک بررسی سطحی این پارادوکس ها بسیار گنگ و بی ربط جلوه می کنند. به طور مثال چگونه می تواند گزاره ی زیبا شناختی هم وابسته به احساسات باشد و هم آزاد و بی غرض باشد ؟ چگونه یک قضیه ی درباره ی زیباشناسی میتواند هم مشروط باشد و هم ضروری ؟ سوالاتی از این دست که به ذهن مخاطب ناآگاه می رسد باعث حیرت و سردرگمی او می شود. این در صورتیست که هنگامی که این پارادوکس ها در مقابل زمینه ی متافیزیک کلی کانت لحاظ می شود , آن پارادوکس ها در نهایت منحل و معنادار خواهد شد. اساساً باید اهمیت متافیزیکی تجربه ی زیباشناختی را برای یافتن معنی چهاروجهی حکم زیباشناختی , در نظریات کانت را لحاظ کنیم، و نیز لازم است که به یاد داشته باشیم که تجربه زیباشناختی یعنی تجربه زیبایی طبیعی، تجربه ای است از جهان نومنال ؛ که از میان جهان فنومنال پالایش می شود و برای تأمین تجربه ی زیبای طبیعی که ذهن بشر به صورت منفعلانه و نه فعالانه , به محتوای آن نایل می شود ؛ به سامان دهی و مرتب کردن آنها می پردازد.
فرض مسلم این است که اهمیت متافیزیکی تجربه ی زیباشناختی و این شرط که تجربه ی زیباشناختی تجربه ای است محض , از لحاظ ذهنی و کلی ؛ امکان و ضرورت احکام زیباشناختی و وابستگی به احساسات و همچنین حالات آزاد و معلّق ذهن در مورد موضوع زیباشناختی به عنوان قیاس منطقی , در نظر کانت مورد توجه است به طور خلاصه عناصر ماتقدم تجربه زیباشناختی واضح و آشکار هستند و به صورت ناب ادراک می شوند , همان طور که از راه استقرار عناصر ضروری در نظام کانتی , پارادوکس های کشف و معنادار می شوند.
آنچه که در خصوص تحلیل کانت از حکم زیباشناختی و حالت زیبا شناختی ذهنی , قابل ملاحظه است , با وجود محدودیت هایی که نظام فکری کانت را در برگرفته این است که کانت توجه خود را روی حقایق اصل موضوع که غیر قابل شک هستند متمرکز می کند.
ممکن است شخصی ارائه ماتقدم یک چنین تجربه ی زیباشناختی را بدلیل صعوبت ادراک آن منکر شود امّا این فرد نمی تواند ماهیت استنتاجی افکار کانت, همچنین حقیقت تجربی آنها را منکر شود و دقیقاً هدف این مقاله اثبات این دو جنبه ی اندیشه ی کانت است.
قیاس ابتدایی که کانت ارائه می کند این است که , در تجربه زیباشناختی ما با یک ابژه سروکار نداریم بلکه با بازنمود یک ابژه در برخورد با ذهن سروکار داریم. این ذهن است که در آن احساس زیبایی را ایجاد می کند. مثلاً وقتی که شخص غروب را مشاهده می کند , میل زیباشناختی پیدا شده بواسطه ی برداشت بصری در ذهن ساخته می شود. اساساً در این میان موضوع فیزیکی مشخصاً مهم نیست بلکه برعکس آن انگاره ها و احساسات بصری ویژه ای که به ذهن برخورد میکند و احساس زیباشناختی را بوجود می آورد مهم است. موضوع به عنوان امر بازنمود شده چیزی است که زیبایی را عرضه می کند. به عقیده ی کانت حکم چشایی حکم نسبی نیست و در نتیجه منطقی هم نیست بلکه حکم زیباشناختی است و کاملاً ذهنی است و در اینجا می توان نتیجه گرفت که زمینه ی تعیین کننده می تواند همچنین تنها در یک شخص باشد و از این رو¬¬¬¬ میتوان گفت که حکم زیبا شناختی با اثر ذهنی موضوع در آگاهی رابطه دارد یعنی خواه ناخواه در این فرایند هماهنگی صرف بین تخیل و فاهمه ایجاد می شود.
کانت ادعا ندارد که در این جا شی ء فی نفسه نمایش داده می شود بلکه می گوید بازنمود آن شی ء در نظام کانتی التزام یافته است. اگر کانت ادعا می کرد یک شی ء خارجی زیبایی را نمایش می دهد , این حرف متناقض نما بود چون این حرف بدین معنا ست که در تجربه ی زیباشناختی ذهن , ذهن مفاهیمی از جهان نومنال را نمایش می دهد. از سوی دیگر هیچ شی ء نمی تواند زیبا باشد یعنی خواص جهان نومنال را آشکار کند چون یک شی ء بواسطه ذهن ماست که متعین می شود و لذا وجودش چندان خالص نیست و ما فی نفسه ذات را درک نمی کنیم. یک شی ء یک ابژه ( برابرایستا) است تنها تاآنجا که ماهیتش متعین باشد برای استفاده ی لفظ برای آن و متعین شدن و شیئت یافتن , این حالت ابتدایی از تعیین آگاهی است. پس تنها شیوه ای که کانت می تواند ادعا کند که خاصیت های وجودهای نومنال باشد این است که آنها ماتقدم فرض گرفته شوند و برای متعین شدن آنها واسطه را آگاهی قرار دهیم.
یعنی برای لحاظ کردن آنها به صورت پدیدار شناسانه و غیر مفهومی ؛ اکثر آنها وجود بالفعل و شیئیت یافته هستند , آنها بالضروره بواسطه ی معرفت ذهنی ما تغییر می کنند یعنی آنها به یک ویژگی فنومنال اخذ شده , متصف میشوند.
ر بزرگواری
منابع:
۱.امانوئل کانت، نقد داوری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان،چاپ دوم، تهران: نشر نی،۱۳۸۱
۲.این کتاب توسط دکتر محمود عبادیان با عنوان ((آزادی و دولت فرزانگی:نامه هایی در تربیت زیبایی شناسی انسان)) ترجمه شده و توسط انتشارات فرهنگ واندیشه به چاپ رسیده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست