دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

مدل‌های چهارگانه


مدل‌های چهارگانه

همان‌گونه که تحلیل ما از چرایی شکل‌گیری «پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی» نشان داد، آنچه تکنولوژی جدید را از ابزارسازی بشر در گذشته متفاوت کرده و سبب ظهور پرسش از نسبت دین و …

همان‌گونه که تحلیل ما از چرایی شکل‌گیری «پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی» نشان داد، آنچه تکنولوژی جدید را از ابزارسازی بشر در گذشته متفاوت کرده و سبب ظهور پرسش از نسبت دین و تکنولوژی جدید می‌شود «تفکر و عقلانیت تکنولوژیک» است و نه خود تکنولوژی. به بیان دیگر، پرسش ما در واقع پرسش از نسبت میان «تفکر دینی» با «تفکر و عقلانیت تکنولوژیک» است و نه پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی.

به هر تقدیر، چه در غرب و چه در جهان اسلام، برای حل تعارض دو گونه تفکر دینی و تفکر فلسفی، راه‌حل‌های بسیار متعدد و متنوعی عرضه شده است. ولی همه این راه‌حل‌های متنوع را می‌توان در چند مدل کلی صورت‌بندی کرد:

۱) مدل‌های مونیستی: یعنی راه‌حل‌هایی که می‌کوشند دو گونه تفکر دینی و تفکر متافیزیکی را در یک نظام واحد فلسفی جمع‌ آورند. این همان راه‌حلی است که در غرب فرضا در نظام فلسفه تومیستی و در جهان اسلام در فلسفه‌های ابن‌سینا، فارابی، شیخ اشراق یا ملاصدرا دیده می‌شود. تمام تلاش‌های نظری متکلمان جدیدی چون بولتمان (طرح اسطوره‌زدایی از کتاب مقدس)، پانن برگ (طرح الهیات تاریخی) و پل تیلیش (الهیات فرهنگ) و...، یا جنبش اصلاح‌گری دینی در جهان اسلام، از سیدجمال‌الدین اسدآبادی گرفته تا عبده، طنطاوی، سیراحمدخان و اقبال لاهوری و از بازرگان، طالقانی و یدالله سحابی گرفته تا شریعتی، سروش و... همه و همه در یک چنین الگوی مونیستی شکل گرفته است.

۲) مدل‌های پلورالیستی: یعنی راه‌حل‌هایی که معتقدند دین و فلسفه هر یک بیان‌گر حقیقتی متفاوت از دیگری بوده و به هیچ‌وجه نمی‌توان به یک هیات تالیفی از آن‌ دو در یک نظام واحد نظری نایل شد. در سنت تاریخی خود ما، ابن‌رشد با قول به وجود حقایق مضاعف و داریوش شایگان به تبعیت از ابن‌رشد با پذیرش هویت متکثر و چهل‌تکه، نمونه‌های برجسته‌ای از تبعیت از این الگوی پلورالیستی هستند.

۳) مدل‌های نهیلیستی: در این مدل‌ها، برخلاف مدل‌های پیشین، وجود حقیقت اساسا مورد انکار قرار گرفته، سرشت معرفت و شناخت بشری چیزی جز اسطوره، افسانه‌های مفید و بیانی استعاری و بازی‌های گوناگون زبانی نبوده و از هیچ حقیقت اصیلی حکایت‌گری نمی‌کند. اندیشه نیچه و تفسیرهای گوناگون پست‌مدرن از آن را می‌توان ذیل این الگو قرار داد.

۴) فهم حقیقت به منزله رویداد: این الگو که مشخصا اندیشه مارتین هایدگر را ذیل آن می‌توان قرار داد، به هیچ‌یک از الگوهای پیشین تن نداده. حقیقت و تاریخ را به منزله رویدادگی حقیقتی چیره‌ناپذیر فهم می‌کند که به اسارت هیچ‌یک از نظام‌سازی‌های بشری که چیزی جز اراده معطوف به قدرت بشری نیستند، درنمی‌آید. در این تفکر، حقیقت و تاریخ از جمله امکان یا عدم امکان ظهور نحوه‌ای از تفکر که در آن دین و تکنولوژی، یعنی تفکر دینی، معنوی، عقلانیت متافیزیکی و تکنولوژیک در یک نظام تالیفی به وحدت برسند، نه حاصل طرح‌ها و مدل‌سازی‌های بشری بلکه نتیجه رویدادگی تاریخی خود حقیقت است. این تفکر نه دعوت به نوعی جبراندیشی و تعطیلی تفکر، بلکه به معنای تذکار به این حقیقت بنیادین است که آدمی و اراده او، صاحب‌‌اختیار تاریخ و آینده بشری نیست و تاریخ بشری از طرح‌ها و الگوهای ذهنی ما تبعیت نمی‌کند. بر خواننده اهل تفکر، این نکته پنهان نیست که در اندیشه هایدگر و تلاش او برای آشکارسازی حقیقت به منزله رویدادگی عزمیت سترگی برای گسست از نهیلیسم و برای گذر از فهم‌ اومانیستی و خودبنیادانه از حقیقت و تاریخ وجود دارد. این عزمیت جز در افق معنایی دینی و معنوی‌- و یقینا غیرتئولوژیک‌- نمی‌تواند و نباید فهم و تفسیر شود.

بیژن عبدالکریمی