دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
سر میرزا کوچک خان را من از تنش جدا کردم
۱۱ آذرماه سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی در ۸۸ سال قبل یعنی سال ۱۳۰۰، مسلمان معتقد، مبارز وطن خواه و نستوهی است که نهضت او خاستگاه دینی و مردمی داشت.
به گزارش رجانیوز، نهضت جنگل به رهبری میرزاکوچک خان جنگلی در شرایطی شکل گرفت که همه جای سرزمین ایران آماده ی قیام های آزادی بخش برای پایان بخشیدن به حضور بیگانگان و پایان دادن به اوضاع آشفته درون مرزها بود. نهضت جنگل مقارن با بروز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ شکل گرفت.
با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان هدف های عمده ی نهضت عبارت بود از: اخراج نیروهای بیگانه، برقراری امنیت، رفع بی عدالتی و مبارزه با خودکامگی و استبداد.
روزنامه اطلاعات در شماره سوم اردیبهشت ۱۳۴۲، متن گفت و گوی خبرنگار این روزنامه با کسی که سر میرزا کوچک جنگلی را از بدن جدا کرده منتشر کرده است. گزارش روزنامه اطلاعات از مصاحبه با این فرد جانی، این گونه آغاز میشود:
مردی که چند سال پیش سر میرزاکوچکخان را بریده و به تهران آورده بود دیروز از طرف ژاندارمری مرکز دستگیر شد. خبرنگار ما برای گفتگو با این مرد به ناحیه یک ژاندارمری رفت و در اطاق آقای سرهنگ منوچهر اسعدی معاون ناحیه یک با این شخص صحبت کرد.
ابتدا خبرنگار ما از آقای سرهنگ اسعدی معاون ناحیه علت دستگیری این مرد را پرسید.
معاون ناحیه یک گفت: چند روز پیش ناشناسی تلفنی به تیمسار خسروانی فرمانده ناحیه یک اطلاع داد آقای علیاصغر رضائی در خانهاش تریاک نگهداری میکند.
مأمورین ناحیه یک به خانه این مرد رفتند، ولی هر چه گشتند چیزی نیافتند، در همین موقع چشم یکی از مأمورین به آجرهای کف زیرزمین افتاد، آجرها را برداشتند و در زیر آجرها محفظهای پیدا شد که در داخل آن در حدود پنج کیلو تریاک به دست آمد و علیاصغر رضایی را دستگیر کردند و با تریاک مکشوفه به اینجا آوردند تا پس از بازجویی به دادسرا فرستاده شود.
● از ترس دولت
خبرنگار ما سپس با علیاصغر رضایی صحبت کرد، به قول خودش ۸۵ سال دارد، او مردی است که خیلی خوب صحبت میکند.
علیاصغر در پاسخ به سؤالهای خبرنگار ما گفت: درست است این تریاک مال من است من آن را در زیرزمین مخفی کرده بودم ولی نه قصد فروش آن را داشتم و نه خودم معتاد هستم. نگهداری این تریاکها فقط از ترس دولت بود.
هشت، نه سال پیش موقعی که هنوز کشت خشخاش ممنوع نشده بود یکی از دوستان من که در مازندران زندگی میکند این تریاکها را برایم سوقات (سوغات) آورد، من آن را لول کردم و چون برای مصرف آن محلی نداشتم چند سال این تریاک در خانه من بود تا اینکه دولت کشت خشخاش را ممنوع کرد و خرید و فروش تریاک جرم شد، آن وقت من از ترس اینکه مبادا دستگیر شوم تریاکها را در زیر آجرهای زیرزمین مخفی کردم ولی همیشه میترسیدم.
یک روز میخواستم تریاکها را آتش بزنم ولی ترسیدم دود تریاک خانه همسایه را بگیرد و سر و صدای آنها بلند شود، یک بار میخواستم تریاک را به دولت تحویل بدهم ترسیدم که میان راه مرا بگیرند و هرچه قسم و آیه بخورم که میخواستم تریاک را به دولت بدهم بگویند دروغ میگویی تریاک در خانه ماند تا کار به دستم داد.
خبرنگار ما از پیرمرد پرسید که آیا کسی در خانه او زندگی میکند؟
پیرمرد جواب داد سالها است که خودم تنها زندگی میکنم و اگر مایل باشید حاضرم علت تنهایی خودم را برایتان شرح بدهم.
علیاصغر وقتی خبرنگار ما را برای شنیدن زندگیاش آماده دید شروع به صحبت کرد و گفت: ۶۵ سال پیش در آن هنگام که دولت وقت یک افسر اطریشی برای تشکیل صنف توپخانه در ارتش ایران از فرنگ استخدام کرده بود، من وارد ارتش شدم و به عنوان وکیل توپخانه مشغول به کار شدم. مدتها در توپخانه مرکز کار میکردم، توپهای ما آن وقت توپ ورشویی انگلیسی بود و جز در ماه رمضان و موقع افطار و سحر به صدا درنمیآمد.
ولی در زمان محمدعلیشاه یک بار ما دست به کار شدیم و به فرمان او مجلس را به توپ بستیم و از آنوقت مجاهدین مخالف ما توپچیها شدند ولی در هر حال از ما میترسیدند.
● سر میرزا کوچکخان را آوردم
از این ماجرا چند سال گذشت که یک روز خبر آوردند اسمعیل آقا سیمیتقو و میرزاکوچکخان جنگلی یاغی شدهاند. دولت ما را مأمور سرکوبی میرزاکوچکخان کرد، ما توپها را با قاطر به گیلان بردیم، نمیدانید چه مرارتهایی کشیدیم تا توپها را روی کوهها نصب کردیم و مراکز هواداران میرزاکوچکخان را گلولهباران کردیم ولی چون میرزاکوچکخان همهاش در حال جنگ و گریز بود توپخانه ما کاری از پیش نبرد.
به ناچار با تفنگ به جنگ او رفتیم و در فومنات او را محاصره کردیم و پس از آتش زدن جنگل او را دستگیر کردیم و کشتیم ولی کسی باور نمیکرد که ما بتوانیم میرزاکوچکخان را بکشیم.
در نتیجه من شبانه سر میرزاکوچکخان را از تنش جدا کردم و آن را به ترک اسبم بستم ابتدا به رشت رفتم و سر میرزاکوچکخان را به معرض نمایش گذاشتم و سپس آن را به تهران آوردم میرزاکوچکخان ریشی بلند و سری طاس و مویی بور داشت.
علیاصغرگفت: پس از این پیروزی درخشان به من مرخصی دادند. آن روزها تهرانیها برای خوشگذرانی به باغهای شهریار میرفتند من نیز برای استفاده از ایام مرخصی به شهریار رفتم. در آنجا دختر کشاورزی به نام زهرا را دیدم و دیوانهوار عاشق او شدم و با هزار زحمت توانستم موافقت بستگان او را جلب کنم و با او ازدواج کنم. در مراسم عروسی ما افراد فوج بهادر، بچههای دباغخانه و سرهنگ محمدخان و حسنآقا سرتیپ شرکت داشتند. از عروسی ما چند ماه گذشت و قرار بود مرا فرمانده توپخانه بکنند که ناگهان زنم فوت کرد. پس از مرگ زنم دنیا بر من تیره شد، از ارتش استعفا کردم و از آن تاریخ تاکنون در همین خانه که روزگاری زنم در آن سکونت داشت یکه و تنها زندگی میکنم.
خبرنگار ما مینویسد: علیاصغر رضایی امروز به اتهام نگهداری تریاک به دادسرا اعزام شد!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست