سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دو معنا از علم


دو معنا از علم

آیا می توان علم را به دو گونه دینی یا غیر دینی تقسیم کرد برای بررسی این مسئله لازم است نگاهی دوباره و دقیق به واژه علم و معنایش در محاوراتمان داشته باشیم

آیا می توان علم را به دو گونه "دینی یا غیر دینی" تقسیم کرد؟ برای بررسی این مسئله لازم است نگاهی دوباره و دقیق به واژه "علم" و معنایش در محاوراتمان داشته باشیم.‏ معمولاً واژه علم را به دو معنا در محاوراتمان به کار می بریم: گاهی منظورمان از علم، "دانش" یا به اصطلاح " علم بما هو علم" (یعنی خودِ علم)، است. علم در این معنا کاملاً نظری و تئوریک است، از این رو به هیچ قیدی (از جمله دینی یا غیر دینی بودن)، مقید و محدود نمی شود. معمولاً "فلاسفه" با این معنا از علم سر و کار دارند، و در آن به مسائلی چون: چیستی علم، چگونگی کشف و حصول آن، متدولوژی، ... و مطلق یا مقید بودن علم می پردازند.‏اما در اغلب اوقات منظور ما از علم، در واقع "نظریات و تفکرات دانشمندان" است. فلان نظریه جامعه شناسی، فلان مکتب فلسفی، ... ما معمولاً این نظریات را "علم" می خوانیم. از آنجا که این نظریات ارتباط وثیقی با شخص نظریه پرداز دارند و در زمان مشخص و در مکان معین و تحت شرایط خاصی شکل می‌گیرند، می توانند به صفاتی چون غربی، شرقی، باستانی، قرون وسطایی، مدرن، سنتی... ودینی یا غیر دینی، متصف گردند.‏

‏"علوم انسانی" اصطلاحی است که در اواخر "قرن هجدهم"۱، در محدوده جغرافیایی "اروپا"، در دوره " مدرنیسم"، و با دایره شمول خاصی(که علوم تجربی را در بر نمی گرفت)۲ به وجود آمد.‏پس اینکه برخی برای نقد مسئله "علوم انسانی غیر‌دینی" می گویند: "علم، علم است دیگر؛ دینی و غیر دینی ندارد"؛ مغلطه ای است که ناشی از عدم توجه به تفاوت این دو معنای علم است. آن "علم مطلق" (تعریف اول) است که دینی و غیر‌دینی ندارد. اما در عبارت "علوم انسانی" معنای دیگری از علم (تعریف دوم) مد نظر است که به صفات متعددی، از جمله دینی یا غیر دینی بودن متصف می گردد.‏

● دینی یا غیر دینی؛ مسئله این است!‏

جدا کردن حوزه علم از دین (سکولاریسم) واکنشی بود که انسان مدرن مجبور به انجام آن دربرابر آموزه‌های جاهلانه کلیسا در قرون وسطی بود.‏

کلیسای کاتولیک در طول بیش از هزار سال سلطه بر اروپا- برای حفظ قدرتش- انبوهی از آموزه های خرافی و غیر عقلانی را ترویج کرده بود، و هیچ کس اجازه (و جرأت) نداشت که به غیر از آموزه های مقدس(!) نظر دیگری در سر بپروراند. تفتیش عقاید و سپس سوزاندن افراد در آتش یکی از رفتارهای معمول ارباب کلیسا در انتهای قرون وسطی و ابتدای رنسانس بود۳. کلیسا همه چیز، از حکومت و اقتصاد گرفته، تا هنر و فرهنگ و علم را، تحت نظر خود درآورده بود؛ حتی مسائل نجوم و فیزیک هم باید به تأیید مراجع دینی می رسید!‏

بنابراین، زمانی که قدرت کلیسا رو به افول نهاد و اروپاییان فرصت را برای گرفتن زمام امور از دست کلیسا مهیا دیدند، راه پایان دادن به این دوران سیاه را، در محدود کردن حد اکثری دین و ایمان دیدند.‏

‏"سکولاریسم" یعنی جدا کردن دین از سیاست، علم، هنر و هر چیز دیگری که خودِ انسان می‌توانست در باره آن فکر کند. سکولاریست‌ها می‌خواستند با هرآنچه که در قرون وسطی اشاعه می شد مقابله کنند. در قرون وسطی "ایمان" محور همه امور بود؛ حالا در عصر مدرنیسم- با خرافه خواندن ایمان- "عقل بشری" است که باید محوریت یابد. بدین ترتیب از رنسانس به این سو، دوران ستیز علم و دین در مغرب زمین بود.۴ روشن است، علمی هم که توسط این عقل تولید می شود، مهم ترین و فاخر ترین صفتش، صفت "غیر دینی"، خواهد بود.۵‏

● عقل محدود، علم ناقص

به این ترتیب، اندیشمندان سکولار همه تلاششان این بود که دین را به درون کلیسا محدود کنند. اما روحانیون حاکم چنین تبلیغ می کردند که جهان، انسان و عقل از آنجا که مخلوق خداوند اند، باید مطیع خدا باشند و این "پاپ" است که نماینده خداست! پس همه باید تابع کلیسا باشند.‏

دراینجا بود که روشنفکران برای قطع دخالت کلیسا در علم، ارتباط جهان و خدا را نفی کردند. کشفیات گالیله موید این نکته بود که حرکت و ارتباط در طبیعت، ارگانیک و اندام وار نیست بلکه یک رابطه مکانیکی بر جهان حکمفرما می باشد۶. دانشمندان دین ستیز با تمسک به این نظریه گفتند اگرچه جهان بسیار منظم است و این نشانه وجود ناظم [خدا] است، اما خدا "فقط" خالق است، نه مدبر[اداره کننده، رب]. اوجهان را آفرید، سپس به کناری نشسته و دیگر دخالتی در امور جهان نمی کند.‏

نفیارتباط خدا و جهان با هدف "خرافه زدایی" از علم، در نهایت به "معنویت زدایی" از عالَم انجامید. با این کار، اگرچه علم از محدودیت های کلیسا آزاد شد، اما برای عقل محدودیت های بزرگتری به وجود آمد. عقل انسان، که می توانست تعالی یابد و با شناخت امور ما بعد الطبیعی، شناختی جامع و کلی از جهان به‌دست آورد (که مادیات و معنویات را توأمان در برگیرد)، به سلولهای مغز و صورت های ذهنی تقلیل پیدا کرد. بنابراین شناخت عقل به مادیات و محسوسات محدود شد و در نتیجه، علم اندیشمندان سکولار از جهان، انسان، جامعه و... فقط به ابعاد مادی و ظاهریِ این امور محدود گشت. به این ترتیب همه گزاره های ارزشی و معنوی رنگ باخته و اخلاق و دین و معنویت یا به تمامی کنار گذاشته شد و یا به صورتی بسیار ضعیف و مخدوش درآمد. ‏

نتیجه این علوم تک بعدی، "پیشرفت کاریکاتوری" تمدن غرب است، که در برخی حوزه ها مثل تکنولوژی و علوم تجربی رشد چشمگیری حاصل شده، اما در حوزه‌های فرهنگی و اخلاقی و معنوی، مشکلات متعددی پیش روی انسان غربی قرار گرفته است.

از این روست، که از اوایل قرن بیستم به این سو، اندیشمندان غربی از وجود "بحران"های مختلفی در تمدن غرب صحبت می کنند: بحران خانواده، بحران محیط زیست، بحران روابط اجتماعی، بحران هویت، بحران های جنسی و اخلاقی... و البته بحران خلاء معنویت. ‏‏ امروز لزوم باز نگری در "علوم انسانی" -به عنوان مبانی نظری تمدن جدید- بیش از هر زمان دیگری، برای متفکرین آزاد اندیش، آشکار شده است. فقط مشکل آنجاست که در کشورهای جهان سومی یا درحال توسعه، برخی روشنفکران، به اصطلاح "از پاپ کاتولیک تر" شده اند و غیرت مدرنیستی شان(!) به آنها اجازه نمی دهد، نابسامانی های موجود در دنیای مدرن را دریافته، و برای عبور از آنها به تفکر بپردازند.‏

مهدی طاهری

پی نوشتها:‏

‏۱-علوم انسانی و ماهیت تمدن ساز آن، به اهتمام علی خرسندی تاسکوه، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی،۱۳۸۸، ص۱۷۴‏

‏۲-همان، ص۱۸۵‏

‏۳-غرب شناسی، احمد رهنمایی، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی،۱۳۸۱،ص۹۹‏

‏۴ - حدیث پیمانه، حجت الاسلام حمید پارسانیا، نشر معارف،۱۳۷۶،ص ۱۴۱‏

‏۵ - البته این علم "غیر دینی"، الزاماً به معنای "ضد دینی" بودن آن نیست. خیلی از دانشمندان در دوره مدرنیسم، افراد متدینی بودند؛ اما مسئله این بود که در دوران جدید، دانشمند نمی بایست عقاید دینی اش را درعلم دخالت دهد؛ چراکه این دو حوزه کاملاً از هم جدا و متفاوت شمرده می شدند.‏

‏۶ -غرب شناسی، احمد رهنمایی، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی،۱۳۸۱، ص۹۵‏



همچنین مشاهده کنید