سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

تو بی انگیزه نتوانی نفس کشیدن


تو بی انگیزه نتوانی نفس کشیدن

نگاهی به نمایش ”در خاک فراموشی” نوشته کامران ساعد و طراحی و کارگردانی ”یاسمن نصرتی”

اینکه بخواهی درباره اسطوره‌های ایرانی بنویسی و نمایش اجرا کنی، کاری بسیار پسندیده است چراکه این هویت ماست. ما از قبل همین جست‌وجوی در خویشتن است که می‌توانیم در استقرار امروزه خویش در جهان بکوشیم. اصلن بودن و زیستن نیز چنین ماوایی را به همراه خواهد داشت. تو بی‌انگیزه نتوانی نفس کشیدن!

نمایش «در خاک فراموشی» گویا درباره کیخسرو است. البته نوشتن درباره این بزرگمرد اسطوره ای امری پسندیده است. او پادشاهی است که مقام و جایگاهی والاتبارانه دارد. کیخسرو یکی از ارزشمندترین اسطوره هاست که زندگی‌اش ما را با حقایقی عرفانی آشنا می‌کند.

● درباره کیخسرو

«کیخسرو، پسر سیاوش، مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب هنوز در شکم مادر است که پدر کشته می‌شود. افراسیاب تصمیم به نابودی جنین دارد که با وساطت پیران ویسه از این کار چشم می پوشد. گیو به توران زمین میرود و کیخسرو و فرنگیس را به ایران میآورد. کیکاووس تصمیم دارد که تاج و تخت را به کیخسرو بسپارد ولی با مخالفت طوس مواجه میشود که حامی فریبرز پسر کیکاووس است. کاووس به ناچار، تصرف بهمن دژ را شرط سلطنت قرار میدهد. فریبرز و طوس از گشودن آن درمیمانند، ولی کیخسرو آن محل را تصرف کرده و به جای آن آتشکده آذرگشسب را میسازد. » (عادل، ۱۳۷۲: ۳۷۴)

«کیخسرو به محض نشستن بر تخت، طوس را با سپاه گران برای کین-خواه از خون سیاوش، به توران می‌فرستد. این لشکرکشی، نخست مرگ فرود، پسر سیاوش و جریره، و آنگاه شکست طوس را در پی دارد. در لشکرکشی دوم نیز طوس با شکست فاصله ای ندارد که رستم به یاری ایرانیان میآید. پس از کشته شدن پیران ویسه، وی شخصن به نبرد با افراسیاب میرود که منجر به دستگیری افراسیاب می شود و کیخسرو خود او را می کشد. کیخسرو پس از ۶۰ سال پادشاهی، از بیم افتادن در خودپسندی، تصمیم به کناره گیری از تاج و تخت میگیرد. بعد از سپردن تاج و تخت به لهراسب، از میان مردم ناپدید میشود.» (همانجا)

«کیخسرو در شمار شهریاران اساطیری شاهنامه است. شهریاری که زاده شدن، پرورش، خویشکاری ها (کارکردها) و فرجام کارش فراتاریخی و تا حدی فراطبیعی است. کیخسرو در سرزمین دشمن زاده میشود، سرزمین ظلمت و تیرگی، یعنی توران زمین که در برابر ایرانشهر نورانی قرار دارد، چونان اهریمن ظلمانی در برابر هرمزد درخشان. او در توران زمین به دست پیران ویسه پهلوان خویشاوند و وزیر افراسیاب – که همسر آبستن سیاوش را از مرگ رهایی بخشیده بود- پرورده میشود. خبر به دنیا آمدن کیخسرو، امید کین خواه را در دل ایرانیان زنده کرد و کاوس گیو، پسر توانای گودرز و یکی از سرداران پادشاه را به یافتن شاهزاده و آوردنش به ایران فرستاد. کیخسرو پس از سفری پرمخاطره، پیروزمندانه به دربار ایران آورده می شود.» (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۴۸۷)

«گفتیم زادنش شگفت آور بود و همچون فریدون، زال و کیقباد در کوهها و جنگلها به شکلی غیرعادی پرورش یافت. افراسیاب به محض شنیدن تولد نوزاد، فرمان داد که او را به کوههای بلند ببرند و به شبانان بسپارند و غرض او از این کار این است که ذهن و ضمیر او از گذشته و سرنوشت پدر خالی بماند، خرد و فرهنگ نیاموزد مبادا هشیار شود... {اما} همه آگاهی های دهر در جامی نمادین به دست اوست، آینهای که از گذشته تا آینده را بازمی‌تاباند. او آمده است تا هزاره آمیزش نیکی و بدی و تناوب پیروزی این یا آن، بر دیگری (گومیچشن) {گومیزشن} را به سود نیکی فیصله دهد.» (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۱۰)

«گزارش ناپدید شدن کیخسرو در برف با شماری جنگاوران پرآوازهاش احتمالن در نتیجه همان نسبت دادن امر جاودانگی به اوست.» (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۲) «نامرئی شدن یکباره کیخسرو به معنی پایان یک دوره مهم حماسی است. در واقع، با پایان یافتن سرگذشت پرماجرای کیخسرو، دوران اساطیری حماسه ملی ایران نیز به پایان میرسد.»

کیخسرو صاحب فرّه ایزدی بود و «درحالی که فرّه ایزدی از او میتافت، پیش آمد و پیران {ویسه} را نماز برد و پیش او ایستاد. زیبایی کودک پیران را سخت خوش آمد و از تابش و روشنایی وی بسیار در شگفت شد.» (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۱)

«پس از قریب به ۶۰ سال فرمانروایی ظفرمندانه به همراه پیروزی‌های بزرگ برای ایران، کیخسرو از تخت سلطنت کنار میرود و آن را برای جانشینش، لهراسب، باقی میگذارد. گفته می‌شود او به کوه‌ها برای عبادت رفت و عمر جاودان یافته و در دوران سوشیانس برای کمک او بازخواهد گشت.

کیخسرو طبق گفته سهروردی عارف، صاحب فر کیانی بوده و معراج روحانی داشته و نفس او منقش به انوار قدس شده است و بوسیله آن نور همه-ی انسانها او را تعظیم می کردند. همچنین در اشعار عارفانی مانند حافظ و عطار به بزرگی ستوده شده است و نیک رفتاری، بعضی از پژوهشگران زمان او را نزدیک به ظهور زرتشت می دانند و در روایات مذهبی زرتشتیان و کتاب اوستا از او به عنوان کسی که سوار بر سروش آسمانی که در آخرالزمان رجعت می کند و به یاری سوشیانت برمی خیزد، یاد شده.» (ویکی پدیا، کیخسرو)

● تخیل درباره یک اسطوره

در نمایش «در خاک فراموشی» کیخسرو همراه زنی در یک دخمه پناه گرفته و به دخمه کندن برای مردگان می‌پردازد. او این کار را به ازای چند لقمه نان انجام می‌دهد تا زنده بماند. این سیر و سلوک ادامه دارد تا زن متوجه کیخسرو بودن و پادشاه بودن او می شود. زن که به دنبال هیاهو کردن و آشکار کردن راز سر به مهر این مرد بریده از زندگی است، توسط کیخسرو کشته می‌شود.

”نمایش «در خاک فراموشی» گویا درباره کیخسرو است. البته نوشتن درباره این بزرگمرد اسطوره ای امری پسندیده است. او پادشاهی است که مقام و جایگاهی والاتبارانه دارد. کیخسرو یکی از ارزشمندترین اسطوره هاست که زندگی‌اش ما را با حقایقی عرفانی آشنا می‌کند.“

در این نمایش فضای تخیلی ترسیم شده، از واپسین روزهای یک مرد بزرگ که از زندگی و روند معمول آن دل کنده است. تا اینجا مشکلی نیست، زمانی مشکل ایجاد می شود که او باید خود را در این دخمه متصل به جادوانگی پیش روی اش کند. یعنی این اتفاق در تضاد و تناقضی بزرگ با آن چیزی است که برای این اسطوره گفته اند. در شاهنامه، او برای گریز از خودخواهی، تفرعن و تکبر راه چاره را در خودکشی میداند اما در متون دیگر او به سمت جاودانگی می رود. او می رود تا با سوشیانس پیامبر آخرالزمان زرتشتی برگردد و دوباره بر زمین دادگستر شود. شاید هدف نویسنده نمایش هم همین است که به بیچارگی و خفت این اسطوره بپردازد و اینکه در متلاشی کردن شخصیت آن قلم زند و در اجرا آن را ترسیم کند. اما یک نکته دیگر هم ارائه یک واقعگرایی محض در رابطه با این الگوی عرفانی و اسطورهای است که در مجموع چنین رویکردی را قرار است زیر سوال ببرد. به هر تقدیر این ماجراها ریشه در گذشته ای دارد که زبان و بیان خاص خود را برای شناساندن به مخاطباناش پیش روی داشته است. اما این نگاه در تضاد با منطق فرازمینی و متافیزیکی اسطوره هاست. ما نمیتوانیم اینگونه در تحریف حقایق مندرج در فرهنگ خود تلاش کنیم. شاید هم هدف چیز دیگری است که نگارنده آن را از متن و اجرای «در خاک فراموشی» نگرفته است.

این متن نمایشی مقدمه تکان دهنده ای ندارد و ما از همان آغاز با تحمل ماجراها و آدم ها را دنبال می کنیم. البته هیچ ماجرای خاصی هم در پیش نیست. این زن و مرد منتظرند تا جسدی به پایین فرستاده شود. آنها مراسم آیینی و سوگواری را انجام داده و جسد را در دخمه ای برای خورده شدن توسط پرندگان قرار می‌دهند. آیین هم با دعا و گرداندن آتش بر سر و بدن مرده برگزار می‌شود. بعد، از بالا برایشان نانی فرستاه می شود که مرد با ولع آن را می خورد. در آنجا یک تاج پادشاهی وجود دارد که اسباب جست وجوی زن و زحمت مرد می‌شود. در پایان هم مرد، زن را می کشد. این پایان هم چندان در خور نیست. نمی توان آن را منطقی دید. کسی که به دنیای آرام مردگان پناه آورده، بخواهد کسی را بکشد، چندان باورپذیر نیست چون او در سیر معمول زندگی نیست که از چیزی بخواهد بهراسد یا نیروی حسابگرایانه او را به کشتن دیگری وابدارد.

بازیگران تلاش خود را کردهاند اما واژگان آنان را به سرمنزل مقصود نزیک نمی کند. یعنی پتانسیلی برای این اوج یافتن نیست. حالا نادیا فرجی هر چقدر هم بازیگر پرتلاشی باشد. متن در تکاپوی او مسیر بایستهای را پیش پایش قرار نمی‌دهد. آن بازیگر مرد هم به همچنین. هر چند کامران ساعد به قیافه بسیار نزدیک است به چهره منوران و عارفان. اما داستان چیز دیگری است که بیانگر یک قصد و غرض درست نیست. نمی‌دانم؟ نگارنده که آنچه باید از این فضا دستگیرش نشده و با این تناقضگویی-ها نتوانسته کنار بیاید.

طراحی صحنه کارآمد است. یک دخمه در نگاه اول به چشم خواهد آمد. لباس ها بر مبنای خاصی طراحی شده‌اند. شاید مقصد کارگردان چیز دیگری است که نباید به لباس اهمیت می داده است. اما وقتی زمان می شکند نگاه آدمی به دنبال درک یک مساله با نشانه های خاص خود است.

رضا آشفته

منابع:

ثعالبی، حسین بن محمد، ۱۳۷۲، شاهنامه کهن، پارسیِِ تاریخ غررالسیر، ترجمه سید محمد روحانی، مشهد: دانشگاه فردوسی.

حمیدیان، سعید، ۱۳۷۲، درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران: مرکز.

عادل، محمدرضا، ۱۳۷۲، فرهنگ جامع نام های شاهنامه، تهران: صدوق.

یارشاطر، احسان، ۱۳۶۸، «تاریخ ملی ایران»، تاریخ ایران، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، پژوهش دانشگاه کمبریج، ج ۳، ق ۱، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر.