جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

بوق, دود, زنده باد, مرده باد از تهران اومدی


بوق, دود, زنده باد, مرده باد از تهران اومدی

نگاهی به فیلم « به رنگ ارغوان», ساخته ابراهیم حاتمی کیا

۱) فیلم با «هوالحبیب» آغاز می‌شود، حرکت ماشین و پیمودن مسیر، یادآور شروع «ارتفاع پست» است.گزارش اول با «هو القادر» فرستاده می‌شود که خود در درون، استعاره‌ای است از قدرت و سیطره شهاب ۸ بر زندگی دختر. گزارش سوم با « هو الکاشف» و این پیام فرستاده می‌شود که سوژه کاملا تحت کنترل است و شهاب ۸ لحظه به لحظه به ارغوان نزدیک‌تر می‌شود. گزارش پنجم با «هو القاضی» و طرح این پرسش که آیا سوژه من ارغوان کامرانی است؟ به مافوق ارسال می‌گردد، دیگر نه از آن قدرت ابتدایی خبری هست و نه از آن کنکاش و جستجو. گزارش ششم با «هو العادل» آغاز و تقاضای بازگشت از ماموریت فرستاده می‌شود. حد فاصل گزارش ششم و هفتم همان جایی است که شهاب ۸ به خود فرصت شنیدن ندای درون را می‌دهد. وضعیت را قرمز گزارش می‌کند، خطری که ارغوان را تهدید می‌کند بی‌تابش کرده، شتاب و هراس (آنچه برای یک مامور اطلاعاتی ممنوع است) وارد کارش می‌شود، ابتدا با دستبند خود را به شکیبایی وامی‌دارد اما دلش کوچک‌تر از آن است که این خطر را تاب آورد. مامور وارد برزخ روح شده، مدام چهره دختر بر دیدگانش می‌نشیند اما هنوز تسلیم این عشق نشده است. بک‌گراند مانیتورش همچنان انبوه قبرهای خالی را نشان می‌دهد. ثانیه‌های برزخی به کندی می‌گذرد تا به آن سکانس فوق‌العاده می‌رسیم، شبی که مامور تصمیم به ترک شهر می‌گیرد و با واکنش ارغوان مواجه می‌شود. ارغوان: «تصمیم ات رو گرفتی، می‌خوای تنهام بگذاری؟ تا صبح نشده تو تاریکی برو. بلوط خانم اون قرآن‌ات رو بیار. هر کاری بگی می‌کنم فقط نذار پدرم کشته بشه.» اینجاست که مامور تصمیم‌اش را می‌گیرد و همه چیزش را در عشق فنا می‌کند. زندگی در سایه تقدیر اوست، تا جایی که حتی برای دیدن دختر مجبور است نقاب بر چهره گذارد و سرانجام پایان فوق‌العاده فیلم که با «هو القادر» و گزارش مامور جدید (فلق ۳) و سوژه جدید (هوشنگ ستاری) تماشاگر را به هیجان می‌آورد.

۲) حکایت، همان حکایت معروف و قدیمی است، ماندن در دو راهی عقل و دل. همگی می‌دانیم یک مامور امنیتی در هیچ کجای دنیا نباید در این موقعیت قرار گیرد، شغل او به‌گونه‌ای است که همواره باید جانب عقل را بگیرد و از احساسات (مخصوصا احساسی که با حوزه کاری‌اش خلط شود) دوری کند ولی مامور عاشق می‌شود و همه چیزش را پای این عشق می‌دهد، بهزاد در مواجهه با درخواست ارغوان که از او خواهش می‌کند اجازه ندهد پدرش کشته شود، تصمیم‌اش را می‌گیرد و عشق را به قیمت از دست دادن همه چیزهایی که در طول سال‌ها خدمت به‌دست آورده و می‌تواند در آینده بیشترش کند، انتخاب می‌کند. این انتخاب مرا یاد اعتقاد «اوشو» به فریبنده بودن عقل و منطق انداخت.

۳) سخت است فیلمسازی غریزی باشی و خود را فیلمسازی غیرحرفهای بدانی و سینما ابزاری برای بیان دغدغه‌هایت باشد و درست وقتی موفق می‌شوی دلمشغولی‌ها و آرمان‌هایت را در اوج پختگی و تکامل روی پرده به نمایش درآوری با این واکنش مواجه بشوی که «نمایش فیلم فعلا به صلاح نیست». سیر نزولی ابراهیم حاتمی‌کیا درست پنج سال پیش در چنین روزهایی رقم خورد، زمانی که «به رنگ ارغوان » اکران نشد و ابراهیم پر از حرف و در نهایت بی‌هدف شد، مسیر فیلمسازی‌اش عوض شد، خالق «خاکستر سبز»، «مهاجر»، «از کرخه تا راین»، «آژانس شیشه‌ای»، «روبان قرمز»، «ارتفاع پست» و... فیلم‌هایی ساخت که کوچک‌ترین نشانی از او در آنها نبود. حرف‌هایش را نمی‌فهمیدیم و مدام از خود می‌پرسیدیم: «آیا واقعا، دهه ات گذشته ؟» از پاسخ فرار می‌کردیم اما او با سرعت بیشتری به پاکسازی تمام خاطرات خوب گذشته مشغول بود تا جایی که در آخرین اثرش (دعوت) با انبوهی از ستارگان و کلی حاشیه کاملا نا امیدمان کرد، بعد از بیرون آمدن از سالن نمایش «دعوت» با خود گفتیم: «کاش دیگر فیلم نسازد».

۴) به تعویق افتادن نمایش «به رنگ ارغوان» از جهاتی نیز برای حاتمی‌کیا خوب بود، او فیلمسازی است که همیشه نسبت به جامعه و پیرامونش واکنش نشان داده، فیلم‌هایش متاثر از شرایط روز جامعه است، برخلاف عده‌ای که بعد از عدم نمایش فیلم در جشنواره بیست‌و‌سوم اعتقاد داشتند مضمون اجتماعی آن با گذشت زمان بوی کهنگی می‌گیرد و تاثیرش را از دست می‌دهد. به اعتقاد من نمایش «به رنگ ارغوان» در این مقطع زمانی مهم‌تر از نمایش‌اش در سال ۸۳ است. برای درک بهتر این استدلال، نامه حاتمی‌کیا به وزیر اطلاعات وقت را کنار محتوای فیلم بگذارید، حاتمی‌کیا در قسمتی از نامه‌اش به یونسی چنین گفته بود: «برادرم، بدانید من و شما از یک قبیله‌ایم، گرچه تلاش‌مان در دو ساحت متفاوت قرار دارد. شاید «به رنگ ارغوان» گل سرخ خارداری باشد که دل یاران را ریش کرده است ولی شما بدانید که من نیتی جز تقدیم گل سرخ نداشتم». آیا نیاز فعلی ما چیزی جز داشتن کمی اعتماد به هم و پرهیز از قضاوت‌های مغرضانه است؟ اینکه به راحتی افراد را به دو دسته حق و باطل تقسیم نکنیم و خود را در جبهه حق و رقیب (یا کسی که مانند ما نیست) را در جبهه باطل قرار ندهیم. تزریق چنین نگاهی در میان مردم (اعم از عوام و خواص)نیاز اصلی جامعه ماست.

در شرایطی که هر روز در صفحه اول روزنامه‌ها و سایت‌های مختلف خبری به یکدیگر شدیدترین تهمت‌ها را می‌زنیم و تمام تلاش‌مان حذف کسانی است که بسان ما نمی‌اندیشند و جور دیگری فکر می‌کنند، فیلمساز ما را دعوت به خویشتنداری می‌کند و می‌گوید، ممکن است کسی، دختر یک ضدانقلاب فراری باشد اما از سیاست دوری کند و ممکن است کسی مامور زبده اطلاعاتی باشد اما در یک ماموریت دل به یکی از سوژه‌هایش دهد و در پی کمک او برآید. اینکه ارغوان و پدرش و بهزاد، هر سه با تمام تفاوت‌هایی که دارند در یک مساله مشترک‌اند و آن تنهایی این سه نفر است. شاید اگر از این زاویه به داستان نگاه کنیم، عشق مامور به ارغوان و تاکید کامرانی (پدر ارغوان) به دیدن دخترش( حتی زمانی که مطمئن است روز دیدار او و دخترش، روز حراج اوست ) و التماس‌های شبانه ارغوان به مامور که او را تنها نگذارد و بماند، برایمان قابل هضم باشد.

۵) حاتمی‌کیا در یکی از شماره‌های مجله فیلم در زمان اکران «آژانس شیشه‌ای» چنین نوشته بود: «من هنوز جوان‌ام، یعنی هنوز به سن عقل نرسیده‌ام، قصد استراحت ندارم. اجازه بدهید تا عاقل نشده‌ام به ابراهیم وجودم متکی باشم.» به‌نظرم بزرگ‌ترین دستاورد سینمای ایران در سال ۸۸ (به‌رغم تمام کمبودها و ضعف‌ها) بازگشت دو فیلمساز بزرگ و محبوب روزهای گذشته (مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی‌کیا) به مسیری بود که علاقه‌مندان سینمای آنها انتظارش را داشتند، همانطور که کیمیایی با «محاکمه در خیابان» بازگشتی با شکوه به سینمای آشنای خود را داشت، حاتمی‌کیا نیز با «به رنگ ارغوان» خاطرات روزهای قبل از «به نام پدر» و «دعوت» را برایمان زنده کرد، می‌توانیم اینگونه بیندیشیم که او امسال «به رنگ ارغوان» را ساخته و از او انتظار داشته باشیم در همین مسیر بماند و ادامه دهد.

تیتر مطلب: از دیالوگ‌های فیلم

امیرعباس صباغ