جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تلقی هگل از آزادی


تلقی هگل از آزادی

برای درك معنا و جایگاه آزادی نزد هگل لاجرم به سمت نگرش وی در باب دولت, جامعه مدنی, نسبت فرد با روح مطلق و موارد دیگری از این دست رهنمون خواهیم شد به زعم هگل, آزادی همان اختیار در انجام عملی كه اراده می كنیم, نیست آزادی مجبور نبودن هم نیست, آزادی, خودمختاری است اما این كه معنا و تفسیر این خودمختاری چه می تواند باشد, در ادامه به تفصیل می خوانیم

مفهوم آزادی در تفكر هگل اهمیت بسیار دارد. در واقع او معتقد است كه آزادی، مفهوم محوری تاریخ بشر است. همچنین جوهره روح عالم را تلاش برای واقعیت بخشیدن به آزادی در تاریخ عالم می داند. شاید بتوان گفت كه این موضوع، علاقه اصلی هگل در فلسفه بوده است.

نظام هگل را باید به عنوان یك كل دریافت. از راه معرفت به اجزا است كه می توان به آموزه های دنیای هگلی دست یافت. فهم اندیشه او راجع به آزادی نیز از این قاعده مستثنی نیست. همچنین مسیر فهم این اندیشه، مستقیماً به قلمرو متافیزیك او رهنمون می گردد. پرسش اصلی در متافیزیك هگل این است كه «چگونه انسان می تواند در جهانی كه توسط قوانین ضروری اداره می گردد، آزاد باشد؟»

و البته خود این پرسش نیز ریشه در یكی از ایده های اصلی متافیزیك هگل دارد كه جهان را همچون روح و فرآیندهای آن را همچون پیامدهای قوانین منطق می نگرد؛ قوانینی كه اگرچه متعلق به حیطه منطق صوری نیستند، با این وجود، ضروری اند. اعتقاد به قوانین ضروری ممكن است از راه اندیشه ای راجع به علوم طبیعی پیدا شود كه در این صورت آن را «نظریه جبر فیزیكی» می گویند. علوم طبیعی، قوانین علمی را در توصیف علی پدیدارها ارائه می كنند. حال اگر این قوانین عام باشند، رفتارهای انسانی را نیز شامل می شوند، یعنی این رفتارها نیز تحت این قاعده در می آیند كه هر معلولی بالضروره از علت خویش ناشی می گردد و چنین قاعده ای مستلزم نفی آزادی است.

صورت دیگر اعتقاد به قوانین ضروری ممكن است از تفكری راجع به تاریخ نشأت گیرد كه می توان آن را «نظریه جبر تاریخی» خواند. آموزه های این نظریه كمتر مشروح و موشكافانه هستند. اصرار پیروان این نظریه بر آن نیست كه تك تك اعمال انسان جبری اند، بلكه نوعی ضرورت را بر تاریخ یا سرنوشت آدمی حاكم می دانند. آنان تغییرات عمده اجتماعی و رخدادهای عظیم انسانی را تابع علیت و بنابر این، ضروری می شمارند. این تحولات، معلول نیروهای عظیم غیرشخصی هستند كه فرد در مقابل آنها ناتوان است. روشن است كه بلافاصله عده ای چنین نظریه ای را غیر علمی می خوانند و به غیر تجربی بودن آن استناد می كنند. حال اگر واژه متافیزیكی را مترادفی برای اصطلاح «غیر تجربی» بدانیم، چنین نظریه ای متافیزیكی خواهد بود.

هگل البته با هر دو صورت نظریه های جبرگرایانه مذكور آشنا بود. مشكل برآمده از علوم طبیعی را وقتی مشغول مسأله غایت انگاری در «علم منطق» است، مورد نظر دارد. سؤال او در آنجا این است كه آیا ارائه تبیینی رضایت بخش در قالب علوم فیزیك و شیمی درباره انسانی كه به دنبال مقاصد خود در تكاپو است، ممكن خواهد بود؟ همچنین در مورد نظریه جبر تاریخی، دو صورت عمده، همانهاست كه هگل و شاگردش ماركس آنها را مطرح كرده اند و این دومی همانست كه می پندارد هگل روی سر خود ایستاده، ضمناً او را به نحو درستی وارونه كرده است!

نظر هگل این است كه عوامل اصلی تاریخ، افراد نیستند بلكه روح این یا آن ملت است. روح یك ملت است كه قوانین و رسوم آنها را می سازد و فرد در این جریان، ناتوان است. در واقع به نظر می آید كه فرد آن گونه كه باید، هستی مند نیست. افراد در صورت جوهری عمومی جهان، محو می شوند و سر آخر این كه افراد توان جلوگیری از آنچه باید ضرورتاً رخ دهد را ندارند.

پاسخ هگل به نظریه جبر فیزیكی آن است كه اعمال انسان هم باید در قالب توصیف مكانیكی و هم با نظر به غایات توضیح داده شوند. این پاسخ كافی باشد یا نباشد، باز می گردیم به تبیین هگل از آزادی انسان در ارتباط با جبر تاریخی. در این باب، هگل بیشتر در «فلسفه حق» و بخش سوم از «فلسفه روح» سخن گفته است. در «فلسفه حق» به نظر می رسد شكل كلی تنظیم مطالب كتاب نادرست باشد، زیرا با تبیینی راجع به آنچه هگل آن را «حق انتزاعی» می نامد، آغاز می شود و با بحثی راجع به خانواده، جامعه مدنی و دولت، پایان می پذیرد. هگل در اینجا امورات مربوط به افراد همچون حق مالكیت فردی و حق قرارداد را بدون حضور در حیطه دولت یا جامعه ای كه به هر نحو توسط حكومت اداره می گردد، محقق نمی داند. همچنین بحث از جرم و مجازات را پیش از مباحث دولت و اجرای عدالت می آورد.

اما باید گفت، به خلاف انتقادات، سیر استدلال هگل كاملاً منطقی است. در «فلسفه حق» دغدغه هگل، توضیح ماهیت حق یا قانون است. در این راه نظریاتی را كه مغایر با اندیشه خودش است می آورد و با نقد آنها به سوی نگاهی صحیح تر حركت می كند (روش دیالكتیكی) و شاید در همین سیر نقد و تعالی جستن، تلاش دارد مراحل كمال و كفایت مفهوم حق را نشان دهد.

با این مقدمات اكنون می توان به تلقی هگل از آزادی پرداخت. هگل به دفعات از مفهوم اراده آزاد سخن گفته است و این مستلزم مطالعه و تأمل بیشتر است. بسیاری متفكران، اراده را واسطه میان اندیشه و عمل دانسته اند. آنان مایلند نوعی نقش كنترل و یا راهبری به اراده نسبت دهند. هگل این معنا از اراده را نمی پذیرد. او اراده را به معنای «روح عملی به نحو كلی» می بیند. به نظر او درست نیست كه اندیشه را قوه ای بخصوص لحاظ كنیم و آن را از اراده متمایز بدانیم.

هگل اراده را امری آزاد می داند. این مطلب در «فلسفه حق» آمده است. اراده تا بدان جا كه در آن وحدت صورت و محتوا برقرار باشد آزاد است. این تلقی از فهم عامه مردم بسیار دور است. انسان آزاد هگلی، همان انسان عاقل است. منظور هگل صرفاً انسانی نیست كه به نحو قوی یا ضعیف اهل استدلال است، بلكه منظورش آن كسی است كه به حق و به نحو دقیق، به استدلال می پردازد.

هگل در اینجا بر دو نكته اصرار دارد: ۱- اراده مستلزم اندیشه ای محض راجع به «خود» است. اندیشه ای كه مطلقاً انتزاعی و كلی است. چنین اندیشه ای فاقد هر گونه محتوا می باشد. به نظر می آید در اینجا چیزی شبیه وحدت استعلایی تصورات كانت را در ذهن دارد. ۲- گونه ای محتوا را می توان برای اراده قایل شد. این محتوا شامل انگیزه ها، امیال و استعدادهاست. البته چنین محتوایی متعلق اراده نیست بلكه منظور هگل صرفاً آن است كه وقتی یك انسان به نحو عقلانی عمل می كند، نمی توان فاقد انگیزه و میل باشد. انگیزه و شوق، خون حیات فاعل است.

هگل در «فلسفه حق» به طور مستقیم به سراغ آنچه آزادی می داند نمی رود و این فهم مطلب را دشوارتر می سازد. عمل او در اینجا دیالكتیكی است و از راه بررسی نظراتی در باب آزادی كه به عقیده او نادرست هستند، صورت می گیرد. چارچوب بحث او در اینجا از راه تمایزی میان اراده ای كه فی نفسه آزاد است و اراده ای كه هم فی نفسه و هم لنفسه آزاد است، مهیا می گردد.

هگل اراده ای را كه فی نفسه آزاد است، اراده بی واسطه یا طبیعی می خواند. چنین اراده ای، گونه ای خاص از فعالیت عقلانی و در درجه ای بسیار پایین است. مطابق رأی هگل، این همان چیزی است كه مردم در نظر دارند وقتی می گویند، آزادی انجام كار است آن طور كه می خواهیم و این همان اختیار است. انسان آزاد بدین معنا كسی است كه به میل خود و بر اساس انگیزه هایش عمل می كند. چنین فردی البته از حیوانات متمایز است، از آن جهت كه از انگیزه های خود بالاتر می ایستد و آنها را به نحو دلخواه تعین می بخشد، یا چیزی را بر چیز دیگر ترجیح می دهد.

اما ضمناً چنین انسانی نمی تواند مطابق با هیچ اصل كلی ای عمل نماید. مثلاً نمی تواند بگوید: «من چنین خواهم كرد زیرا مرا خوشحال می كند.» این چنین اراده كردنی، متفاوت و متعالی است. به نظر هگل، اراده به معنای دلخواهی عمل كردن، معنای حقیقی آن نیست و فیلسوفانی كه چنین معنایی از اراده را در نظر داشته اند، به خطا رفته اند. به عقیده او، جبرگرایان محقند در این كه محتوای چنین اراده ای- انگیزه های گوناگون- از بیرون می آید و چنین محتوایی، متعلق به فعالیت خود مختار نیست.

هگل همچنین، آزادی را مجبور نبودن نیز نمی داند. آزادی، خود مختاری است. در آزادی اصیل، یك واسطه وجود دارد كه برانگیزه ها تأثیر می گذارد و آنها را همراه با پیامدهایشان مورد سنجش قرار می دهد و آن «خرسندی» است. هگل در آغاز به صراحت نمی گوید كه منظورش خرسندی چه كسی است، خرسندی فرد یا خرسندی عمومی، اما بعدها در فلسفه حق به طور موكد به خرسندی عمومی توجه دارد. این مطالب یادآور آن دیده معروف هگلی است كه حقیقت، همان كل است. آنچه ناقص است نمی تواند حقیقت باشد. مراتبی از نقصان البته در هر نگرشی ممكن است وجود داشته باشد و بنابر این می توان گفت و آن نظریه، كمتر یا بیشتر به حقیقت نزدیك است. به ازای هر نگرش ناقصی، نگاه متفاوتی هست كه فرا روی از آن به شمار می رود. این دومی، آنچه را كه در نگرش اول، محكم و استوار است، حفظ كرده و موارد غیرقابل اطمینان را حذف می نماید. در واقع، حقیقت نگرش اول، در فراروی آن قرار دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.