چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بوی خوب مهرگان آید همی
در سالهای آغازین دهه ۸۰، جشنوارههای ادبی را حال و روزی دیگر بود. در آن سالها، جایگاه اصلی عرضه تجربههای نوین ادبی و خودنمایی جوانان، جشنوارههای رنگارنگی بود که با فاصلههای کوتاه فریاد بلند خود را در گوش نهچندان سنگین تاریخ معاصر ادبی طنینانداز میکرد.
آن روزها حال و روز ادبیات نیز با این روزها متفاوت بود. جریانهای مختلف ادبی پرشور و اشتیاق، بازی ادبیات را جدی گرفته بودند و هر روز این جدیت خود را در صفحه روزنامهها، جراید، جوامع و نشریات مجازی فریاد میزدند.
شاعران و نویسندگان با انرژی فراوان دست به قلم میشدند و مطمئن بودند خیلی زود منتقدان ادبی، آثار ایشان را در بوته نقد میسنجند.
گاهی یک نقد منفی بر یک کتاب وقتی در یک روزنامه به چاپ میرسید جماعتی را به تکاپو میانداخت و موافقان آن جریان را میترساند که مبادا از اعتبار ایشان کم شود.
روزهای هفته سرشار بود از جلسات ثابت نقد ادبی که توسط روزنامههای کثیرالانتشار پوششی مطلوب دریافت میکردند. در آن فضای پرانرژی، جوانها بیشتر فعال بودند که نام خود و جریان ادبیشان بیشتر و طولانیتر بر سر زبانها باشد و یکی از آن کارها تلاش، رایزنی و خواهش برای برگزاری جشنوارههای ادبی بود.
آنچه سبب میشد آن روزها جشنوارهها بیشتر، منظمتر و پرشورتر باشند، همین انرژی نسبتا ارزانقیمت جوانانی بود که شاید هیچ چیز به جز یک سالن و چند لوح و جایزه ساده برای عرضه ادبی خود و همنسلان و همقطارانشان نداشتند.
از مهمترین جایگاههای تجلی این انرژیها، دانشگاهها بود. دانشجویان که از سالهای میانی دهه ۷۰ و با گسترش تحصیلات عالی قشر اعظم جوانان را تشکیل میدادند در کنار احساس وظیفه نسبت به تحولات تمام جنبههای فرهنگی، دریافته بودند که اگر بناست جریانهای عصیانگر و تازه ادبی جایگاهی برای بررسی داشته باشند چه جایگاهی بهتر از محیط علمی و دانشگاهی؛ و با این نگرش ِدرست بود که جشنوارههای ادبی دانشجویان کشور شکل گرفت.
در چنین شرایطی و در میان جشنوارههای مختلف دانشجویی ادبی کشور، نام یک جشنواره از سال ۸۱ و در پایتخت شعر و ادب ـ شیراز ـ خوش درخشید و نگاه صاحبنظران را به سمت خود فراخواند.
«مهرگان» نام جشنواره شعر و داستان دانشجویان علوم پزشکی کشور شد و این نام با تلاش دکتر کاووس حسنلی، دبیر علمی دوره نخست به بهانهای برای گردهمایی شاعران، نویسندگان و صاحبنظرانی بدل شد که هر کدام برای اعتبار یک جشنواره به تنهایی کافی بودند.
آنچه از روزهای نخست بر اقتدار مهرگان افزود، آن بود که در نگاه اول بسیاری گمان میکردند دانشجویان علوم پزشکی بضاعت علمی و اجرایی مناسبی برای برگزاری یک جشنواره معتبر ادبی ندارند.
اما برگزاری موفق و ارائه آثار مثالزدنی در دورههای اول و دوم این جشنواره سبب شد نام مهرگان در صدر جدول جشنوارههای ادبی دانشجویان کشور قرار بگیرد.
اغراق نیست اگر در جایگاه یکی از شرکتکنندگان و برگزیدگان این جشنواره مدعی شوم اعتبار علمی این جشنواره به حدی بود که دانشجویان وزارت علوم و دانشگاه آزاد بر آن غبطه میخوردند.
مهرگان دورههای اول، دوم و چهارم را در شیراز به دبیری علمی دکتر کاووس حسنلی، دوره سوم را در اصفهان به دبیری علمی علی خدایی و دوره پنجم را در تهران و دوره ششم را در اهواز با مسوولیت علمی نگارنده این سطور از سر گذراند و بحق کلکسیونی از نامها را در خاطرات خود حک کرد که شاید در ذهن هیچ جشنوارهای اینچنین تکرار نشدند.
هنوز هم که هنوز است وقتی بزرگانی که روزگاری مهمانان این جشنواره بودند را میبینم از من سراغ مهرگان و مهربانیاش را میگیرند.
نکته جالب توجه دیگر مهرگان، شاعرانی بود که در مسیر معروفیت خود از پلههای عناوین مهرگان بالا رفتند و روز اختتامیه را هنوز از بهترین خاطرات خود میدانند.
نامهایی چون سینا علیمحمدی، فاطمه اختصاری، سیدمهدی نقبایی، مهدی ملکعابدی، سیدحمید سهرابی، علیرضا رجبعلیزاده، آرش منصور گرگانی، یاشا نهرینی و سیدحمید شریفنیا تنها نامهایی بودند از میان کسانی که نام خود را در میان سیاهه برگزیدگان مهرگان به ثبت رساندند و به گمانم تکهای از قلبشان را با مهربانی این جشنواره گره زدهاند.
اما برگزاری این جشنواره از سال ۸۷ و به نام برگزاری منسجم جشنوارههای فرهنگی وزارت بهداشت در یک جشنواره متوقف شد.
جشنوارهای که هر سال مدتها بهانه شور و اشتیاق صدها دانشجو میشد و نهایتا با حضور ۲۰۰ نویسنده و شاعر و همراهی حدود ۲۰ داور و سخنران برگزار میشد، تبدیل به جزئی از یک جشنواره بزرگ شد.
آن روزها هر چه به عنوان نماینده منتخب دانشجویان خواهش کردم که این سفره معنوی و پربرکت را از ما نگیرید به گوش کسی نرفت و دیگر چند سال است که خبری از آن شور و اشتیاق نبود و من هم امید چندانی به ادامه ماجرا و احیای آن نداشتم.
اما همین چند روز پیش در تالار ابنسینا دانشگاه علوم پزشکی تهران و با همکاری معاونت فرهنگی وزارت بهداشت و دانشگاه علوم پزشکی تهران جرقه امیدی در هیات شب شعری دانشجویی با حضور دانشجویان علوم پزشکی سراسر کشور تجلی یافت.
در این همایش همچنین شاعران مهمانی چون ناصر فیض، سیداحمد حسینی، غزل تاجبخش و نرگس کاظمیزاده به شعرخوانی پرداختند.
در ابتدای این نشست همچنین رضا اسماعیلی از شاعران بنام و از متولیان فرهنگی وزارت بهداشت ابراز امیدواری کرد که این نشستها به صورت مستمر ماهانه برگزار شود و وعده داد که در نشست آینده برگزیدگان نشست حاضر معرفی شوند.
این شب شعر که با حال و هوای طنز هم آمیخته شده بود اگر چه چندان هزینه گزافی نبرده و با کمال سادگی به انجام رسیده بود، اما بهانهای شد برای این که چند سالی به عقب برگردیم و ابراز امیدواری کنیم که شاید مدیران عالی فرهنگی وزارت بهداشت کمکی کنند تا باز هم در روزهای پاییز فضای فرهنگی دانشگاههای کشور سرشار شود از بوی مهر و باز هم دانشجویان زمزمه کنند که «پادشاه فصلها پاییز...».
تا باز هم ادیبان کشور باور کنند که بحق دانشجویان علوم پزشکی میتوانند بهترین باشند. حتی آن گاه که تنهایند. ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم.
● دو شعر از نیلوفر اعتمادی از دانشگاه علوم پزشکی گیلان
از فرطِ تو
در خیابانهای یک طرفه دنبال تو میگردم
در بوقِ هر ماشینی که زیر پایم میایستد.
با رانندهها از تو حرف میزنم
با رانندهها که تو را نمیشناسند
و برایشان فرقی نمیکند
چشمهای تو چه رنگی ست
زیر همه مبلها را نگاه میکنم
به دیوارهای خانه عکست را نشان میدهم
به فرشها جای پایت را
دلم خوش است
به لباسهای چرکی که روی هم انبار میشوند
تا با ماشین لباسشویی بروم دنبالِ عطر پیراهنت...
چرا تو نباید در کشوی کمد باشی
در چینهای خسته پرده
و میزی که هر صبح خودم برای صبحانهات میچینم
خودم که در آینهها تمام قد میایستم
خودم که در آینهها تمام قد گریه میکنم
فرقی نمیکند چطور آرایش کنم
شالم چه رنگی باشد لاکم چه رنگی
وقتی نیستی لعنتی
نیستی...
تهران
تهران با همه بزرگیاش در حقِ من پدری نکرد
تهران که مردی چاق
با موهای جوگندمی بود
و هر وقت صدایش زدم
تنها تعداد ماشینهایش را به رخم کشید
و حلقه حلقه دود
از پیپِ چوبیاش نشانم داد
بیآنکه سهمی در سرفههایم داشته باشد.
تهران، مردی با زیر شلواری راه راه بود
که بارها روی پاهایش گریه کرده بودم
وقتی دلم میخواست زندگی کنم اما نشد
وقتی دلم میخواست بمیرم اما نشد
وقتی دلم تنگ بود
و مثل مانتویی از مُد رفته
از پشتِ ویترین مغازهها جمع میشدم...
من در حالِ دور ریختن
و در حالِ دور شدن بودم
کسی صدای من را نمیشنید
تنها بوق بوق بوق
و شهر انگار فقط چشمی بود
که از پشتِ یک جفت لنز خاکستری نگاهم میکرد!
دکتر محمدرضا شالبافان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست