یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

تطهیر روح با آب حوض


تطهیر روح با آب حوض

بین سه گانه «دختری با کفش های کتانی», «دیشب باباتو دیدم آیدا» و «من ترانه پانزده سال دارم» اگر این آخری یعنی «من ترانه پانزده سال دارم» را به عنوان شاخص ترین اثر در پرونده هنری رسول صدر عاملی فیلمی با سویه انتقادی نسبت به اجتماع و با داستانی محکم و باورپذیر بدانیم, دلیلی ندارد که انکار کنیم اولین نکته متبادر به ذهن از دیدن «زندگی با چشمان بسته», درواقع «زندگی» فیلمساز در جامعه «با چشمان بسته» است زندگی در میان واقعیت هایی که صدر عاملی چشمانش را به روی آنها بسته است

بین سه گانه «دختری با کفش های کتانی»، «دیشب باباتو دیدم آیدا» و «من ترانه پانزده سال دارم» اگر این آخری یعنی «من ترانه پانزده سال دارم» را به عنوان شاخص ترین اثر در پرونده هنری رسول صدر عاملی؛ فیلمی با سویه انتقادی نسبت به اجتماع و با داستانی محکم و باورپذیر بدانیم، دلیلی ندارد که انکار کنیم اولین نکته متبادر به ذهن از دیدن «زندگی با چشمان بسته»، درواقع «زندگی» فیلمساز در جامعه «با چشمان بسته» است؛ زندگی در میان واقعیت هایی که صدر عاملی چشمانش را به روی آنها بسته است.

فیلم روی پرده رسول صدر عاملی، نمایی سیاه و تلخ از جامعه سنتی ایران را نشان می دهد؛ پدر و مادرهایی که فرزندان شان را نمی شناسند، آنها را از محیط خانه و خانواده فراری می کنند و قدرت ایستادن در مقابل بچه های امروزی شده ماجراجوی شان را از دست داده اند. پدر و مادرهایی که در مقابل موج های پیشروی کننده دریایی که فرزندان شان می خواهند با لذت تجربه آن، از خواب کرخت آلوده نسل والدین شان بگریزند، مرتب عقب نشینی می کنند.

خواب نسل گذشته یا همان پدر و مادرهای جوانان امروز، به قدری سنگین است که برای تلنگر خوردن شان قربانی لازم است... اینها البته همه واقعیت هایی هستند که کمابیش در جامعه پیرامون ما جریان دارند اما انتخاب مصادیق و نوع پرداخت و ساختار دراماتیکی که فیلمنامه محمود اربابی برای تصویر کردن مصداق های این واقعیت فراهم آورده، به بیراهه رفته است.

صدر عاملی در فیلم جدیدش برش هایی از زندگی شخصیت هایی در یک محله قدیمی تهران را نمایش می دهد تا دست آخر بگوید «با چشمان بسته زندگی نکنیم. چشم هایمان را به روی واقعیت ها باز کنیم و درست قضاوت کنیم»، اما به لحاظ ساختار و روایت اثر هم، به قدری در قیچی کردن و بریدن تصاویر و روایت خود زیاده روی کرده که بیننده را در پیوند زدن مضامین، سیر حوادث و ارتباط بین وقایع و شخصیت ها دچار مشکل می کند.

به این ترتیب فیلمساز، چه خود و به عمد، و چه ناخواسته، بیننده اثرش را هم با چشمانی بسته از میان حوادث و اشخاصی که عمق و بی رمق عبور می دهد که نتیجه اش می شود: شخصیت پردازی ناقص، حفره های روایی متعدد و عدم پیوند منطقی بین اجزاء فیلم.

قصه «زندگی با چشمان بسته»؛ فیلمی که به دلیل ناباورپذیری اش گویی جایی بین مرز واقعیت و خیال مانده، از نوجوانی پرستو و در دل زندگی او و هم محله ای ها و دوستان اش در یک فضای کاملا سنتی شروع می شود و با افتادن پرستو در جریاناتی که از نگاه مردم محله، او را دختری ناموجه و با رفتارهای ناپسند می سازد، ادامه می یابد، اما از همان ابتدا بیننده را با سؤال های بی پاسخ بسیاری روبه رو می کند.

برادر محبوب و به اصطلاح «یک روح در دو بدن» پرستو ،جایی روی آب است. درحالی که نامه نگاری بین این دو شخصیت و نوع ارتباط و مکالمات آنها بخشی مهم و شریف از ظرفیت دراماتیک کار را به دوش دارد، نویسنده فیلمنامه بعضی بدیهیات منطق روایت را به هم ریخته و با اینکه این پاسخگویی، نه تعلیق است و نه روشن شدن اش در یک مرحله خاص کمکی به اصل ماجرا می کند، بیننده تا اواسط داستان هم متوجه نمی شود مسافرت و غیبت علی چه ربطی با دریا دارد؟ و وقتی هم باز می گردد، مشخص نمی شود که برای چه بازگشته؟ آمده تا برای همیشه بماند؟ یا برای تازه کردن دیدارها آمده و دوباره به سفر دریایی اش برخواهد گشت؟ این کار چگونه کاری است که (طبق اطلاعاتی که از فیلم در می یابیم) در تمام این شش سال، او را از مسافرت به ایران و دیدن خانواده اش محروم کرده است؟

اطلاعاتی که از دلیل دوستی بیتا و پرستو داده می شود هم آن قدر ضعیف است که دلیل این همه علاقه و وفاداری را نمی فهمیم. درست عکس تصویری که از دوستی پریسا و پرستو داده می شود و کاملا واضح و روشن درک می کنیم که چرا این دو شخصیت تا این حد صمیمی اند زیرا به همه مؤلفه هایی که برای شکل گرفتن چنین ارتباط دوستانه ای لازم است اشاره می شود.

ما حتی نمی فهمیم واقعیت رابطه مقدم و پرستو چیست؟ آیا مقدم فقط برای راضی کردن پرستو به ازدواج است که این همه پول خرج کرده و سکه داده و سند ملک به نام پرستو زده؟ اگر مقدم تا این اندازه به پرستو علاقه مند است چرا هیچ عکس العملی در قبال لاابالی گری های او ندارد و فقط وقتی مردم محله می خواهند علیه پرستو استشهاد محلی تنظیم کنند، وارد ماجرا می شود؟

متوجه هم نمی شویم نوزاد بیتا چرا مرده؟ و تقصیر بیتا در این میان چه بوده که جایی بعد از افشای مرگ نوزاد توسط امید به آن اشاره می شود؟ اصلاً امید از کجا مطمئن است که پرستو هیچ نقطه مبهمی در زندگی اش ندارد؟ او از کجا به این بصیرت رسیده؟ چرا امید عاشق تا به حال تلاشی برای کمک به پرستو نکرده؟ چرا با اینکه نشان دادن چند ثانیه ای بازیگر نقش وکیل هیچ کمکی به روند دراماتیک فیلم نمی کند، فیلمنامه نویس و کارگردان بر نشان دادن همین چند ثانیه اصرار دارند؟ و... و... سؤال هایی از این دست در کنار شخصیت پردازی ضعیف و سردستی از آدم ها که حتی درباره پرستو هم به طرح روشنی نمی رسد، به منزله لکنت های متوالی فیلم در مقاطع مختلف، آزار دهنده اند. این آزاردهندگی تا جایی جلو می رود که قوام نیم بند ماجرا هم که از مقطع ورود فعال علی در نقطه مقابل انفعال و بی تأثیری پدر و مادر، اتفاق می افتد، با پایان بندی غیرقابل درک مرگ علی به افول می گراید و به موازات آن نقطه های ابهام را هم بیشتر می کند.

از بعد محتوا و تأثیرگذاری نیز از طرف دیگر، نگون بختی بیتا، سرخوردگی پرستو از توبیخ انضباطی در دانشگاه که خودش مسبب اش بوده، هوسبازی مقدم که بعد از سیاه کردن بخت بیتا حالا برای اضافه کردن پرستو به مجموعه زن هایش تلاش می کند، به مثابه دلایلی توجیه کننده ارتباطات خارج از عرف و سنتی که از پرستو سر می زنند، عنوان شده و در سیر فیلم، گویی به صورت اصولی خدشه ناپذیر برای تمسک در مقابل هرگونه مخالفت با این رفتارها درآمده اند. روح سیطره این اجبار ناگزیر در بازی کنار حوض و گفت وگوی پرستو و علی درمورد رفتن علی هم مورد اشاره قرار می گیرد تا گفته شود همه به نوعی از محیط خانه و خانواده و محیط زندگی شان فراری اند و بهانه اصلاً اهمیتی ندارد. مهم رفتن و فرار کردن است.

پرستو حالا تبدیل به دختری شده که مایه آبروریزی و سرافکندگی است. دختری که مردان زیادی را بازی می دهد، قرارهای شبانه مشکوک و تا دیر وقت با آنها می گذارد و با بی پروایی تمام، هر شب درست وسط میدان محله، از یک ماشین جدید پیاده می شود و با یک آدم جدید خداحافظی می کند. اما فیلمنامه به شدت اصرار دارد تا با فرو بردن سر پرستو در آب حوض، او را تطهیر کند و به پدر و مادر و برادرش بقبولاند هیچ کدام از کارهایی که پرستو کرده خارج از عرف و شرع نیست و او «هیچ وقت دختر بدی نبوده است.»

زندگی با چشمان بسته از این زاویه نگاه، فیلمی اباحه گر است. الگویی که سعی می کند به بیننده خود بباوراند نباید به بهانه ترس از غرق شدن، مانع تجربه کردن دریا از سوی جوانان مان شویم. گنجاندن گفت وگوی خواهر و برادر برای نگرانی علی از غرق شدن پرستو در دریا و ابراز جسارت پرستو برای فهمیدن دریا به واسطه تجربه کردن اش، در کنار استفاده آگاهانه از صدای امواج دریا به منزله نماد تلاطم و سرکشی در بعضی پلان های فیلم هم دقیقاً با همین هدف صورت گرفته است.

و اصولاً معلوم نیست مرز بین «بد بودن» و «بد نبودن» در جهان نگرش فیلم چیست؟ و چرا دختری مثل پرستو باید بی گناه و معصوم جلوه داده شود؟ و چرا ریز و درشت هر آنچه در اطراف پرستو است باید جمع شوند و دست به دست هم بدهند که پرستو دختر خوب و سربه راهی باقی بماند؟ (آن هم در چرتکه مردم محله و نه ملاک واقعی ای که زعم نویسنده فیلمنامه است، چون ظاهراً نگاه فیلمنامه نویس به خوب یا بد بودن با مردم محله متفاوت است) و این سؤال وقتی جدی تر مطرح می شود که در پایان فیلم این محیط اطراف پرستو است که با او کنار آمده و تسلیم می شود نه پرستو با محیط اطراف اش و معیارهای جامعه.

از این بابت، فیلم صدر عاملی که درعین قدرت کارگردانی اش- در استفاده هنرمندانه از عناصری مثل صدا، نور، قاب بندی های زیبا، ریتم مناسب و استفاده بجا و خوب خصوصاً از حامد بهداد که در این فیلم سر و شکل حرفه ای تری از بازیگری اش را نشان داد- به هر دلیلی فیلمنامه ای را جلوی دوربین برده که با وجود شاعرانگی زیبا در تصویر ارتباط خواهر و برادر، هم سابقه او به عنوان یک فیلمساز قصه گو را زیر سؤال می برد و هم به خاطر تلاش در جهت مطهر نشان دادن دختری با ویژگی های پرستو و محکوم کردن آدم های دور و برش فیلم خوبی نیست.

شیدا اسلامی