شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نخبگان و حقارت


نخبگان و حقارت

برازندگی این سوال همیشه مطرح بوده است که مبنای تعارض غالب نخبگان کشورهای جهان سوم با غرب در چه می باشد

برازندگی این سوال همیشه مطرح بوده است که مبنای تعارض غالب نخبگان کشورهای جهان سوم با غرب در چه می‌باشد. این عملا مشهود و پرواضح است که در کثیری از جوامع جهان سوم نخبگان به‌عنوان یک حکمیت اجتماعی به‌شدت غرب را مورد چالش و نقد قرار می‌دهند. آنچه از عمومیت برخوردار است وجود نقد می‌باشد.

البته در این جوامع بخشی از نخبگان غرب را مسوول ضعف و عقب‌ماندگی مزمن و فزاینده می‌یابند و بخشی دیگر هم نگاه را متوجه داخل ساخته و مولفه‌های تاریخی بالاخص خصلت‌های فرهنگی را متمایز می‌سازند. هرچند که بخشی دیگر هم به هر دو گزینه توجه می‌کنند و نگاه ترکیبی را شایسته‌تر می‌یابند. اما جدا از تمام این تمایزات آنچه محرز است این نکته می‌باشد که غرب‌ستیزی یک ارزش محسوب می‌شود. اما چرا این همه زیبنده است که نخبگان به نقد جغرافیایی دیگر بپردازند. سوال اصلی این است که مخالفت نخبگان برخاسته از احساس حقارت است یا برآمده از وقوف به شایستگی و اعتبار علمی، معنوی و مادی غرب. آنچه شاید به راحتی بتوان آن را پاسخ داد، همین سوال است. با توجه به اینکه نخبگان در کشورهای جهان سوم به تاریخ خود کمتر آشنایی دارند و درک آنان از تاریخ جوامع خود کاملا گزینشی بوده و به شدت مخدوش و غیرتحلیلی است، باید به این نتیجه رسید که اینان کمترین توجهی و اصولا درکی از اعتبار اجداد خود ندارند. اگر هم زمانی در این رابطه به سخن‌سرایی می‌پردازند، می‌بایستی از روی احساس ناچاری یا منافع شخصی باشد و کمتر به مقوله اعتقاد و ارزش مرتبط است. «با توجه به این نکته است که می‌بایستی به این نتیجه تاسف‌بار رسید که در بسیاری از کشورهای جهان سوم نخبگان در تمامی قلمروها به لحاظ احساس حقارت است که به سوی جوامع توسعه یافته صنعتی به پرخاش می‌پردازند.

به لحاظ همین احساس است که در بسیاری از این جوامع ناسیونالیسم منفی به شدت مقبولیت دارد. در این جوامع با نفی دیگران و دیگر جوامع است که سعی می‌شود حس وطن‌پرستی متجلی شود. تلاشی نمی‌شود که با بهبود شرایط اجتماعی- اقتصادی این احساس ایجاد شود که ضرورت وطن‌پرستی و ارزش قائل شدن برای آن به‌وجود آید. گستردگی ناسیونالیسم منفی به ضرورت بعد و حس مقاومت و کمبود در بین نخبگان است. اما آنچه جلوه این پدیده‌ها را بسیار و بیش از واقع حزن‌‌انگیز می‌کند، علت حیات یافتن آن است.» بسیاری از نخبگان که تجربه زندگی در جوامع خارج از جغرافیای خود را تجربه کرده‌اند یا حداقل آشنایی آکادمیک یا محاوره‌ای با آن دارند، به لحاظ دستاوردهای فزاینده تکنولوژیک این جوامع است که خود را در موقعیت انفعالی می‌یابند. آنان با نگاه به این جوامع و اینکه بالاخص در سده‌های اخیر چه تحولات چشمگیر تکنولوژیکی‌ای که در این جغرافیا به‌وقوع پیوسته است، احساس غبن را در خود می‌یابند. این خود حکایت از سطحی بودن این نخبگان و علت اصلی گستردگی بی‌اعتقادی و بی‌اعتمادی به آنان از سوی توده‌هاست. اینان حتی از درک این مهم غافل هستند که از خود بپرسند چرا جوامع غربی به این درجه از توسعه و ترقی تکنولوژیک رسید‌ه‌اند. اگر این سوال پرسیده شود محققا ضرورتی برای وجود حس مقاومت نیست. نخبگان در بسیاری از جوامع جهان سوم هیچگاه به این فهم نرسیده‌اند که آنچه در مورد غرب باید توجه آنها را جلب کند، پویندگی، کیفیت بالا و عمق حیات ارزشی و علمی در این جوامع است. آنچه این نخبگان باید به آن حسادت و احساس مقاومت کنند این است که چرا جوامع جهان سوم بی‌بهره از افرادی از قبیل ارسطو، روسو، مارکس، هگل و وبر است.

این افراد بودند که با اندیشه‌های خود فرصت رشد و تحول سیاسی را در این جوامع پدید آوردند. در کنار اینان افرادی از قبیل گالیله، داوینچی، مادام کوری و بیل گیتس فرصت تعالی تکنولوژیک را برای غرب با اندیشه‌ها و توانمندی‌های خود به‌وجود آوردند. نخبگان جهان سوم اگر به این فهم برسند که اعتبار و عظمت غرب به لحاظ وجود اندیشمندان و متفکرانش می‌باشد، طبیعتا ضرورتی برای حقارت نمی‌یابند بلکه به این نقطه خواهند رسید که آنان نیز می‌توانند با ایجاد فرصت در جوامع خود برای شکوفایی فکری و علمی، مشاهده‌گر تعالی جوامع جهان سوم باشند.

اما آنچه به وضوح مشهود است این واقعیت است که در جوامع جهان سوم، نخبگان چون آگاه هستند که اگر فرصت برای رشد و نمو افکار و اندیشه بومی فراهم شود این احتمال وجود دارد که آنان جایگاه خود را که ناشی از وابستگی فزاینده به ساختار قدرت و بهره‌مندی غیرانسانی و تبعیض‌آمیز از منابع جامعه است از دست خواهند داد. پس شایسته و پرسود می‌یابند که همچنان آدرس غلط بدهند و اجازه ندهند که مردم و توده‌ها به این درک برسند که علت برتری و اعتبار غرب، اندیشه‌ها و افراد هستند. تکنولوژی در خلاء رشد نمی‌یابد بلکه حضور خود را کاملا مدیون وجود فضای اندیشه‌پرور و حامی خردورزی است.

دکتر حسین دهشیار