شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
فرهنگ نداشته شهرنشینی ما
استادی داشتیم که همیشه توصیه میکرد اگر در جمعی مشغول سخنرانی کردن بودید، هیچ وقت صحبتهای خود را با گفتن این جمله که اجازه دهید داستانی را برای شما بگویم یا اجازه دهید مثالی بزنم ادامه ندهید.
استدلالش هم این بود که شاید یکی مزهپراکنی کند و از وسط جمعیت بانک برآورد که اجازه نمیدهیم، آن موقع چه خاکی بر سرتان میریزید؟ ده، دوازده سالی از آن زمان میگذرد و طی این مدت همیشه این گفته استاد آویزه گوش من بوده، تا در زمان سخنرانی قطعا به کار گیرم ولی افسوس و صد افسوس که از آن موقع تا به حال حسرت یک سخنرانی به دل من مانده است.
● شباهت من و نیوتن
میگویند نیوتن وقتی سیبی از درخت به زمین افتاد پی به جاذبه زمین برد و مخترع ماشین بخار وقتی به کتری در حال جوش نگاه میکرد به کشفش رسید و من وقتی که پوشک کثیف یک بچه پروازکنان به شیشه جلوی خودروام چسبید، موفق به کشف ۳ نکته مهم شدم، سوم اینکه وجود شیشه جلو برای خودروها تا چه اندازه مهم و حیاتی است، دوم اینکه ما چقدر آدمهای با فرهنگی هستیم و در نهایت اولین و مهمترین کشف من این است که دیگر نگران اتمام ذخایر نفتی کشور عزیزمان نیستیم، چون کالای صادراتی جایگزین نفت را پیدا کردیم، ما میتوانیم از طریق فروش لوحهای فشرده آموزش فرهنگ شهرنشینی به مردم تمام دنیا درآمدی معادل درآمد فروش نفت را داشته باشیم.
● ماجرای تهرانگردی
هر چقدر که بگوییم ما آدمهای بافرهنگی هستیم و از فهم و کمالاتمان تعریف کنیم، باز هم کم گفتهایم، اما چه شد که این موضوع کهنه و نخنما فرهنگ نداشته شهرنشینی به ذهن من خطور کرد؟
همه چیز از یک تهرانگردی شروع شد هر چند این تهرانگردی هم بد مرضی است که به جان ما افتاده، اما برای من هم فال است و هم تماشا.
از اول داستان بگویم، تصمیم گرفتم سری به خیابانها و کوچههای تهران بزنم که شاید سوژه نصفه و نیمهای پیدا کنم و کارم راه بیفتد، پس رفتم تهرانگردی، البته متفاوت با گذشته، این بار نه با اتوبوس و تاکسی و پای پیاده، بلکه با ماشین خودم!
خیلی وقت بود که خیابانهای تهران را در روشنایی روز ندیده بودم، فکر پیدا کردن سوژه نگاهم را به اطراف دقیقتر کرده بود، فکر نمیکردم سوژهای پیدا کنم اما الی ماشاءالله از هموطنان عزیز که نصف بیشتر کارهایشان سوژه بود! از تاکسی گرفتن و دویدن دنبال تاکسی و پارک دوبله و آویزان شدن به میلههای اتوبوس و ریختن آشغال در معابر و داد زدن و دادن القاب مختلف به همدیگر و بد و بیراه گفتن به ماشینهای در حال عبور و درگیر شدن با یکدیگر و پرتاب آب دهان در امتداد ۴ جهت اصلی و بوق زدنهای بیمورد و تنهزدن آدمها به همدیگر و لایی کشیدن ماشینها در خیابانهای کمعرض و ویراژ دادن اتوبوسها با شبهآدمهای آویزان در آن و لباسهای بیگانه با فرهنگ ما و ماجراهایی شبیه پرتاپ پوشک از شیشه ماشین که قبلا عرض کردم و... وضعیت رانندگی موتورسواران عزیز که خود یک فاجعه به تمام معنی بود، ذوق مرگ! شده بودم از این همه سوژه و نمیدانستم اول در مورد کدام یک از آنها بنویسم که یکدفعه دیدم بالای پل پارکوی هستم، همانجا بود که نگاهم به مردم و کارهای آنها تغییر کرد، نه که از بالا (به خاطر ارتفاع پل) به قضایا نگاه میکردم همه چیز فرق کرده بود، طرز فکرم حداقل هفت، هشت متری ارتقا پیدا کرده بود، به همین دلیل خیلی راحت فهمیدم که همه این مسائل به هم ارتباط دارند، در همین آن صدایی در گوشم پیچید که مرد حسابی پوشک بچه و محتویات داخل آن چه ربطی به مثلا پارک دوبله دارد؟
بعد از این سوال سکوت همه جا را فرا گرفت، جنبندهای تکان نمیخورد و کسی پلک هم نمیزد، نفسها به شماره افتاده بود، همه منتظر پاسخ من بودند، خوشبختانه هنوز بالای پل بودم و سطح فکر من هم هنوز بالا بود! پس سریع گفتم: «همه اینها مربوط به فرهنگ نداشته شهرنشینی ماست» همان صدا این بار محکمتر گفت: «پس تو هم فهمیدی» و من پشتم لرزید.
چون اصولا فهمیدن چیز خوبی نیست. اجازه دهید داستانی را با ذکر این نکته که تمام شخصیتهای آن واقعی هستند برای شما تعریف کنم، (حالتان گرفته شد، نه؟ صدایتان به من نمیرسد که بگویید نه نمیگذاریم، خاطرهای که اول مطلب برای شما گفتم حتما یادتان هست!) و اما داستان ما از اینجا شروع میشود که ...
... فعلا داستان را نمیگویم، اصرار نکنید نمیگویم، اصلا بیخیال، ما امروز داستان گفتنمان نمیآید! خودتان را اذیت نکنید، ادامه مطلب را بخوانید.
● ارتباط شیشه ماشین با زیرسیگاری
اصلا مگر تقصیر ماست که شیشه ماشینها از زیرسیگاری آن بزرگتر است؟ خوب شما هم اگر جای یک ته سیگار بودید ترجیح میدادید از شیشهای به آن بزرگی از ماشین خارج شوید یا در زیرسیگاری کوچک آن له شوید؟ باید خوردو سازهای عزیز ما خودروی طراحی کنند که داخل آن سطل زبالههای بزرگی باشد که این گونه مسائل پیش نیاید، ما خودمان دیدیم که یکی از همکاران ما یک سطل زباله داخل خودرواش گذاشته بود و همیشه آشغالهایش را آن تو میریخت و سطل زباله را ساعت ۹ شب دم در منزلشان میگذاشت.
به دلیل وجود همان سطل زباله این همکار ما نه تنها ته سیگارش را از شیشه ماشین به بیرون پرتاب نمیکرد، بلکه?اصلا سیگار نمیکشید!
تصور میکردید وجود یک سطل زباله ناقابل تا این اندازه در فرهنگ آدمیان اثر گذار باشد.
● مردم بیفرهنگ سرزمین دور
اصلا این مشکلات همه جای دنیا هست، یک بار که اشتباها ما را برده بودند به یک جای خیلی خیلی دور، فهمیدیم مردم بیفرهنگ آنجا چقدر بیسواد و بیعرضهاند! یک هفته در خیابانهای آنجا چیزهای دیدیم، که بازگوکردن هرکدام از آنها به اندازه صدها لطیفه خندهدار است، اصلا حیف از این همه ماشینهای آخرین مدل که زیر پایشان بود، هیچ کدامشان بلد نبودند لایی بکشند با کاربردهای کشیدن ترمز دستی ماشین در حال حرکت هم بیگانه بودند، موتورسوارهای آنها هم به جای آنکه کلاههای موتورسواری خود را به فرمان موتورشان آویزان کنند اشتباها کلاه را روی سرشان گذاشته بودند!
مردمان بیکار آنجا سیگارهای خود را در جاسیگاری و زبالههای خود را در سطل زباله میریختند، از همه بدتر ایستگاه مترو و صف اتوبوس آنها بود، همه مثل بچههای کلاس اولی پشت سر هم میایستادند و سوار اتوبوس یا مترو میشدند، مردمان آنجا فشار زیادی را تحمل میکردند و از ترسشان دم نمیزدند، بیچارهها به خاطر ریختن زباله داخل خیابان جریمه میشدند، آنها خیلی بدبخت بودند و هرچقدر هم سعی میکردیم با زبان شیرین و سلیس فارسی ارشادشان کنیم فایدهای نداشت و فقط میگفتند: «no understand »
● میدانیم و عمل نمیکنیم
نور به قبرت ببارد شاعری که گفتی: «شهر ما، خانه ما» اگر چه از دیوان ننوشته این شاعر همین تکبیت در دسترس است، اما به اندازه سایر دیوانهای موجود در دنیا محبوبیت دارد! راستی چرا ما شهر را خانه خودمان نمیدانیم (از این بگذریم که ما اصلا خانهای نداریم و کل شهر را مثل خانه خودمان میدانیم).
نمیدانم چه بگویم، فقط مطمئنم که ما همه این چیزها را میدانیم و عمل نمیکنیم، میدانیم پرتاب زباله از شیشه ماشین و ریختن آشغال در معابر نادرست است، اما باز هم انجام میدهیم، میدانیم لایی کشیدن با خودرو و موتور خطرناک است و باز هم میکشیم، میدانیم تنهزدن به دیگران بیادبانه است اما باز هم میزنیم، الفاظ بد و رکیک را خوب میشناسیم اما باز هم به کار میبریم، میدانیم پارک خودرومان جلوی پارکینگ مردم یا دوبله کنار خیابان چه مزاحمتهایی را برای دیگران ایجاد میکند اما باز هم هرجا دلمان بخواهد پارک میکنیم، میدانیم و میدانیم و همه چیز را میدانیم اما عمل نمیکنیم، شاید هم درست آموزش ندیدهایم اما انصافا برای درستشدن وضعیت فرهنگی خودمان منتظر تغییر دیگران نباشیم و مدام از روی دست دیگران کارهای بدشان را تقلید نکنیم، ضمنا درخصوص تغییر فرهنگ رفتاری دیگران دست به اجتهاد نزنیم.
● داستان ما و لاکپشتها
لطفا بیایید از خودمان شروع کنیم هر چند که حکایت ما هم شده حکایت همان لاکپشتهایی که میخواستند به پیکنیک بروند، میدانم داستان لاکپشتها را نشنیدهاید پس بخوانید.
یک روز لاکپشتها تصمیم گرفتند به پیکنیک بروند، از آنجا که لاکپشتها به صورت طبیعی در همه موارد کند عمل میکنند ۷ سال طول کشید تا آماده سفر شوند، بعد از ۷ سال خانواده لاکپشتها خانه را به قصد پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند، بالاخره در دومین سال سفر خود مکان مناسب و خوش آب و هوایی را برای اقامت پیدا کردند، حدود ۶ ماه مشغول تمیز کردن محوطه بودند، اما سبد پیکنیکشان را که باز کردند تازه متوجه شدند که همراه خود نمک نیاوردهاند و میدانید پیکنیک بدون نمک هم یعنی فاجعه، بعد از یک بحث طولانی جوانترین لاکپشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد، اما لاکپشت کوچولو گفت: «فقط به یک شرط میروم که تا برگشتن من کسی چیزی نخورد»، بقیه لاکپشتها قبول کردند و لاکپشت کوچولو برای آوردن نمک راهی شد، ۳ سال گذشت... ۵ سال... ۷ سال گذشت، ولی لاکپشت جوان هنوز برنگشته بود، پیرترین لاکپشت که دیگر نمیتوانست تحمل کند ساندویچی برداشت و شروع کرد به خوردن، در این هنگام لاکپشت کوچولو فریادزنان از پشت بوته بیرون پرید و گفت: «دیدید؟ میدونستم منتظر من نمیمونید، حالا که اینجوری شد من هم نمیروم نمک بیاورم.»
نتیجه غیراخلاقی داستان این است که بعضی از ما کل زندگیمان صرف انتظار کشیدن برای این میشود که دیگران به تعهداتی که از آنها انتظار داریم عمل میکنند یا نه ؟ و آنقدر نگران کارهایی هستیم که دیگران انجام میدهند، که عملا خودمان هیچ کاری انجام نمیدهیم، اما بدون نتیجه اخلاقی که نمیشود، پس نتیجه اخلاقی این داستان و کل این مطلب این است که اگر قصد داشتید به پیکنیک بروید حتما همراه خود نمک ببرید.
اگر همین یک نتیجه را هم از کل مطلب بگیرید ما رسالتمان را انجام دادهایم و شما هم برای خودتان اسپند دود کنید تا خدای نکرده با این همه هوش و ذکاوت چشم نخورید.
مهیار عربی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست