شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق و سیاست كارل ماركس


اخلاق و سیاست كارل ماركس

تمام تلاش های بی وقفه ماركس در زندگی اش برای رهایی انسان از الیناسیونی است كه جامعه مدرن بر وی تحمیل كرده است

كارل ماركس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) یكی از بزرگ‌ترین و جنجالی‌ترین فیلسوفان قرن نوزدهم در آلمان است.

اندیشه‌های این فیلسوف بزرگ چه از طرف موافقان و چه از طرف مخالفان بسیار مناقشه‌برانگیز بوده است. او ضمن اینكه فیلسوف مدرنیته محسوب می‌شود در عین حال نقدهای بسیار بنیادی بر جامعه مدرن كه نماد آن سرمایه‌داری است وارد می‌كند. سوء تعبیر‌هایی كه از مباحث ماركس شده است بسیار فراوان است. اولین چیزی كه ماركس و ماركسیسم در ذهن ما متبادر می‌كند همان تاثیر مادی‌گرایی و تقلیل نیازهای انسان به جنبه‌های مادی و اقتصادی است. این نوع سوء برداشت متاسفانه به شكلی گسترده در جامعه ما نیز رواج دارد.

البته این مشكل بیشتر ناشی از ماركسیست هاست تا خود ماركس. بنابراین در این وضعیت اگر بحث از اخلاق در اندیشه ماركس مطرح شود شاید باعث نوعی شگفتی شود. آیا كسی كه انسان را به یك موجود صرفا مادی كه در پی رفع نیازهای اقتصادی خود می‌باشد، تبدیل می‌كند از اخلاق هم صحبت كرده است؟ اما اگر ماورای تفاسیر نادرستی كه از ماركس شده به خود آثار او بر گردیم متوجه خواهیم شد كه اخلاق با برداشت خاص خود نزد ماركس یكی از مهم‌ترین دغدغه‌های وی بوده است.

تمام تلاش‌های بی‌وقفه ماركس در زندگی‌اش برای رهایی انسان از الیناسیونی است كه جامعه مدرن بر وی تحمیل كرده است. مخصوصا وی بر طبقه پرولتاریا و كارگر حساسیت ویژه‌ای دارد. البته باید این نكته همین جا روشن شود كه كارگر صرفا شخصی نیست كه در یك كارخانه كار می‌كند؛ بلكه هر كسی كه به نوعی كار خود را اعم از یدی یا فكری می‌فروشد تا از طریق آن سرمایه‌دار به انباشت سرمایه دست یابد به نوعی كارگر محسوب می‌شود.

ماركس با نگاه جامعه‌شناسانه خود به وضعیت اجتماع، معتقد است كه مناسبات تولیدی جامعه جوری تنظیم شده است كه نهایتا كار گروه به سود بیشتر بورژوازی سرمایه‌دار در این مناسبات منجر می‌شود. كارگر یا پرولتاریا در چنین نظامی‌ مجبور می‌شود تمام استعداد و توانایی‌های خود را در جهت رفع نیازهای اولیه خویش صرف كند. در حالی كه به نظر ماركس نظام اجتماعی باید به نحوی تنظیم شود تا هر انسانی بتواند تمام استعداد‌های خود را شكوفا نماید. كارفرمای نظام سرمایه‌داری به كارگر همچون كالایی نگاه می‌كند كه قابل قیمتگذاری و خرید و فروش است.

مفهوم كلیدی كه ماركس از آن برای تبیین این وضعیت استفاده می‌كند مفهوم از خودبیگانگی یا الیناسیون است. از خودبیگانگی یعنی تبدیل شدن یك انسان به ابزار و كالایی در جهت منافع دیگران و در این مناسبات كارگر هر چه بشر تولید می‌كند سهم كمتری عایدش می‌شود. هرچه ارزش بیشتری تولید می‌كند خودش بی‌ارزش‌تر می‌شود. هرچه كه باعث رشد تمدن شده بر بربریت او افزوده است. در نهایت او درحد برده‌ای تقلیل می‌یابد و در این شرایط انسان در حد یك حیوان تقلیل داده می‌شود.

فرق انسان با حیوان این است كه حیوان موجودی تك بعدی است اما انسان استعداد آن را دارد كه در جنبه‌های مختلف شكوفا شود اما مناسبات تولید چنین اجازه‌ای را به او نمی‌دهند. چنین نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی كه ماركس ترسیم می‌كند مسلما از نظر ماركس یك نظام غیراخلاقی است. باید اخلاقی یا آرمان او در این است كه انسان بتواند به شرایطی دست یابد كه بتواند فردیت خود را به تمام معنا در همه جنبه‌های مادی و معنوی شكوفا نماید.



همچنین مشاهده کنید