دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
سرکار گذاشتن افسر عراقی با عکس صدام
در اردوگاه ملحق عراق با سربازی به نام کامران فتاحی آشنا شدم. او آن جا نقاشی میکرد و به خاطر تسلیم نشدن در برابر خواست عراقیها برای نقاشی عکس صدام، مدتها در یک زندان یک متر مکعبی که نه جای ایستادن داشت و نه جای خوابیدن زندانی شده بود.
خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید گوشه ای است از خاطرات آزاده احمد چلداوی که می گوید:
روزگار خوبی را در ملحق می گذراندیم. به غیر از برخی شکنجه های معمول، تقریباً خود عراقی ها هم از کتک زدن مان خسته شده بودند و خیلی سر به سرمان نمی گذاشتند.
مجدداً کلاس های مختلف شروع شد. غذا را با هم در یک قصه، اما این بار بر خلاف اوایل اسارت در آرامش می خوردیم.
در ملحق با سربازی به نام کامران فتاحی آشنا شدم. او آن جا نقاشی می کرد و به خاطر تسلیم نشدن در برابر خواست عراقی ها برای نقاشی عکس صدام، مدت ها در یک زندان یک متر مکعبی که نه جای ایستادن داشت و نه جای خوابیدن زندانی شده بود.
بچه ها می گفتند وقتی آزاد شده بود نمی توانست راه برود و بعد از مدت ها تمرین توانسته بود سرپا بایستد. کامران سرباز مؤمن و شجاعی بود. او سرباز ارتش میهن اسلامی بود که حماسه می آفرید.
او می گفت یک بار بعثی ها خواسته بودند که عکسی از صدام را در مقیاس بزرگ بکشد و او را مجبور به این کار کرده بودند.
او می گفت: «برای نقاشی باید روی عکس راه می رفتم و نقاشی می کردم. بعثی ها اعتراض کردند که چرا پا روی عکس سیدالرئیس می ذاری؟ گفتم: بابا عکس بزرگه، چطور بدون پا گذاشتن روش، همش رو بکشم؟ می گفت که یک بار هم یک افسر عراقی آمده بود نزدیک او، و در حالی که او روی عکس صدام ایستاده بود و مشغول کشیدن قیافه نحس صدام بود، از کامران می پرسید: «چیکار می کنی؟».
او جواب داده بود: «عکس صدام رو می کشم». آن افسر پرسیده بود: «این عکس کجاست؟». او جواب می دهد: «قربان! همین الان شما روی صورت صدام ایستادید».
افسر با شنیدن این جمله در جا پرشی به عقب کرده و به عکس نیم کشیده صدام، احترام نظامی می گذارد و چند تا لیچار هم بار کامران می کند!
با اسدالله تکلویی ، بسیجی بچه تهران هم آشنا شدم. اسدالله خیلی شوخ بود و بچه ها را با شوخی هایی که به کسی برنمی خورد، می خنداند. همیشه از صحبت کردن با او روحیه می گرفتیم. البته هنوز هم همان طور است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست