پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

بررسی اجزای اجرا در نمایشِ آنتیگونه در نیویورك به كارگردانی هما روستا


بررسی اجزای اجرا در نمایشِ آنتیگونه در نیویورك به كارگردانی هما روستا

گاه برای بررسی نمایشنامه نویسی, این عمل را به اجزای تشكیل دهنده آن تجزیه می كنیم چنین تجزیه ای تنها به كار بررسی می آید و هنگام نمایشنامه نوشتن, آن اجزا جدایی نا پذیر و به هم تنیده هستند به طوری كه بدون مناسباتی كه با هم برقرار می كنند, كارایی و ارزشی ندارند

گاه برای بررسی نمایشنامه‌نویسی، این عمل را به اجزای تشكیل‌دهنده آن تجزیه می‌كنیم. چنین تجزیه‌ای تنها به كار بررسی می‌آید و هنگام ‌نمایشنامه‌ نوشتن، آن اجزا‌ جدایی نا‌پذیر و به هم تنیده هستند؛ به طوری كه بدون مناسباتی كه با هم برقرار می‌كنند، كارایی و ارزشی ندارند. این مقاله قصد دارد برای بررسی نمایشِ "آنتیگونه در نیویورك" الگویی برای تجزیه عمل كارگردانی ارائه كند تا به این وسیله بتوان به شیوه‌ای برای بررسی یك اجرا دست یافت. در حقیقت تجزیه‌ای كه در این جا رخ می‌دهد -همانند چیزی كه درباره نمایشنامه گفته شد- به معنای جدایی پذیری این اجزا نیست و بیشتر به قصد دست یافتن به روشی برای بررسی مناسبات یك اجرا و آزمایش آن به كار می‌رود.

برای این كار بد نیست كه كارگردان را موجودی با سه دست، یا سه چهره تصور كنیم؛ یا اساساً او را موجودی با سه شخصیت فرض كنیم. مثلثی را در نظر آورید كه یك رأس‌ آن نمایشنامه، رأس دیگر ‌بازی، و رأس سوم آن طراحی محیط است؛ طراحی نور، لباس، موسیقی، گریم (و نه پوستر و بروشور، و آنچه مربوط به مدیریت عمومی و خارج از صحنه یك اجرا می‌شود) و در صدر آنها طراحی دكور را در همان دسته طراحی محیط یا طراحی صحنه در نظر می‌گیریم. یك كارگردان شریك بازی بازیگر، شریك طراحیِ طراحان صحنه و نیز شریك متن نویسنده است؛ از همین رو مسئولیت هر خطایی در یك نمایش دست كم بر عهده دو نفر است: كارگردان و مسئول مستقیم آن خطا. همان گونه كه هر موفقیتی نیز به پای دو نفر نوشته می‌شود؛ حتی اگر یكی از آن دو نفر عملاً تمام كار را به تنهایی انجام داده باشد. بنابراین برای قضاوت درباره یك اجرا می‌توان به بررسی موفقیت در برقراری سه مناسبت پرداخت، و كارگردانی را به سه وظیفه زیر تجزیه كرد: ۱-كارگردان-دراماتورژ ۲ - كارگردان-بازیگردان ۳-كارگردان-طراح.

۱) كارگردان-دراماتورژ: تمام آنچه به عنوان متن اجرایی"آنتیگونه در نیویورك" به تماشاگر عرضه می‌شود، تحت این مبحث قابل بررسی است و مسئولیت آن بر عهده یانوش گلوواتسكی، امید سهرابی و هما روستا است.

هر نمایشنامه‌ای با "نام خود" سخن گفتن با تماشاگر را آغاز می‌كند؛ تماشاگری كه حتی شاید به تئاتر نیاید، نمایش را نبیند و نمایشنامه را نخواند. نام نمایشنامه (مانند پوستر یك اجرا) بخشی از اثر هنری است كه به رایگان به مخاطب داده می‌شود. برخی از نمایشنامه‌ها از این عنوان همچون یك اثر هنری مستقل بهره می‌گیرند و آن را به متنی جداگانه تبدیل می‌كنند كه می‌تواند با متن همان نمایشنامه ارتباطی بینامتنی برقرار سازد. نمایشنامه"آنتیگونه در نیویورك" نوشته یانوش گلوواتسكیِ لهستانی نمایشنامه‌ای این چنین است. نام"آنتیگونه در نیویورك" از دو اسم و یك حرف اضافه تشكیل شده است.

آنتیگونه نام قهرمان تراژدی سوفوكل و نیویورك نام بزرگترین ابر شهر امروز جهان است و حرف اضافه"در" رابطه دو عنوان را روشن می‌كند. با آمدن این حرف اضافه عبارتی معنادار شكل می‌گیرد كه باب خوانش را بر مبنای توان‌ ذهنی مخاطب باز می‌كند. آنتیگونه باستانی نباید در نیویورك باشد كه شهری مدرن و فقط دارای چند صد سال قدمت است. این عبارت به عمد قصد دارد با كنار هم نهادن مفاهیم شناخته شده، متنی مستقل باشد و بدین ترتیب با متن نمایشنامه‌ای كه در پیِ این عبارت می‌آید، ارتباطی بینامتنی برقرار سازد. درستی چنین سخنی هنگامی نمایان می‌شود كه در‌می‌یابیم مفاهیم دیگری كه نمایشنامه مطرح می‌كند، به نسبت مفاهیم مشابه نمایشنامه سوفوكل، مهمتر و محوری‌ترند.

"آنتیگون" در درام‌نویسی نماد باستانیِ عصیان "نیروی اخلاق"‌ در برابر "نیروی قانون" است. از سوی دیگر آن درام طلایه‌دار برابری و همسنگی ایمانِ دو شخص بازیِ مقابل به عقیده‌ای است كه بر مبنای آن بر عقیده طرف مقابل و خواسته‌های شخصی خود پا می‌گذارند. یكی جان از دست می‌دهد و دیگری قاتل فرزند خود می‌شود. اما "آنتیگونه در نیویورك" بر خلاف"آنتیگون" به هیچ روی از همسنگی نیروهای درگیر برخوردار نیست.

اگر بناست بر حسب اراده به دفن كردن یك جنازه و جلوگیری قانون از دفن آن كه جدی‌ترین تشابه این دو نمایشنامه است، آنیتا را آنتیگون و پلیس را كرئون بپنداریم، نه "آنیتا" حائز كاركردهای "آنتیگون" خواهد بود و نه پلیس خاصیت‌های "كرئون" را خواهد داشت. آنیتا قربانی ایمان خویش به دفن كردن جنازه كسی كه معشوق خویش می‌پندارد، نمی‌شود و در پایان نمایشنامه هم، تنها برای ایجاد پایان غم انگیز –بیشتر شبیه یك ملودرام تا یك تراژدی- با دلیلی فرعی و بر حسب اتفاقی بی‌محتوا در خارج صحنه، قربانی یك تجاوز می‌شود.

با این پایان، خشم تماشاگر باید متوجه چه كسی باشد؟ آیا خودكشی او كه توسط روایتِ پلیس به اطلاع مخاطب می‌رسد، آنیتا را با آنتیگون مرتبط خواهد كرد؟ آیا اساساً او در این نمایش شخصیتی محوری به حساب می‌آید؟ با وجود این كه او تنها كسی است كه در این نمایش دست به عمل می‌زند، تصور این كه طرح این نمایشنامه حول محور عمل او چیده شده، به كلی غلط است. عمل او با توجه به نقطه شروع، میانه و پایان این نمایشنامه عملی فرعی است. این نمایشنامه با الگویی مشابه نمایشنامه"مرد یخین می‌آید"(نوشته یوجین اونیل) حول محور تعلیق و انتظار عمل شكل می‌گیرد.

در حقیقت ‌همه چیز به نحوی چیده شده است كه مخاطب منتظر عمل ساشا باشد و نقطه تراژیك نمایشنامه عدم توانایی "ساشا" و "فلی" در عمل است. آنها توانایی آن كه انگیزه عمل را در خود بیدار كنند، از دست داده‌اند. حتی آنیتا كه دست به عمل می‌زند، نه بر مبنای ایمان به عمل، كه تنها بر مبنای خودفریبی‌ای آشكار چنین می‌كند تا به خود بقبولاند كه مناسبتی عاطفی میان او و "پولی" وجود داشته است.

با توجه به وجود نام نیویورك در عنوان نمایشنامه و به ویژه با توجه به محتوای آن، نمی‌توان بی‌عملی ساشا و فلی را با نمایشنامه‌ای چون"در انتظار گودو" نیز مقایسه كرد؛ زیرا بی‌ارادگیِ ساشا و فلی ریشه در روانشناسی هویت اجتماعی دارد و مربوط به بی‌هویتی ناشی از بی‌خانمانی‌ و مهاجرت است و نه برآمده از رویكردی فلسفی. از سوی دیگر پلیس در این نمایشنامه، كاراكتری تیپیكال و یك بعدی دارد.

او همچون سخن گفتن مستقیمش با تماشاگر، تنها كاربردی محتوایی دارد. او –چنان كه "كرئون" هست- تبدیل به یكی از نیروهای پیش‌برنده درام نمی‌شود. اگر قرار باشد كه ‌وی را با كرئون مقایسه كنیم، او تنها یك نیروی بد است‌ كه به صحنه آورده شده تا خودش با زبان خودش به تماشاگر بگوید كه چقدر نیروی بدی است! شاید یانوش گلوواتسكی قصد دارد نشان دهد كه در قرن بیستم مدنیت و قانون، فردیت را بدین پایه‌ از حاشیه‌نشینی سوق داده‌ و اخلاق فردی در جهان مدرن، به ویژه در آمریكا، چنان به حاشیه رانده شده كه حتی به حساب نمی‌آید.

(بعد در این مورد بحث خواهیم كرد كه‌ آدم‌های این نمایش فاقد فردیت روانشناختی ‌و اساساً دچار بحران فردیت هستند) اگر هم چنین باشد، باز همسنگی نیروها در این نمایش عادلانه نیست.

اگرچه پلیس در تعاریف بیرون از متن نیرویی به غایت قوی‌تر از آنیتا، ساشا و فلی به حساب می‌آید، اما نمایشنامه‌نویس با به حاشیه راندن او، با گفتگوی مستقیم ‌وی با تماشاگر، با حذف او از نیروهای پیش برنده‌، درامی كاملاً یك جانبه‌ بنا نهاده ‌است كه در آن همه چیز علیه پلیس تمام می‌شود. منظور این است كه اگرچه وقایع درام به ضرر آنیتا اتفاق می‌افتد، اما درام‌نویس برای مغلوب كردن شخصیت پلیس به عنوان كاراكتر هم‌ارزِ كرئون، او را‌ به لحاظ پرداخت، ضعیف بار آورده و امكان دفاع را از او گرفته است.

بدین نحو درامی كاملاً یك جانبه بنا نهاده شده است. از همین رو شاید بهتر می‌بود درام‌نویس عنوان"آنتیگونه" را بر نمایشنامه خود نمی‌افزود تا ذهن مخاطب برای تحلیل متن به بیراهه نرود. در حقیقت نمایشنامه"آنتیگونه در نیویورك" تنها شباهتی روساختی و سطحی با "آنتیگون" سوفوكل دارد. بازگرداندن جنازه و دفن آن در این نمایشنامه طرحی فرعی محسوب می‌شود و حتی می‌توان گفت اگر این طرح فرعی با دقت از این متن حذف شود، آن چه باقی می‌ماند، هنوز درام كاملی است.

بنابراین باید به این نتیجه رسید كه گلوواتسكی نتوانسته بر وسوسه ایجاد یك بینامتن با نمایشنامه‌ای مشهور خودداری كند. تا این جا مشكلی وجود ندارد، اما هنگامی كه تشابه در سطح باقی مانده است، نویسنده مرتكب خطای تاكتیكی اصلی خود شده و نام آنتیگونه را هم به این درام ‌افزوده است تا اثر، حتماً بر مبنای خوانشی بینامتنی بازنگری‌ شود. و چنان كه می‌بینیم این بینامتن به"پاشنه آشیل" این نمایشنامه تبدیل می‌شود.

خوشبختانه"كارگردان-دراماتورژ" (یعنی وجهی از كارگردانی كه با اجرایش به خوانش متن می‌پردازد) در اجرای تالار مولوی فریب نام نمایشنامه را نمی‌خورد و بدین وسوسه تن نمی‌دهد كه متن را بر مبنای تلویح به"آنتیگون" كارگردانی كند و عمل را با تمركز بر آنیتا به عنوان شخصیت اصلی پیش برد.

او حتی جابه‌جا آنیتا را از صحنه خارج می‌كند و بر محوریت ساشا می‌افزاید. اما از سوی دیگر برخی وفاداری‌های كارگردان-دراماتورژ به ضعف‌های دیگر متنِ اولیه، ‌بد‌ل به نقطه ضعف اجرا ‌در بخش مناسبات كارگردان با متن، می‌شود. اگرچه متن برای این اجرا كوتاه شده‌، اما بخش‌هایی از متن كه به صحنه آمده، به متن وفادار مانده است. این وفاداری بار مسئولیت ضعفها را بر دوش گلوواتسكی باقی می‌گذارد و روشن می‌كند كه كارگردان قصد خوانشی فراتر از متن را ندارد.

در حقیقت استراتژی هما روستا به عنوان كارگردان-دراماتورژ (با همیاری امید سهرابی) خوانش متن نیست، بلكه صحنه‌ای كردن نمایشنامه است.

از همین روست كه برخی كاستی‌های چشمگیر نمایشنامه بدون اصلاح بر صحنه نیز به چشم می‌خورد. مثلاً توضیح صحنه‌ای كه طی آن جنازه پولی به همراه ساشا و فلی برای یافتن ونوس به آسمان می‌نگرد، تخطی‌ای بی‌مورد از قراردادهای جهان اثر است. ‌پس از این رخداد نیز هرگز ارجاعی به آن صورت نمی‌گیرد و از آن نیز بهره‌ای برده نمی‌شود. چنانچه این رخداد بابی برای تأویل در افقهای متن می‌گشود، خروج از جهان قراردادهای متن در رأستای اهداف خود آن به حساب می‌آمد. اما این لحظه، تنها قصد دارد لحظه‌ای مفرح باشد.

با آن كه شنیده می‌شود"آنتیگونه در نیویورك" از نمایشنامه‌های تحسین شده دهه نود است باید گفت كه بسیاری از ضعف‌هایی كه به اجرای هما روستا وارد دانسته‌اند به ضعف متن برمی‌گردد و به این ترتیب مهمترین انتقادی كه به روستا و دراماتورژ او وارد است، وفاداری بیش از اندازه به ضعف‌های متن است. می‌توان از صحنه رقیقِ تجاوز به آنیتا نیز به عنوان یكی از كاستی‌های متن نام برد كه به همان نحو به صحنه آورده شده است.

اما از سوی دیگر صحنه یافتن جنازه كه تمام اطلاعات مربوط به آن در صحنه بعد نیز در گفتار شخصیت‌ها تكرار می‌شود، به درستی حذف شده است. از امتیازات این حذف، یكدست‌تر شدن فضا و حال و هوای اجرا‌ست؛ زیرا از تغییر بی‌مورد مكان اجتناب می‌شود و به حال و هوای كرخت و بی‌عمل شخصیت‌ها آسیب كمتری می‌رسد.

اما آنچه نقطه قوت نمایشنامه به حساب می‌آید و این نمایشنامه را از مثلاً "آنتیگون"، "در انتظار گودو»، یا "مرد یخین می‌آید" مجزا می‌كند، تحلیلی روانشناختی است كه با تكیه بر "فرایند فردیت" و از طریق بررسیِ"بی‌خانمانی" و"مهاجرت" به عنوان آسیبهای اجتماعی به دست می‌آید.

جامعه فردی را كه آشكارا فاقد بلوغ اجتماعی باشد، به نحو یكجانبه‌ای از خود می‌راند. چنین افرادی را كه قانون به آنان اغلب عنوان"مهجورین" می‌دهد، در هر جامعه‌ای در تیمارستان‌ها، در میان زندانیان، و در خیل معتادان و بی‌خانمان‌ها می‌توان یافت. در این فرایند قانون فقط عامل رسمیت دهنده به این خواسته اجتماعی است؛ زیرا آدم‌های جامعه وجود چنین افرادی را ناقض تصویر متشخصی می‌بینند كه برای خویش قائلند. "امروزه فردی كه اصطلاحاً "بالغ و سالم" نامیده می‌شود، كسی است كه با اجتماع سازگار شده است و به خود و محیط، همچون دو چیز مجزا و كاملاً متفاوت می‌نگرد.

"(۱) سه بی‌خانمانِ نمایشنامه "آنتیگونه در نیویورك" كسانی هستند كه از جامعه خود كنده شده و به آمریكا آمده‌اند تا زندگی بهتری‌ تجربه كنند، اما بی‌خانمانیِ كنونی آنان‌ فردیت را از آنان سلب كرده و آنان قادر به بالفعل كردن تصویر خود در جامعه نیویورك نیستند. معادل بودن "بی‌خانه بودن" با "بی‌هویت بودن" پدیده‌ای است كه به شدت به زندگی مدرن تعلق دارد و در تمام جوامع مدرن، عرفی آشكار است.

انسان برای درك و دستیابی به فردیت، ناگزیر از ایجاد تقابلی است كه در آن"خود" و "دیگری" یا"خود" و"محیط" -باز هم به مثابه دیگری- قابل شناسایی باشند. جوزف هندرسن، از پیروان یونگ می‌نویسد:‌«در تعریف "خود" می‌توان گفت كه یك عامل راهنمای درونی است كه با شخصیت خودآگاه فرق دارد... "خود" مركز تنظیم‌كننده‌ای است كه باعث بسط دائم و بلوغ شخصیت می‌شود»(۲).

ایثار ابومحبوب

پی‌نوشت

۱ - كوپر،كلیر/خانه همچون نمادی از خود/ مبانی فلسفی و روانشناختی شناخت و ادراك فضا(مجموعه مقاله)/ گزیده و ترجمه:آرش ارباب جلفایی/ اصفهان:نشر خاك/ چاپ اول، ۱۳۷۹/ص۹۲

۲ - یونگ،كارل گوستاو یونگ(و دیگران)/ انسان و سمبولهایش/ترجمه:ابوطالب صارمی/ تهران:انتشارات امیركبیر/ چاپ اول۱۳۵۲/ص۲۵۰

۳ - خانه همچون نمادی از خود/ص۶۰

۴ - همان/


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.