دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تاریخ قم


تاریخ قم

«ابوموسی اشعر به شهر تستر روانه شد و هرمزان، صاحب اهوار، در آن شهر بسته بود و در آن گریخته و حصن و حصار خود ساخته بود. ابوموسی آن را محاصره کرد و آن شهر، بر سر میلی، قلعه ای بود، و …

«ابوموسی اشعر به شهر تستر روانه شد و هرمزان، صاحب اهوار، در آن شهر بسته بود و در آن گریخته و حصن و حصار خود ساخته بود. ابوموسی آن را محاصره کرد و آن شهر، بر سر میلی، قلعه ای بود، و آن شهر و قلعه در میان دجله بودند، و هیچکس قادر نبود که بر آن آب گذر کند؛ به هنگامی که آن آب غلبه شدی، موج زدی. پس دهقانی، از جمله بزرگان تستر، نام او سپند، به نزدیک قصاب ابی موسی آمد ‎/‎/‎/ آن دهقان قصاب را گفت که: «تو، در حق من چه خواهی کردن، اگر من، تو را دلالت و راهنمایی کنم به نقب و سوراخ این شهر، تاتو، بدان نقب و سوراخ، در شهر روی» قصاب ابوموسی گفت: «به هر چه تو حکم کنی.» گفت: «دو هزار دینار از برای من و دو هزار دینار از برای هر فرزندی از آن من، فرض و تعیین کن، تا خراجی که بر ما معین شود با آن مقاصه و محاسبه کنیم؛ و آنچه فاضل آید برداری و خراج ما چندین و چندین دینار است.» پس قصاب این سخن و این احوال به ابی موسی رسانید.‎/‎/ پس ابوموسی دهقان را طلب کرد و هر چه درخواه کرده بود، به او داد ‎/‎/‎/ پس، ابوموسی چهل سوار با او بفرستاد ‎/‎/‎/ پس دهقان، در شب، ایشان را از آن سوراخ در شهر برد و با ایشان بر باروی شهر رفت و پاسبانان را بدیشان بنمود. ایشان، همه را گردن بزدند و بر باروی آن مدینه و نواحی آن، به آواز بلند تکبیر گفتند. چون هرمزان، در شهر، آواز تکبیر شنید، بر قلعه گریخت. و در آن قلعه، خزاین و اموال اهل آن شهر بودند، و همه آلات محاصره کردن، از عراده و منجنیق و سنگ و تیر و اسباب تمام که اهل قلعه را به وقت جنگ در بایست باشد، موجود بودند.

پس، هرمزان با اصحاب و لشکر خود در قلعه رفت و آن را در حصن و حصار خود ساخت و شهر و اموال با مسلمانان گذاشت ابوموسی و تمامی مسلمانان در شهر آمدند و گرد برگرد قلعه درآمدند و محاصره کردند و جمازه ها را بخوابانیدند.» این قصه البته قصه ای مشهور است از فتح ایران به دست مسلمانان که در این کتاب نیز به بازروایی رسیده است و در این «بازروایی»، نویسنده از نزدیک شدن به صحنه ـ چنان که دیگران چنین کردند ـ اجتناب کرده و منظری را نشان داده که از آن، بر «همه اتفاقات» اشراف است نه فقط بر یکی و نه از نگاه یک بازیگر صحنه. حسن دیگر این بازروایی، پرداختن به «حکایت» است صرفاً و به دور از اضافات و تزئینات لفظی و این، بهترین نوع روایت برای «قصه گویی» است و آن چه در باب فقدان «غمزه ادبی» در بخش اول گفتم، در اینجا کارآمدی خود را نشان می دهد و لذت «حکایت» را در ذائقه خواننده آشکار می کند. نویسنده ـ یا مترجم ـ در پی آن نیست که نثر را بپیچاند و «صنعت» در کار کند تا خواننده بگوید: «احسنت! چه کردی از این بیش، این متن را سزا بود!» مقصود، «حکایت» است در این متن، نه شاعری و آن ابزار، برازنده شاعران است که «زبان» را به چرخش و غمزه وادارند. گیرم که چون نیک نظر کنیم، شعر سعدی ـ که در اوج است ـ کرشمه خود در ذات زبان دارد نه در اضافاتی که تعقل و به شعر اضافه شود.

«تاریخ قم» از وجهی دیگر هم کتابی مهم است: چند ترجمه را تا پیش از دوران معاصر می توان سراغ کرد که به تأثیر آنی بر مخاطب اندیشیده باشند و مترجم، از افاضات ادبی اجتناب کرده باشد آن طور که در حافظه من است، تعدادشان اندک است. حتی «کلیله و دمنه» دچار چنین رویکردی به متن است؛ گیرم که تأثیرگذار هم هست بر نثر زمانه خود و مابعد آن؛ با این همه نباید از یاد برد که مترجم آن «تأثیر آنی» را از میان اولویت های خود حذف کرده است.

«تاریخ قم» همچنین سرمشقی است برای نویسندگان آئینی نویس ـ چه در حوزه های توضیحی و چه در حوزه های توصیفی ـ که از اغراق بپرهیزند و متن خود را متوجه اهمیت رویداد یا شخصیتی کنند که درباره آن یا او می نویسند.

[یزدان سلحشور ]