دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

پله ها


پله ها

چشم های نرگسم شد پر غبار
دستهای یاسمن تقدیم سار
نم زده باران به روی شاخه ها
درمیان باغ سرسبزبهار
می گذارم پای را بر پله ها
می روم تا سرخی رنگ انار
ناله ای از پله ها آمد به گوش
من …

چشم های نرگسم شد پر غبار

دستهای یاسمن تقدیم سار

نم زده باران به روی شاخه ها

درمیان باغ سرسبزبهار

می گذارم پای را بر پله ها

می روم تا سرخی رنگ انار

ناله ای از پله ها آمد به گوش

من شنیدم یک نوای پرخروش

«ای مسافر خسته ام آرام تر

من که دارم گلشنی بر روی سر

سالها در زیر پای رهگذر

من که فرسودم دریغ از یک نظر

کودکی من را لگد مالید و رفت

پیرزن بر من عصا کوبید و رفت

هرکه آمد رو به گلدانها نمود

می گذشت از من به یاد من نبود.»

پله می نالید از این روزگار

از نگاه سرد و قلب سنگبار

آه من پیچید در دلتنگی اش

پاکشیدم از نگاه سنگی اش

بر گل اول نوشتم ازخبر:

«یادکن از پله ها ای رهگذر»

سپیده عسگری/ تهران

(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)