شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

خلیج فارس به عنوان میدان رقابت قدرتها


خلیج فارس به عنوان میدان رقابت قدرتها

امروزه اگرچه در معادلات امنیتی خلیج فارس, مولفه های جدیدی شکل گرفته است اما به واقع خلیج فارس محور معادلات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک از زمان شکل گیری دیپلماسی نفت در ساختار اقتصادی جهان بویژه کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه است

امروزه اگرچه در معادلات امنیتی خلیج فارس، مولفه های جدیدی شکل گرفته است اما به واقع خلیج فارس محور معادلات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک از زمان شکل گیری دیپلماسی نفت در ساختار اقتصادی جهان بویژه کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه است. فلذا بر این اساس، می بایستی از خلیج فارس و خزر به عنوان هارتلند نوینی یاد کنیم که نظام سامانه نفتی دنیا بر اساس آن برنامه ریزی می شود که بسیاری از صف بندی ها و رفتارهای کشورهای منطقه ای، فرامنطقه ای و قدرت های بزرگ را تشریح می کند. «خلیج فارس –خزر، امروز محور دگرگونی های ژئوپولیتیکی در نظام تازه بین الملل و دور دوم جنگ سرد است که نشانه های آن از هم اکنون دیده می شود.

پیوند میان دو کانون ژئوپولیتیکی و انرژی جهان یعنی خلیج فارس و حوزه دریای مازندران، از دید استراتژیک، اهمیت بسیار دارد و رقابت برای تسلط بر راه های رسیدن به این دو کانون، پایه دگرگونی ها در نظام بین الملل تازه خواهد بود.» این نگاه، مفهوم «هارتلند مکیندر» (Sir Halford John Mackinder (۱۸۶۱ -۱۹۴۷)) و نیز تئوری های «بازی بزرگ» و «ریملند اسپایکمن» (Nickolas John Spykman (۱۸۹۳ -۱۹۴۳)) را یاد آور می کند. محور خلیج فارس –خزر (Caspian –Persian Gulf Pivot) امروزه نقش بسیار برجسته ای در ژئواستراتژی و ژئوپولیتیک قدرت های بزرگ جهانی و کشورهای پیرامون در سده بیست و یکم بازی می کند. این امر صرفاً به سبب ذخایر بزرگ انرژی و موقعیت جغرافیایی آن در قلب جهان کهن نیست. بلکه حساس بودن آن در سیستم کنونی نظام بین الملل و به جریان افتادن جنگ سرد جدیدی بر محور ژئوپولیتیکی ای که این محور در قلب آن جای گرفته است، می باشد.

علی رغم آنکه از این محور سخن رانده شد اما تحولات و رفتارهای کشورهای هر قطب از این محور (خزر به عنوان قطب شمالی و خلیج فارس به عنوان قطب جنوبی این محور) و نیز رفتارهای قدرت های فرامنطقه ای ذی نفوذ تا حدی در هر قطب متمایز از دیگری است. لذا در این مقاله محور مطالعات بر قطب خلیج فارس متمرکز شده است.

چند مولفه تاثیر گذار بر سیاست خارجی کشورهای منطقه و قدرت های خارجی در منطقه قابل تامل و بررسی است:

۱) تکثر قومی –قبیله ای و مذهبی و مسئله اختلافات ایدئولوژیک میان کشورهای منطقه.

۲) رفتار جزیره ای کشورهای منطقه در تحصیل امنیتشان.

۳) افزایش نظامی گری در منطقه (که در نتیجه سیاست خارجی قدرت های بین المللی و آمریکا از یک سو و بحران مشروعیت اغلب کشورهای منطقه از سوی دیگر است).

که این عوامل و بسیاری عوامل دیگر از یک سو و اهمیت این محور، بالاخص حوزه خلیج فارس بویژه برای قدرت های بزرگ و حضور روزافزون آنان در این حوزه از سوی دیگر، تصمیم گیری واحد و شکل گیری پارادایم امنیتی را با چالش های جدی ای مواجه می گرداند.

[انرژی] و «نفت عامل چرخش اقتصاد جهانی، چه در ایالات متحده آمریکا، چه در چین، روسیه، هند یا ... است. از همین رو، بهای کالای دیگری به اندازه بهای نفت دارای اثر جهانی نیست و این اثر فزاینده است، زیرا بهای این کالا در این سالها رو به افزایشی انفجار آمیز بوده است.»

نظر به جایگاه محور خلیج فارس لازم به ذکر است با اینکه قاره آمریکا از نظر میزان حجم ذخایر اثبات شده بعد از حوزه خلیج فارس قرار دارد ولی میزان مصرف آن بیش از مقدار تولید بوده و لذا وارد کننده نفت محسوب می گردد. میزان تولید قاره آفریقا و کشورهای شوروی (سابق) بیشتر از مصرف آنها است، لیکن تاثیر شدید و چشمگیری در بازار نمی گذارد. کشورهای آسیا و پاسیفیک و قاره اروپا نیز وارد کننده نفت محسوب می گردند. لذا تنها منطقه ای که هم از لحاظ حجم ذخایر نفتی و هم به لحاظ تفاوت چشمگیر تولید و مصرف، قابل توجه می باشد، منطقه خلیج فارس است. (میرطیب موسوی، علیرضا امینی، ۱۳۷۹: ۲۳۱).

بنابراین وابستگی به نفت بویژه نفت خلیج فارس در سیاست و روابط بین کشورهای منطقه و روابط بین کشورهای منطقه و جهان و نیز در روابط کشورهای صنعتی و در نهایت در روابط شرق و غرب تاثیرگذار می باشد. (میرطیب موسوی، علیرضا امینی، ۱۳۷۹: ۲۳۲ -۲۳۱). اما با این حال این کشورهای قدرتمند و بویژه آمریکا به عنوان مدعی کشور هژمون در نظام بین الملل هستند که بیشترین سهم را از نفت منطقه می برند و بالطبع بیشترین نقش را می خواهند در منطقه ایفا کنند. این به سبب ساختار سیاسی هر یک از این قدرت های بین المللی یا منطقه ای است.

سیاست نفتی آمریکا: بر اساس برآوردهای بنیاد شورای ملی دفاع آمریکا (National Defense Council foundation) استناد می کنند که واردات نفت برای آمریکا هزینه های پنهانی را در پی دارد. پاسداری نظامی از کشورهای نفت خیز در حوزه خلیج فارس سالانه ۱۳۸ میلیارد دلار برای «مالیات دهندگان» آمریکا هزینه دارد که این پول های مالیات دهندگان، سرمایه گذاری بسیار سود آوری برای اقتصاد آمریکا و غرب بوده است. چرا که در غیر این صورت برای هر بشکه نفت به جای ۲۵ دلار قیمت کمیابی، می بایستی ۱۰۰ تا ۱۵۰ و حتی ۲۰۰ دلار پرداخت می گردید. که این مهم از جمله عوامل تاثیر گذار و تصمیم ساز بر مسائل امنیتی منطقه است.

بر این اساس این سامانه بهای نفت بود که به منظور تعیین قیمت بر اساس منافع ملی آیالات متحده و ارتباطی که با سایر بازیگران و مصرف کنندگان نفتی در منطقه داشت، تاسیس شد. سامانه بهای نفت، مجموعه ای از مکانیسم ها و همکاری ها میان کارتلهای چندملیتی و کشورهای مصرف کننده بود و همچنین این سامانه از نوآوری های کشورهای سرمایه داری است که در دورانی بسیار دراز جریان مطمئن نفت را با قیمت های بسیار پایین، و از این راه رشدی بالا را برای اقتصادهایشان تضمین کرده است. این مکانیسم ها شامل:

▪ پشتیبانی نظامی از حکومت های دیکتاتوری، بویژه حکومت ها در کشورهای نفت خیز عرب در حوزه خلیج فارس و رژیم پیشین در ایران و روش های بزهکارانه اقتصادی مانند رشوه دادن و ایجاد گروه های نفوذی برای پاسداری از منافع خود.که البته این مکانیسم با دولت سازی در عصر حاضر، ادامه می یابد.

▪ صندوق بین المللی پول نیز در صورت لزوم با برنامه های سنجیده از جمله «برنامه تطبیق ساختاری» (Structural Adjustment Program) برای تسهیل افزایش صادرات نفت و کاهش بهای آن به میدان می آمد.

▪ لابی مجتمع های صنعتی –نظامی و مسئله جنگ افروزی، بالاخص در منطقه خاورمیانه و به طور خاص تر خلیج فارس.

▪ ایجاد ترس مضاعف، مبالغه آمیز و توهم مابانه از حکومت های رادیکال یا گروه های تندرو و مخالف با هژمونی آمریکایی.

▪ کاهش یا افزایش قیمت نفت برای رقابت نابرابر که ناشی از وجود قدرت نابرابر است.

- رفتار بریتانیا: اگرچه در گذشته و پس از جنگ جهانی دوم هدف نهایی سیاست واشنگتن استقرار سیادت ایالات متحده آمریکا بر جهان بود، هیئت حاکمه انگلستان تلاش می کرد که قبل از هر چیز موقعیت امپراطوری جهانی بریتانیا را حفظ کند (والنتین برژکف، ۱۳۵۷: ۱۰). به دنبال بحران ناشی از ملی شدن کانال سوئز که منجر به عقب نشینی انگلستان از خاورمیانه گردید [که این آخرین مرحله زوال هژمونی کلاسیک بریتانیا به عنوان قدرت برتر در منطقه خلیج فارس بود]، ایالات متحده با استفاده از انزوای شوروی متعاقب بحران مجارستان، به شدت به وسوسه افتاد که سراسر خاورمیانه را با چاه های نفت آن زیر سلطه خود درآورد و نگذارد این منطقه حیاتی تحت نفوذ ابرقدرت دیگر قرار گیرد.

انگلستان نیز که تصمیم گرفته بود سیاست سنتی خود را در خاورمیانه تغییر دهد، آمریکا را در این کار تشویق می کرد و با توجه به وابستگی روزافزونش به ایالات متحده می خواست «متحد ممتاز» آمریکا باقی بماند و نقش دوم را در خاورمیانه داشته باشد (عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ۱۳۷۷: ۲۶۵). انگلستان، از آن هنگام تا کنون به این سیاست خود ادامه داده، هر چند گاهاً رفتاری متمایز با آمریکا در منطقه اعمال کرده است.

مسئله ناتو و شانگهای در منطقه: از دیگر سو، گسترش آمریکا از غرب به شرق و رشد و گسترش شانگهای از شرق به سمت غرب، سبب شده که منطقه خاورمیانه و خلیج فارس به عنوان یکی از مهمترین بسترهای «بازی بزرگ» در فضای «جنگ سرد جدید» میان این دو قطب تلقی شود که این مسئله با رقابت نوین روسیه با غرب و اروپا در عرصه انرژی متقارن شده است. تصادم ناتو و شانگهای در این منطقه، که با جنگ سرد جدید، غیر ممکن نیست، خلیج فارس را مبدل به بستری برای رقابت ها و تضعیف طرف مقابل کرده است. شانگهای به سرکردگی روسیه و چین، و ناتو به سرکردگی آمریکا در محیط های پیرامونی و از طریق یاران و بازیگران پیرامونی رودرروی یکدیگر قرار گرفته اند. و خلیج فارس، به عنوان بزرگترین انبار باروت و مهماتِ جهان، بستری بسیار خطرناک برای این رویارویی ها است.

- چین و هند، مصرف کنندگان بزرگ، بازیگران جدید: یکی از تحولات عمده در روندهای بازار نفت جهان، شتاب گرفتن مصرف بویژه از سال ۲۰۰۳ به بعد بوده است (سعید میرترابی، ۱۳۸۴: ۱۷۱). با این حال بیشترین رشد مصرف نفت در مدت مورد نظر به کشورهای در حال توسعه بویژه برای کشورهای در حال توسعه آسیایی اختصاص خواهد داشت (سعید میرترابی، ۱۳۸۴: ۱۷۴). افزایش شدید مصرف نفت در کشورهای در حال توسعه آسیا و بویژه چین و هند سبب شده است به طور مداوم سهم بیشتری از نفت تولیدی در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس روانه این منطقه شود به طوری که در سال ۲۰۰۲ حدود ۶۰% از صادرات حوزه خلیج فارس، روانه بازارهای آسیایی شد(سعید میرترابی، ۱۳۸۴: ۱۷۴).

اما باید ورود چین و هند به عنوان متقاضیان بزرگِ جدید انرژی های فسیلی، را نیز از چند جهت مورد بررسی قرار دهیم. چرا که سامانه بهای نفت، همراه با اضافه تولید و قیمت های بازار شکن، تا هنگامی کارساز بود که کشورهای صنعتی سرمایه داری گردآمده در سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD)، با جمعیتی کمابیش ۲۰% جمعیت جهان، ۸۰% از نفت تولید شده در جهان را مصرف می کردند، در حالی که تقاضای ۸۰% از جمعیت جهان به علت قدرت خرید اندک و پایین بودن درجه صنعتی شدنشان، سال های سال در سطح ناچیزی مانده بود. این وضع هنگامی دگرگون شد که روند جبران عقب افتادگی صنعتی در کشورهای در حال گذار، بویژه هند و چین –با جمعیتی نزدیک به ۳۷% جمعیت جهان- آغاز شد. تاثیر این تقاضا بدین شرح است:

▪ چین و هند با ورود به بازار جهانی در جایگاه دو کشور بزرگ مصرف کننده، مکانیسم های سامانه آمریکایی بهای نفت را یکسره به هم ریختند و پایه های آن را به لرزه درآوردند. چرا که نفت مورد نیاز را به ابتکار خود و بیرون از چارچوب «سامانه بها نفتی» فراهم می کنند.

این دو کشور برای نخستین بار در تاریخ بازار نفت، خطری تازه برای جایگاه انحصاری مصرف کشورهای عضو سازمان همکاری اقتصادی و توسعه پدید آورده اند که انحصاری استوار به نظر می رسید.

▪ کشورهای تاز وارد ناگزیرند برای رقابت با کشورهای غربی در همه مراحل، از دادن امتیاز گرفته تا تولید، ترابری و ... در رابطه با کشورهای نفتخیز از جمله ایران، نیجریه، سودان، ونزوئلا و ... امتیازاتی بسی بیشتر از کشورهای غربی بدهند تا بتوانند در میان مدت و بلند مدت، سهم بشتری از منابع کاهش یابنده نفت برای خود تامین کنند. به همین سبب، تقاضای این کشورها برای نفت، تقاضایی با کیفیت تازه و کلیدی در راستای دگرگونی سامانه بهای نفت است.

▪ به سبب سست شدن کنترل «سامانه آمریکایی بهای نفت»، روش های آزموده شده رشوه دهی و زیر فشار گذاشتن کشورهای نفت خیز برای افزایش تولید نیز کارایی خود را از دست داده است.

▪ ایالات متحده و کشورهای غربی دیگر نمی توانند به تنهایی قواعد بازار نفت را تعیین کنند.

▪ به پایان رسیدن چیرگی ایالات متحده آمریکا بر بهای نفت، عامل مهمی برای افزایش شدید بهای نفت در سال های اخیر است و خود نقد و پاسخی به تئوری پیک نفتی، به عنوان عامل افزایش سرسام آور بهای نفت است.

بر اساس آنچه که شرحش رفت، رقابت در منطقه خلیج فارس، بسیار جانکاه تر و طاقت فرساتر از هر زمان و مکان دیگری است. بویژه اینکه از یک سو با تعدد بازیگران نسبت به دیگر مناطق استراتژیک جهان روبرو است و از سوی دیگر مکانی است که مدیریت سیاسی هر یک از طرفین می تواند به تضعیف طرف مقابل منجر گردد. بدین لحاظ که می تواند پایان سیطره غرب یا بهتر است بگوییم پایان هژمونی آمریکا را به همراه داشته باشد. اما هژمون، دست روی دست نخواهد گذاشت و به دنبال طرح ریزی دکترین نوینی است که اکنون می توان از آن به عنوان دکترین اوباما یاد کرد. بازی ای که در عین سادگی، از نبوغ خاصی می تواند برخوردار باشد.

رضا رضایی (مصدق)



همچنین مشاهده کنید