پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
دو انقلاب در ۷۰ سال, چرا
میان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی هفتاد سال فاصله است (۱۲۸۶ ـ ۱۳۵۶). نکته اینجاست که چرا دو انقلاب؟ آیا ممکن نبود یک انقلاب صورت گیرد و حرکت دوم، صرفا یک حرکت اصلاحی در راستای همان انقلاب نخست باشد؟ آیا انقلاب دوم مؤید انقلاب نخست بود یا ویرانگر آن؟ به هر روی، نسبت میان این دو انقلاب چیست؟ میدانیم رسیدن به حس انقلاب آسان نیست و اقدام به آن هزینه بسیاری دارد، به ویژه انقلاب دوم که واقعا هزینهبر بود و دو نسل، دربست درگیر آن بودند؛ یک نسل از شهریور ۱۳۲۰ تا ۴۰ و نسلی دیگر از ۴۰ تا ۵۷.
وقتی در اروپا سال ۱۷۸۹ انقلاب فرانسه رخ داد، به رغم آن که اندکی بعد دوباره استبداد برای مدتی برگشت اما روند کلی تحول چنان بود که انقلاب دوبارهای لازم نبود. دلیل آن این بود که در همان انقلاب نخست، راه اصلی انتخاب شده بود و کسی در اصل آن تردید نداشت. در ادامه برای آنان مهم آن بود که اصول انقلاب اول اجرایی شود و برای این کار هر از چندی لازم بود اصلاحاتی انجام گیرد؛ اما در ایران دو انقلاب صورت گرفت. گویی انقلابیون دسته دوم، انقلاب نخست را نادرست یا دست کم ناکافی میشمردند و بالاتر آن که در مبانی آن تردید داشتند. تصور بر این بود که انقلاب جدیدی در همه ارکان باید پدید آید؛ همان ارکانی که بسیاری از آن در مشروطه پایهگذاری شده بود. هرچه بود مشکل سیاسی نبود، بلکه یک مشکل فکری و مبنایی وجود داشت که باید در آن تأمل جدیدی صورت میگرفت.
پرسش این است چه چیزی سبب شد تا دو انقلاب در هفتاد سال الزامآور شود؟
یک پاسخ این است: انقلاب مشروطه علیه سنتگرایی و در صدد تحقق تجدد بود، اما انقلاب اسلامی مؤید سنتگرایی. این پاسخی است که در یک نگاه کلی به نظر میآید. البته باید پذیرفت که جنبش مشروطه جز در سطح روشنفکران نخبه، در سمت و سوی انکار سنتها نبود. شاید هم تناقض اصلی همین بود که صورت و باطن مشروطه با هم تفاوت داشت و برای همین، به اهدافش نرسید. قانون اساسی مشروطه بر پایه سنتگرایی نوشته شد، اما روح مشروطه ضد سنتگرایی بود. این روح، پس از مشروطه سرگردان بود. بخشهایی از مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی را دستکاری کرد، اما جای پای استواری در ارکان جامعه نداشت. مبانیاش شناخته شده نبود و سنتها که دشمن اصلیاش بودند، همچنان نیرومند بودند. از آشفتگی پیش آمده مشتی قدرتطلب سوءاستفاده کردند و به نام تأمین امنیت و آرامش افساری به این روح زدند و آن را تسخیر کرده با آن بازی کردند. بدنامی پشت بدنامی.
مسافری در راه رفتن به سفر حج، در قزوین، در سال ۱۳۳۰. ق مینویسد: «شخصی جلوی گاری من را گرفت تا التماس دعا بگوید، اما نه برای دنیا و نه آخرتش چیزی نخواست. تنها گفت: هر کجا وارد شدید به مشروطه خواهان لعنت کنید». یک مثال دیگر هم بزنم و آن این که وقتی کسروی در سال ۱۳۲۲ دید که چه جمعیت عظیمی به استقبال از آیتالله قمی رفتند، وحشت زده شد. تصورش بر این بود که این قبیل کارها دیگر قابل اعاده نیست. به هر روی، آشفتگی فکری یا سرگردانی روح مشروطهخواهی، مهمترین معضل انقلاب مشروطه بود. هم در مبانی گذشته تردید انداخت و هم خود از تردید بیرون نرفت؛ بنابراین، چه انقلابی صورت گرفته بود؟ انقلابی که روحش با سنتگرایایی مخالف بود و جای پایی هم نداشت. حالا باید انقلاب دیگری صورت میگرفت.
نتیجه آن انقلاب ناقصالخلقه هر چه بود، تردیدی در مبانی سنت پیش آورد، چون روح مشروطه در عالم تجدد سیر میکرد. سیل اعتراضات به سنت که افرادی مانند شیخ فضل الله نوری را وحشت زده کرده بود، دامنه این تردید را گستراند. تردیدها به مطبوعات و نشریات کشیده شد و به تدریج در عالم سیاست و اجتماع هم اثر گذاشت. نظام پهلوی که محصول این تغییرات با یک مشروطه ناقص الخلقه بود و پرچم تجدد را در دست گرفته بود، تردید در سنت را دامن زد، اما مهم این بود که تجدد متفکرانی نداشت که مانند قرن هیجدهم و نوزدهم اروپا سنتگرایی را زمینگیر کنند. هر اندازه سنتگرایی در ایران عمیق بود، تجدد بیریشه بود. گویی تنها هنر تجدد، زخمی کردن سنتگرایی و سنتگرایان و تحریک بیشتر آنان بود. البته در این دوره نیروی نظامی و انتظامی در اختیار حکومت و رسما حامی تجدد بود و کارش را به زور پیش میبرد. به تعبیر برخی، تجدد آمرانه و از سر اجبار که تنها لج مخالفانش را درمیآورد و آنان را بیش از پیش تحریک میکرد. با این حال نباید غفلت کرد که در چندین دهه، مبانی سنتگرایی و شاخ و برگهای آن آسیب جدی دیده بود. قشری تربیت شده بودند که میانهای با آن نداشتند. انتقادات جدی بر حواشی سنتگرایی وارد آمده و بسیاری از عرفهایی که به نام سنتگرایی جا افتاده بود، در معرض تردید واقع شده بود.
زمانی که پایههای تجدد آمرانه سست شد، سنتگرایان نفسی تازه کشیدند، اما آن قدر خرد شده بودند که فقط صدای نالهشان درمیآمد. دست کم سی سال زیر ضربات شدید قرار داشتند؛ احساس حقارت میکردند و برای دفاع از مبانی سنتگرایی نیاز به فرصت طولانی داشتند.
اما آنچه مهم است، این که این زمان دو نیاز از سوی سنتگرایان احساس میشد: یکی نیاز کار فکری بود که به پاسخگویی به آن شبهات بپردازد و سنتگرایی را از مظلومیت فکری درآورد و دوم، جسارت سیاسی و گرفتن حالت طلبکارانه علیه متجاوزان به سنتگرایی که در پرتو قدرت ارتش و پلیس به نان و نوایی رسیده، علیه سنتگرایی داد سخن میدادند؛ بنابراین، این از همان زمان دو حرکت در دو سطح آغاز شد: یک سطح کار فکری و سطح دیگر، کار سیاسی ـ چریکی.
به نظر میرسد برآمدن نشریه آیین اسلام، نشانه آغاز حرکت نخست بود و کشتن کسروی نشانهای از حرکت دوم. کار فکری سازماندهی گروهی و چریکی نمیخواست، اما به عکس کار سیاسی نوعی انضباط گروهی را میطلبید. فدائیان اسلام نشانی از برآمدن یک حرکت تند در سطح سیاسی و البته با شعارهای سنتگرایی هستند. حرکت آنان بسیار شگفت و پردامنه است؛ حرکتی که که برآمدنش واقعا شگفت، اما بر پایه سیر تحولاتی است که در جامعه پس از عصر تجدد آمرانه باید پدید میآمد.
از این پس، باید این دو راه را دنبال کرد؛ راهی که راهبران آن عبارت از یک کاروان فکری هستند و تلاش میکنند با التیام بخشیدن به زخمهای پیشین، فکر دینی را قابل عرضه برای دنیای جدید نشان داده و همزمان در دو بخش پاسخ به اشکالات و تجدید فکر دینی به جلو گام بردارند. دوم راه دیگری که راهبران آن گروهی از نخبگان سیاسی و جوانان کنجکاوی هستند که میکوشند با عوامل سیاسی موجود که از نظر آنان بدترین شرایط برای دین و مملکت است و به علاوه، عامل دست استعمار خارجی و متهم به نشر بیدینی و فساد اخلاقی و غیره برخورد کنند. هر دو جریان در دهه بیست تا اواسط دهه سی، خارج از حوزه علمیه قم شکل میگیرد، اما برخی از عناصر آن تحصیل کرده حوزه علمیه قم هستند و عناصری از آن تک تک در این گوشه و آن گوشه در موجهای ایجاد شده در دو بخش فکری و سیاسی مشارکت دارند. هرچه جلوتر میآییم، نیاز این دو جریان به یکدیگر بیشتر و بیشتر میشود، چنان که ضعف در بخش نخست، سبب شکل نگرفتن تشکلهای سیاسی و چریکی در بخش دوم است. دلیل آن این است که هنوز نیروی فکری چندان نیرومند نیست که بتواند موج جدیتری ایجاد کند.
درباره فدائیان اسلام باید توجه داشت که اعتماد به نفس شخصی نواب و قاطعیت شگفت او و ارادت کامل هوادارانش، عامل مهمی بود که بسیاری از کمبودهای فکری را جبران میکرد. بسیاری گمان میکردند این حرکت چندان جلو رفته است که حتی راه برگشت هم ندارد و دیگران هم نمی توانند به آن برسند.
کاروان تفکر از پس از شهریور بیست، بیشتر از آن که از قشر روحانیون باشد، از چهرههایی متدینی بود که از طوفان لائیسیسم رضاشاهی جان سالم به در برده، زبان نسل جدید را تجربه کرده و توانایی آن را داشت تا دستکم با نو کردن الفاظ و گهگاه سخن گفتن علیه خرافهگرایی در قشر جدید نفوذ کند. این تجربه تازهای بود که سابقه نداشت و برای بسیاری تازگی داشت. چهرههای این جریان از معلمان یا مهندسان یا پزشکانی بودند که یک ویژگی دیگر هم داشتند و آن ایجاد نوعی توافق میان آموزههای دین با آموختههای آنان از علم جدید بود. مقالات این جماعت در نشریات اسلامی منتشر میشد و زمانی که انجمن اسلامی دانشجویان برای نخستین بار ایجاد شد، یکی از کارهایشان انتشار این قبیل مقالات بود. این مکتب فکری در دوران ۳۶ ساله پیش از انقلاب فعال بود و در بیشتر شهرها نمایندگانی داشت. شاید برجستهترین چهره این کاروان فکری مهندس بازرگان بود که آثار بیشماری داشت و این آثار فراوان منتشر میشد. از مشهورترین آثار او کتاب «مطهرات در اسلام» بود. تصوری که این جماعت از اسلام ارایه میدادند، چند ویژگی داشت:
الف) اسلام علمی است.
ب) اسلام امر خرافی نیست، بلکه ضد خرافه است.
ج) اسلام یک آیین اجتماعی و سیاسی است. اینها کمترین ویژگیهایی بود که اسلام ارایه شده توسط این جماعت از آن برخوردار بود.
گروهی از روحانیون، بیشتر در تهران تا قم و اندک اندک در قم هم، با آزادی که به دست آوردند، تلاش کردند در تحول فکری اسلام و نو کردن آن، مشارکت کنند. تلاش برای این تحول که یک سکه دو رو بود، شامل مبارزه با خرافهگرایی و نو کردن الفاظ یا محتوا نیاز به یادگیری زبان روز جامعه داشت. تاریخ اسلام باید از نو نوشته میشد. عقاید و فقه و احکام شرعی هم باید توجیه تازه مییافت و بسیاری از مسائل دیگر مانند معجزات و غیره هم باید یا تأویل میشد یا تفسیر علمی مییافت. هدف آن بود تا ذهنهای پرورش یافته پس از مشروطه که سنتگرایی را نمیپسندید، توجیه شود که سنتگرایی لزوما به معنای کهنهگرایی یا خرافهگرایی نیست. انسان میتواند در عالم جدید، دین را هم جدید کند. هم فرزند زمان خویشتن باشد و هم اسلام را داشته باشد. شاید آیتالله طالقانی و حاج سراج انصاری و محمد باقر کمرهای، نخستین افرادی بودند که در این وادی گام گذاشتند و رابطه نزدیک با قشر تحصیل کرده برقرار کردند. در این زمان، فشارهایی که بر اسلام وارد میآمد، تنها از سوی نسل متجدد محصول مشروطه نبود، بلکه کمونیستها هم به صحنه آمده بودند و دین را افیون تودهها میدانستند.
اکنون وظیفه کاروان تفکر پاسخ دادن به اشکالات خرافهای بودن دین از دید متجددین نبود بلکه آنان باید فلسفههای ماتریالیستی را هم پاسخ میدادند. این وظیفه دایره گستردهای داشت و در واقع هرچه جلوتر میآمد، نیازهای تازهای را میطلبید.
این سیر را باید در دهه سی هم دنبال کرد، با این تفاوت که در دهه سی حوزه قم در این زمینه فعال شد. این فعال شدن چندان نیرومند نبود. حتی در برخی جهات، قادر به رقابت با آثار مهندس بازرگان هم نبود، اما هرچه بود، نگاه سنتگرایی آن نیرومندتر بود. مشکل آن مشکل زبانی بود. مشکل آن بود که اندیشههای گذشته که مثلا در شرح تجرید یا اسفار ملاصدرا آمده، چگونه میتواند به فلسفه روز تبدیل شود؟ باید سالها میگذشت تا این زبان کارآمد و به روز شود.
از استثناها که بگذریم، میتوانیم زبان مجله مکتب اسلام را زبان معیار برای این ادبیات مدافعانه از اسلام در نیمه دوم دهه سی و دهه چهل و پنجاه بدانیم. این زبان همه فهم بود و تیراژهای شگفت مکتب اسلام هم این را نشان میداد، اما اکنون که با دقت مینگریم، آن زبان به لحاظ واقعی، چندان نیرومند نبوده و به ویژه بیش از آن که حرکتی تحولخواه را تعقیب کند، بیشتر جنبه ادبی و لفظی داشته است. مکتب اسلام حتی در مقایسه با مکتب تشیع از کلاس پایینتری برخوردار بود. این وضعیت هیچگاه رو به بهبود نرفت و در یک دهه اخیر، به رغم تیراژ بالایی که داشت، سطح آن نازلتر هم شده بود، اما مهم آن بود که نیاز شگفتی در جامعه پدید آمده بود و این نیاز بود که تیراژ را بالا میبرد. این نیاز به دنبال بالا گرفتن نهضت اسلامی و محور شدن آن برای تحول سیاسی بود. مخاطبان فراوان، خوراک فکری میخواستند و عطش فراوانی داشتند. در این میان، استثناها جالب توجه بودند. آنها موقعیت خوبی در جامعه داشتند و به تدریج عرصههای فکری جدیدتری از سویشان گشوده شد. در حوزه تفکر یک آدم جدی کافی است که این فضاها را بگشاید و نیاز به لشکرکشی نیست.
زمانی که نهضت اسلامی خرداد رخ داد، شرایط فکری به مقدار زیادی آماده شده بود. بدون آن شرایط امکان تحقق چنین نهضتی وجود نداشت. نهضت اسلامی ماهیت کاملا متفاوتی با آنچه از تحولات سیاسی که از مشروطه به این سوی رخ داده بود داشت، اما این شرایط فکری، تنها در قشر خاصی از سنتگرایان که عمدتا روحانیون و بازاریهای متدین و شمار اندکی از معلمان و دانشگاهیان بود، وجود داشت. چنین وضعیتی حتی در این اقشار بیش از آن که جنبه اثباتی آن نیرومند باشد، بیشتر شامل نوعی احساس مثبت نسبت به شرایط فکری جدید بود. بخشی از موفقیت آن هم در شکست اندیشههای دیگر و بیپاسخ ماندن تلاشهای سیاسی بر مبنای اندیشههای ملیگرایانه بود، اما به هر حال، میان دو جناح نزاعی نبود و به ویژه میان جریان ملی ـ مذهبی و مذهبی تا این زمان وحدت رویه با نوعی تأمل وجود داشت. ادامه کار پس از شکست ماجرای خرداد از یک طرف و به زندان افتادن سران ملی ـ مذهبی از سوی دیگر، باز هم نشان داد که شرایط فکری چندان آماده نیست. دستکم آن اندازه آماده نیست که بتواند موجی در جامعه ایجاد کند و از موجودیت سنتگرایی به عنوان یک جنبش غالب علیه تجدد مورد حمایت دستگاه پهلوی و روشنفکران حمایت کند. این زمان اندیشههای چپ مارکسیستی نیز همچنان نیرومند بود. در زمانی که فکر دینی سنتگرایی غایب بود و در مکانهایی که همین خلأ وجود داشت، اندیشههای مارکسیستی همچنان رونق داشت، خلأ فکری با تمام وجود حس میشد. این خلأ را بچههای انجمن اسلامی دانشگاهها بیشتر و زودتر درمییابند و دربدر در قم و تهران به دنبال تئوریهای جدید گشتند. داستان این حرکت را که نوعی حرکت فکری ـ سیاسی ـ نظامی بود، همه میدانیم و از سرنوشت آن هم که همزمان تحت تأثیر امواج فکری چپ مارکسیستی بود، آگاهیم. مهم آن است که نیاز به تقویت اندیشه جدی شده بود و کسانی در تکاپو برای تدوین مبانی بودند. وقتی کتاب حجاب آقای مطهری از سال ۴۸ به بعد هر سال چاپ میشد، میتوانست نشانگر چنین تکاپویی باشنزدیک شدن جلال آل احمد به روحانیت یا به عبارتی چاپ غربزدگی در سال ۳۹ و رسیدن نسخهای از آن به خانه امام، نوید رشد نوعی حرکت سنتگرایانه انقلابی را میداد. در اینجا سنتگرایی بر دو بخش شده بود؛ بخشی از حوزه که محافظهکارانه اندیشهها و تجربهها و رویههای گذشته یا به عبارتی پس از مشروطه را نگه میداشت و حتی با روزنامه خوانی هم مخالف بود و بخشی که به دلیل رفت و آمدهای پیاپی به تهران و تأثیرپذیری از فضای سیاسی پدید آمده در کشور، به دنبال تحول و دگرگونی بود. آرمانها همان آرمانهای مذهبی بود، اما رنگ و روی آن باید عوض میشد. این زمان انتقاد از تمدن غرب و انعکاس نامطلوب آن در شرق هم باب شده بود و نمونه روشن آن کتاب غربزدگی جلال بود.
اکنون حرکتی که آغاز میشد، بر مبنای همان تقسیمی بود که در دهه بیست شکل گرفته بود. گروهی به هر دلیل، مثلا استنباطشان از شرایط فکری جامعه، روحیات شخصی، احساس خطر از انحرافات فکری، ترس از رشد مارکسیسم یا هر عامل دیگری در مجرای «کاروان تفکر» بود. از دهه سی، این جماعت از میان روحانیون، بیشتر فعالیتشان را در غالب نقد مارکسیسم از یک طرف، پاسخ دادن به شبهات شرقشناسی از سوی دیگر و حل معضل رکود در تمدن اسلامی و عوامل آن آغاز کردند. جماعتی از آنان که در تهران بودند، به ویژه شخص استاد مطهری، یکی از پیشتازان این ماجرا بود، اما تعداد دیگری از روحانیون هم که برای منبر به تهران دعوت میشدند، به تدریج وارد این کاروان فکری شدند. احساس نیاز به ایجاد حسینیه ارشاد، مؤید تئوری افرادی بود که روی تحول فکری در همه ابعاد ایجابی و انکاری آن پافشاری میکردند. هم اثبات ارزش اسلام برای به دست گرفتن رهبری در اجتماع و فرهنگ و سیاست و هم رد و نقض اندیشههای مدعی و رقیب کاری مسئولیتی بود که این کاروان تفکر به دنبالش بود.
در کنار این دسته، شمار دیگری از روحانیون، راهی را که شبیه فدائیان اسلام بود ادامه دادند. مؤتلفه تشکلی بود که برای این هدف ایجاد شد و به رغم آن که ساختار آن متشکل از نیروهای متدین بازار بود، روحانیون برجستهای در آن به کار گرفته شدند که وظیفه آنان کار سیاسی نبود، بلکه به عکس کار فکری بود. این تشکل خیلی زود لو رفت و کسی آن را در بیرون از زندان ادامه نداد، هرچند تأثیرش را گذاشت. آنچه از آن میتوان به عنوان کاروان سیاسی روحانیت یاد کرد، عبارت از شماری روحانی منبری و جوان بود که الزاما باید از میراث فکری سنتگرایانه نو شده توسط خود یا دیگران به ویژه نیروهای فکری استفاده میکردند. برای شناخت این جریان، میتوان شرح حال شمار فراوانی از آنها را که در پانزده سال خطابههایشان مبارزه با شاه و مظاهر غربگرایانه وابسته به او بود، مرور کرد.
خوشبختانه ساواک شمار بسیاری از این سخنرانیها را به طور خلاصه و حتی کامل حفظ و خلاصهای از مطالب آنان را در پروندههای این اشخاص ضبط کرده است. در میان این افراد، کسانی را میتوان یافت که هم کار سیاسی میکردند و هم کار فکری. بسا درباره برخی کفه ترازو به یک طرف بیشتر بود. افرادی مانند شهید هاشمینژاد، از جمله کسانی بود که در هر دو کاروان فکری و سیاسی فعالانه تلاش داشت. نمونههای دیگر مانند هاشمی رفسنجانی هم تقریبا این ویژگی را داشتند، اما بار سیاسی کارشان بیشتر بود.
مقام معظم رهبری نیز از جمله کسانی بود که در تربیت نیروهای فکری در مشهد سخت فعال بود و به رغم تلاشهای سیاسی که داشت، نوعی رفتار میکرد که کمتر و کمتر از سوی ساواک متهم به کار سیاسی میشد. به همین ترتیب، میتوان از بسیاری یاد کرد و روش آنان را تحلیل نمود.
این اصل را باید به عنوان یک ویژگی مهم در حوزه بحث از زمینههای رخداد انقلاب مد نظر داشت که دقیقا دو رشته کار در پانزده سال صورت گرفت؛ یک رشته کار فکری بود که سررشتهدار آن از میان روحانیون اشخاصی چون شهید مطهری و شهید بهشتی و مؤسسات فراوانی بود که با نامهای گوناگون در داخل حوزه علمیه ایجاد شده و به کار تربیت نیروی فکری پرداخت. این مراکز، گاه مدرسه و گاه مؤسسات تبلیغی و گهگاه هم مطبوعاتی بود. جنبوجوشی که این جریان به لحاظ فکری ایجاد کرد، موج عظیمی را به عنوان یک حرکت سنتگرایانه فکری اما انقلابی توجیه کرد و آنان را قانع نمود که میتوانند یک نظام فکری جایگزین برای آنچه در آن دوره بود، ایجاد کنند.
جمعبندی این حرکت فکری در بخشهای گوناگون، ما را به این ارزیابی میرساند که نوعی سازمان فکری سنتگرایانهای را ایجاد کرد که میتوانست امتداد یک سیر تاریخی به رغم انفصالی باشد که مشروطه ایجاد کرده بود. البته و صد البته در حاشیه مشروطه، تلاشهای بسیاری برای نو کردن اندیشههای اسلامی صورت گرفته بود و این خود کمک شایستهای برای حرکت فکری جدید بود، اما همان گونه که در آغاز گذشت، روح مشروطه به نوعی افراط آن هم در سمت و سوی گریز از سنتگرایی تمایل داشت و این دقیقا چیزی بود که ضرورت تحقق دو انقلاب را در فاصله هفتاد سال فراهم آورده بود.
رشته دیگر کار سیاسی است که در دو طراز مسلحانه و مبارزه فکری ـ سیاسی پیش میرفت. روحانیون و متدینانی از دانشگاهیان و بازاریان بودند که برابر رژیم ایستادگی کرده و سالهای متمادی را در زندان و تبعید سپری کردند. فهرست بلندی از این مبارزان را از میان اقشار گوناگون میتوان به دست داد، کسانی که در سنگر مبارزه سیاسی ایستادگی کرده و عرصه را بر نهادهای امنیتی و انتظامی دولت پهلوی تنگ کردند. بسیاری از این جماعت همزمان کار فکری هم میکردند اما آنچه مهم است صبغه فعالیتهای سیاسی آنهاست که طی سالهای پس از ۴۲ و به خصوص پس از ۵۰ سرگرم فعالیت سیاسی بودند.
حرکت سیاسی در طراز مبارزه مسلحانه نیز ابتدا از موتلفه آغاز شد، آن گاه در مجاهدین خلق و سپس در فداییان خلق و در نهایت از پس از سال ۵۰ و به خصوص ۵۴ در گروههای زیادی تجلی یافت. حجم این فعالیتها در قیاس با موج مبارزات فکری ـ سیاسی برای بسیج مردم محدود اما سروصدای آن بلند بود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست