جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شب


شب

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد
چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد
دو گام مانده به هم لحظه ها طلایی شد
فضا پر از هیجانهای آشنایی شد

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد

دو گام مانده به هم لحظه‌ها طلایی شد

فضا پر از هیجانهای آشنایی شد

نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم

سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم

زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر

فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر

نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد

دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد

دو گام مانده به هم- اصل عاشقی این است

رسیدن و نرسیدن چقدر شیرین است

حکایت از شب سردی است خسته در باران

من و تو بی‌خبر از هم نشسته در باران

که ناگهان شب من غرق حس و حال تو شد

فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد

عجیب آنکه تو هم مثل من شدی آن شب

دچار حس خیالی شدن شدی آن شب

به کوچه خواند صدای خوش امید مرا

تو را به کوچه کشید آنچه می‌کشید مرا

قدم زدم شب آیینه را محل به محل

ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل

برای هدیة چشمانمان به یکدیگر

نیافتم غزلی از سکوت زیباتر

من و تو شیفتة هم دو آشنا در راه

شبیه لیلی و مجنون قصه‌ها در راه

به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد

دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد

به پیچ کوچه رسیدیم شب بهاری شد

نگاهمان به هم افتاد عشق جاری شد

نگاهها پر ناگفته‌های کهنه ولی

سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی

دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم

که در حضور تو بالاتر از زمان بودم

به سرنوشت غریبم خوش آمدی بانو

در انتظار تو رنجور سالیان بودم

شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب

اسیر آبی دریای بیکران بودم

دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لب

چنین به چشم می‌آمد ولی چنان بودم

از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست

که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟

تو گرم چایی خود بودی و لبم می‌گفت

که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم

چقدر بی‌تو در این کوچه سرزنش دیدم

چقدر با همة کوچه مهربان بودم

اگر بدون تو بلبل‌زبانی‌ام گل کرد

وگر به خاطر برگی ترانه‌خوان بودم

کنار فرصت تهمینه‌ای اگر رستم

وگر بدون تو در کار هفت‌خوان بودم

همان حکایت رد گم کنی است قصة من

مرا ببخش اگر محو دیگران بودم

به یاد چشم سیاه ستاره‌ریز تو بود

اگر مسافر شبهای آسمان بودم

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد

درست روی سر ما فضا شرابی شد

سمند دختر خورشید آفتابی شد

چهارچوب در خانه‌های ده گل کرد

که از بهار نفسهای ما تناول کرد

هنوز دهکده مست از خم لبالب ماست

دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست

حسن دلبری