چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

قصه نويسان كوچك، به داستان بز زنگوله پا خاتمه می‌دهند


داستان قبلی داستان بز زنگوله پا بود. این کوچولوهای هنرمند ادامه داستان را از زبان خودشان روایت کردند و برایمان فرستادند.

 ستایش اسمعیلی ابهریان

گرگه با دندوناش بز رو گاز می‌گیره، دندوناش می‌ریزه، بزه با شاخش می‌زنه تو شکم گرگه، شکم گرگه پاره میشه، شنگول و منگول میان بیرون.

 عسل صفدری

بز با شاخهای تیزش شکم گرگ رو پاره کرد و شنگول و منگول از داخل شکم گرگ بیرون پریدن. بعد با کمک مادرشان چند تا سنگ بزرگ آوردند و سنگ‌ها را ریختن داخل شکم گرگ. بزبز قندی شکم گرگ رو دوخت، بعد آقا گرگه را انداختن توی دریا و گرگه خفه شد. شنگول و منگول هم به مادرشون قول دادن که دیگه درو روی غریبه‌ها باز نکنن.

 ملیکا  میرزائی از گرمسار

گرگ به دندان‌های پنبه‌ای‌اش می‌نازید و نمی دانست که بز زنگوله پا دانا است و مثل گرگ مغز فندقی ندارد و شاخ‌های خود را تیز کرده تا به جنگ گرگ برود. جنگ میان بز و گرگ شروع شد گرگ نادان تا آمد که پای بز را گاز بگیرد و او را از پا درآورد، دندان‌های پنبه‌ای‌اش ریخت و بز دانا با خنده و زرنگی شاخ‌هایش را به شکم گرگ بدجنس و نادان زد و شنگول و منگول را نجات داد. اما از آن به بعد شنگول و منگول یاد گرفتند که ساده نباشند و به راحتی به غریبه اعتماد نکنند و به حرف مادرشان گوش دهند.

 رادین امینیان، 3 ساله و نیمه:

بعد نتونست بره‌ای دو دو (اینطوری) گازش بگیره چون پنبه داشت، دندون نداشت! ولی بزه تونست اونو بگیرتش چون شاخاش تیز بود. بعد دلشو پاره کرد، شنگول و منگول اومدن بیرون.