یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

و تو ای انسان


و تو ای انسان

شنیده ام که بارت را بسته ای، اما خسته ای، غمگینانه نگاهت می کنم، به تو عادت کرده ام اما تو غمگینانه نگاهم مکن.
شعله امید را در دلم روشن کرده بودم، تو این شعله فروزان را در دلم خاموش …

شنیده ام که بارت را بسته ای، اما خسته ای، غمگینانه نگاهت می کنم، به تو عادت کرده ام اما تو غمگینانه نگاهم مکن.

شعله امید را در دلم روشن کرده بودم، تو این شعله فروزان را در دلم خاموش مگردان زیرا خداوند کریم است.

چه مغرورانه گام برمی داری و چه غافلانه خود را در اوج می پنداری (ولاتصعر فدک للناس لاتمش فی الارض) یقین بدان بی آنکه پی برده باشی راه سراشیبی در پیش گرفته ای، چرا... که از حقانیت خویش به دورافتاده ای و بی آنکه موقعیت خویش را دریابی به دام نااهلان گرفتار آمده ای.

تو خود مرا وصیت می کردی که ناامید مباش، خداوند رحمان و رحیم است، ستار و کریم است، تنها این طبع آدمی است که لئیم است، برخیز و عاجزانه خداوند را به وحدانیتش سوگند ده که ترا ببخشاید و از گناهت درگذرد. اما تو خود توان بخشیدن داری...؟ آیا تاکنون از گناه کسی که به اقرار خویش بر سبیل نادانی آزارت داده مستوجب عقوبتش نساخته ای؟ و توانسته ای او را ببخشی، شاید که می خواهی ببخشی! از گناهش درگذری اما... شاید که از فردا می ترسی. ای کاش پیامبرت را و خودت را نیز به خوبی می شناختی. بیا و یکبار با تمام وجودت با تمامی توانت آرامش را به جای کینه و سختی دربارگاه دلت به تخت عزت بنشان. احساس بزرگی را با تمام وجودت حس کن و از اینکه توانسته ای ببخشی بر خودت آفرین بگو. چرا که حیات انسانی با قصاص زنده است اما اگر ببخشی خداوند خشنودتر است اما ای انسان تو همان موجود ناتوانی هستی که پیامبرت را با سنگ از طائف راندی و در کنار خانه معبودش به خواری کشاندی، شکمبه گوسفند بر سرش کشیدی و اگر فاطمه نبود ...!؟ آن که چه ستم ها بر رسول خدا روا داشتی و تو چه ستمکار نادانی ای انسان.

شاید به راستی که ناتوانی و چون موجودی ناتوانی، نمی توانی. اگر توانایی زیستن و ادراک انسانی پیامبر خویش را داشتی به یادآوردی که پس از آن همه شدائد ورذایل که بر او روا داشتند او چون می دانست و می توانست همه را بخشید تا خداوند را از خود خشنود سازد. مگر بارها در گوشم از قول مولایمان علی(ع) نفرمودی که در عفو لذتی هست که در انتقام نیست.

ای انسان، چون می توانی ببخشا و بخشنده باش نه آنکه منتظر بخشایش دیگران باشی. مبادا که از خواب گران برنخیزی، برخیز پیش از آنکه دیر شود. بستر رخوت و سستی را جمع کن و تا می توانی ببخشای، دستگیری کن و بر اطرافیان خویش مهر بورز، نه آنکه بر خویشان خشم گیری و خدای ناکرده ستم کنی اما بیگانگان را ببخشای و از آنان رفع ستم کنی. فردا دیر است و زمان به شتاب می گذرد، دل را که به نیروی شمشیر نمی توان مسخر نمود با نیروی محبت می توان فریفت و این رسم انسانیت و خردمندی است.

نویسنده : سید مجید حسینی